پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   غمنامه (http://p30city.net/showthread.php?t=639)

Omid7 12-02-2009 12:34 PM


اولين نگاهت آن قدر برايم شيرين بود
كه گويي روح فرهاد در من دميده باشند
من قهرمان افسانه عاشقانه اي شدم
كه پايانش را نمي دانستم
هر شب
در اوج تنهايي
به اندازه بيستون برايت گريستم
و اكنون
وقت آن شده كه شيريني نگاهت را پس بدهم
و شربت تلخ آخرين خداحافظيت را بنوشم
روح فرهاد كم كم از وجود من مي رود
و هر بار بخشي از وجود مرا نيز با خود مي برد
امشب حال عجيبي دارم
خواب به چشمانم نمي آيد
كه ناگهان
صدايي به گوشم زمزمه مي كند :
بخواب ، امشب آخرين شب تنهاييست
چشمانم را مي بندم
صدا ، صداي شيرين بود

Omid7 12-02-2009 12:35 PM

كاش دفتر زندگي ام بدون صفحه اي از نام تو بود .
كاش در شهر خاطراتم خانه ات ويران مي شد
و كاش پاسبان چشمانم وقتي كه چشمانت با نگاهي نگاهم را دزديد ، در خواب نبود
كاش عطر حضورت را به نبض روح من نمي پاشيدي و من فراموش مي كردم رايحه ي
خوش با من بودنت را .
كاش با اسب نگاهت جاده هاي خاكي دلم را نمي تاختي و گرد و غبار رفتنت بر چشمانم آوار نمي شد .
و كاش هر گاه به ماه آسمانت مي نگري مرا ميان هر آنچه از من به ياد مي آوري ، پيدا كني .
افسوس كه نه تو مرا به ياد مي آوري و نه من تو را از ياد مي برم .
اگرچه آرزو داشتم كاش هرگز نمي ديدم تو را .

Omid7 12-02-2009 12:38 PM

از وقتي كه رفتي دلتنگت هستم و قلبم از دوري ات پژمرده .

من مانده ام با كوله باري از خاطرات و حرفهاي نا گفته

كه آنها را درون ياس سپيدي مي پيچم و به باد صبا

مي سپارم تا به تو برساند .

شايد نوازشگر لحظه هاي تنهايي ات باشند .

SonBol 12-02-2009 12:38 PM

...دلم میگیرد...


ماه من بعد تو تنهایی خود را چه کنم؟

هر شب اندازه ی خورشید دلم میگیرد


وقت گل کردن آیینه ی تنهاییمان

بین این حسرت و ..تردید..دلم میگیرد


شاخه ای سیب به من دادی و رفتی و ببین

مثل این سیب که خشکید دلم میگیرد


روی تختی که هنوز عکس تو آن گوشه اش است

هر کسی جای تو خوابید دلم میگیرد


باز تنها شدم اما قلمم نامه نوشت

نامه برعکس تو فهمید دلم میگیرد


رفت جایی که کسی هیچ کسی را به خودش-

نکند عاشق و ...پوسید...دلم میگیرد


شاعری حرف دلش را زد و اینگونه نوشت

"روی قبرم بنویسید دلم میگیرد"

