![]() |
اولين نگاهت آن قدر برايم شيرين بود كه گويي روح فرهاد در من دميده باشند من قهرمان افسانه عاشقانه اي شدم كه پايانش را نمي دانستم هر شب در اوج تنهايي به اندازه بيستون برايت گريستم و اكنون وقت آن شده كه شيريني نگاهت را پس بدهم و شربت تلخ آخرين خداحافظيت را بنوشم روح فرهاد كم كم از وجود من مي رود و هر بار بخشي از وجود مرا نيز با خود مي برد امشب حال عجيبي دارم خواب به چشمانم نمي آيد كه ناگهان صدايي به گوشم زمزمه مي كند : بخواب ، امشب آخرين شب تنهاييست چشمانم را مي بندم صدا ، صداي شيرين بود |
كاش دفتر زندگي ام بدون صفحه اي از نام تو بود . كاش در شهر خاطراتم خانه ات ويران مي شد و كاش پاسبان چشمانم وقتي كه چشمانت با نگاهي نگاهم را دزديد ، در خواب نبود كاش عطر حضورت را به نبض روح من نمي پاشيدي و من فراموش مي كردم رايحه ي خوش با من بودنت را . كاش با اسب نگاهت جاده هاي خاكي دلم را نمي تاختي و گرد و غبار رفتنت بر چشمانم آوار نمي شد . و كاش هر گاه به ماه آسمانت مي نگري مرا ميان هر آنچه از من به ياد مي آوري ، پيدا كني . افسوس كه نه تو مرا به ياد مي آوري و نه من تو را از ياد مي برم . اگرچه آرزو داشتم كاش هرگز نمي ديدم تو را . |
از وقتي كه رفتي دلتنگت هستم و قلبم از دوري ات پژمرده . من مانده ام با كوله باري از خاطرات و حرفهاي نا گفته كه آنها را درون ياس سپيدي مي پيچم و به باد صبا مي سپارم تا به تو برساند . شايد نوازشگر لحظه هاي تنهايي ات باشند . |
...دلم میگیرد...
ماه من بعد تو تنهایی خود را چه کنم؟ هر شب اندازه ی خورشید دلم میگیرد وقت گل کردن آیینه ی تنهاییمان بین این حسرت و ..تردید..دلم میگیرد شاخه ای سیب به من دادی و رفتی و ببین مثل این سیب که خشکید دلم میگیرد روی تختی که هنوز عکس تو آن گوشه اش است هر کسی جای تو خوابید دلم میگیرد باز تنها شدم اما قلمم نامه نوشت نامه برعکس تو فهمید دلم میگیرد رفت جایی که کسی هیچ کسی را به خودش- نکند عاشق و ...پوسید...دلم میگیرد شاعری حرف دلش را زد و اینگونه نوشت "روی قبرم بنویسید دلم میگیرد" |
پشت تنهایی این پنجره ها چه به صف آمده غمهای دلم یک نفر نیست مگر پنجره را باز کند قصه دیدنم آغاز کند؟ دلم از پرده به جان آمد و از شیشه شکست چشم من خیره به راه ز دلم می پرسد آخه باید ز کجا تا به کجا تا به کی تکیه به دیوار در این چله نشست؟ در دلم پنجره ای رنگ سکوت است سکوت |
منم دارم خدایی |
دارد باران می بارد و داغ تنهایی ام تازه می شود! نگو که نمی آیی نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی از ابتدای خلقت سخن از تنها سفر کردن نبود قول داده ای باز گردی از همان دم رفتنت تمام لحظه های بی قرار را بغض کرده ام و هر ثانیه که می گذرد روزها به اندازه هزار سال از هم فاصله می گیرند... |
امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم. امشب شمع حسرت آرزوهای بر باد رفته ام ذره ذره آب میشود. امشب برای مرگ آرزوهایم لباس سیاه پوشیده ام.... کاش امشب کسی برای عرض تسلیـت به خانه دلم می آمد...کاش*** کاش امشب تو بودی و دلداری ام میدادی و دفتر کال آرزوهایم را ورق میزدی کاش امشب بودی....بودی تا سرم را بر شانه هایت گذارم و آرام گیرم کاش بودی تا دستهایم را در دستهای گرمت بفشاری و اشکهایم را از گونه ام پاک کنی دوست دارم تو را در آغوشم بگیرم و گریه کنم! کجایی که دلم هوایت را کرده است! کاش می توانستم ........ کاش برای با هم بودن هیچ را بهانه نمیکردی.....;کــــــاش کاش می ماندی ...برای همیـشــــه؛ اما......اما افسوس که تو نیستی و زندگی بی تو قشنگ نیست |
|
واژه واژه، سطر سطر صفحه صفحه، فصل فصل گیسوان من سفید می شوند همچنان که سطر سطر صفحه های دفترم سیاه می شوند خواستی که با تمام حوصله تارهای روشن و سفید را رشته رشته بشمری گفتمت که دست های مهربانی ات در ابتدای راه خسته می شود گفتمت که راه دیگری انتخاب کن! دفتر مرا ورق بزن نقطه نقطه حرف حرف واژه واژه سطر سطر شعرهای دفتر مرا مو به مو حساب کن ! ... |
اکنون ساعت 04:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)