پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره با شعر نو (http://p30city.net/showthread.php?t=4040)

yad 07-13-2012 09:41 AM

ای علاقه ی دمادم
سیب جادویی آدم
مجرمی اما زلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
وقتی بودی زنده بودم
دل از اینجا کنده بودم
مثل یه پرنده بودم
حالا تو شکسته بالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !
مثه رقص برگ زردی
به شهاب شب نوردی
خواب دیدم که برمی گردی
توی کنج خوش خیالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !


افسون 13 07-13-2012 10:04 AM

یه عطش مونده به دریا ، یه قدم مونده به رؤیا
یه نفس مونده به آواز ، یه غزل مونده به پرواز
یه ترانه مونده تا یار ، یه طنین مونده به آوار
یه ستاره مونده تا روز ، سه سفر مونده به دیروز
بگو تا حضور بوسه ، چن تا لبریختگی مونده ؟
چن تا بغض تلخ نشکن؟ چن تا آواز نخونده؟

mohammad.90 07-13-2012 10:19 AM

هر صبح در آیینهء جادویی خورشید
چون می نگرم، او همه من، من همه اویم
او روشنی و گرمی بازار وجود است
او یک، سر آسوده به بالین نَنَهادَست
من نیز به سر می دَوَم، اندر طلب دوست
ما هر دو در این صبح طربناک بهاری
از خلوت و تاریکی شب، پا به فراریم


افسون 13 07-13-2012 04:31 PM

من نمیگویم در این عالم
گرم پو تابنده هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی پاک روشن مثل باران
مثل مروارید باش

mohammad.90 07-13-2012 04:58 PM

شادی ات را با عذاب آلوده می سازم


و به هر فرصت که یابم بر تو می تازم


با خیالت می دهم پیوند تصویری


که قرارت را کند در رنگ خود نابود


درد را با لذت آمیزد


در تپش هایت فرو ریزد


نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود


مرده لب بر بسته بود


چشم می لغزید بر یک طرح شوم


می تراوید از تن من درد


نغمه می آورد بر مغزم هجوم





yad 07-13-2012 05:14 PM

مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت


بي وحشت از تبر


در دامن نسيم سحر غنچه واكنم


با دست هاي بر شده تا آسمان پاك


خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم


گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند


سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند


اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم




افسون 13 07-13-2012 06:09 PM

من
از میان واژه های زلال
دوستی رابرگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست

yad 07-14-2012 11:09 AM

تجسم کن زمانی را ...
که با ابریشمین نقش خیالت
صُفه ی ایوان قلبم را
به دستان نیایش فرش می کردم

تجسم کن زمانی را ...
که با بال و پر سیمرغ گونِ نام تو هردم
تمام هستی ناقابلم را من
نثار عرش می کردم

تجسم کن زمانی را ...
که با جاروب مژگانم
تمام گردهای دوری از یاد عزیزت را
زجان خسته ام رُفتم

تجسم کن زمانی را ...
که با آئینه های انتظار تو
تمام پرده های شام غیبت را
به خورشید ظهورت ، نقش می کردم

سعید پونکی

افسون 13 07-14-2012 11:39 AM

مردم از درد و به گوش توفغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید
به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید

yad 07-14-2012 11:44 AM

داشت كم كم آسمان تاريك مي شد
سوي آوا، رو نمودم با شتاب
تا كه شايد ياريِ بيچاره اي را من دهم سامان.
مي دويدم سوي آواهاي پر سوز وهراس
تا رسيدم در ميان مردمان.
جيغ و فرياد
از درون ساختمان كهنه مي آمد به گوش.
و شگفتا
مردمان آرام



اکنون ساعت 09:06 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)