Omid7 12-03-2009 10:06 AM

پشت تنهایی این پنجره ها

چه به صف آمده غمهای دلم

یک نفر نیست مگر پنجره را باز کند

قصه دیدنم آغاز کند؟

دلم از پرده به جان آمد و از شیشه شکست

چشم من خیره به راه ز دلم می پرسد

آخه باید ز کجا تا به کجا

تا به کی تکیه به دیوار در این چله نشست؟

در دلم پنجره ای رنگ سکوت است

سکوت

behnam5555 12-05-2009 04:11 PM

منم دارم خدایی



چقدر سخته جدايي منم دارم خدايي
تو كه نبودي گريه دمسازم بود

وقتي بودي خوبيت آغوش بازم بود
چقدر خونه تاريك و بيصدا بود


دريچه پهن قلبم باريك و بي‌ندا بود
راستي قناريهام ديگه نميخونن

برام توي كوچيكترين قفس
خودشونو زندوني كردن برام

چون تو نبودي حاليه
يكي پيدا نميشه همدل من شه

توي اين راه مهيب همسفرم شه
ميدونسيتي باغچه ديگه گل نميداد

حياطشم بي تو صفايي نميداد
بار اولم بودش كه ناله و زاري زدم

به كسي حرفي نگفتم تموم حرفام نگفته‌اس
از سكوت كردنش مردم تموم حرفامو خوردم

خيلي سخته كه دست من لمس نكنه دست تو
رو دست و پام سست و فلج شه واسه تو

چون تون نبودي حاليته
آدماي خوب و بد ديگه يكي شدن برام


آب و رنگشونم ديگه يكي شد برام
آب و رنگشونم ديگه بي رنگ شد برام

در بهار تابش خورشيد ملايم ديگه سوزان برام
برا من ميون پاييز و بهار فرقي نداره

ميدونم تو خواب كه بهار روي ماه ‌تو بياره
اي خدا اي خدا از تو ميخوام اسير و مجنونش شم

ديگه از بيهوده دويدن خسته شدم
ديگه از بيهوده پريدنم خسته شدم

ميدوني چون تو نبودي حاليته
خيلي بي انصافم كه بارون رحمت خدا خسته شدم

خيلي بي انصافم كه كاراو حكمت خدا خسته شدم
برا من خونه بدونه تو قفس شده

برا من زندگي بي نفس شده
مثل اون پرنده كه ديوونه شده


مثل اون موجود منگي كه بدونه لونه شده
تو ميخواي منو ويرون بكني

تو ميخواي مثل يه شير منو زخمي بكني
تو ميخواي پرنده رو از تو آشيونه‌اش بيرون بكني

من ميگم تو ميخواي با من اينجور بكني
تو ميگي نه من ميگم چون تو نبودي حاليته

برا من ديگه شبا ستاره‌اي ديده نميشه
برا من ديگه تو قلب جوونه عشق روييده نميشه

ميدونستي كه ديگه دنيا برام تيره و تاره
ميدونستي كه ديگه مردن برام دين و راهه

ديگه عاقل نميشم ديگه بالغ نميشم
ديگه از حرفاي تو سير نميشم

اينو بدون اگه خدا تمام دنيارم بده جايي نيست
اينو بدون اگه خدا تموم كارارم كنه ديگه راهي نيست

اينو بدون اگه خدا بهشتشم به من بده صفايي نيست
اينو بدون چون تو نبودي حاليته

من ديگه مثل قديم منتظر عيد نوروز نبودم
اينو بدون مثل قديم منتظر عمو نوروز نبودم

اي بي زبون تو رو بايد توي رويا ببينم
تو رو بايد تو خواب و خيالم ببينم

كي ميگه بايد يه سراب توي راه عشقم ببينم
يا كه بايد يه عذابه توي وجدان ببينمژ

ميدوني عشق تو كورم كرد
عاقبت پيرم كرد در آخر از زندگي سيرم كرد

چرا كه تو نيستي يه خيالي واسه من
توي اين بازي هستي تو محالي

يكي پيدا نميشه همدل من شه
توي اين راه مهيب همسفرم شه

نگو بار گران بوديم و رفتيم
نگو نامهربان بوديم و رفتيم

نگو اينها دليل محكمي نيست
بگو با ديگران بوديم و رفتيم


Omid7 12-07-2009 12:21 AM


دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند...

Omid7 12-07-2009 12:26 AM

امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم.
امشب شمع حسرت آرزوهای بر باد رفته ام ذره ذره آب میشود.
امشب برای مرگ آرزوهایم لباس سیاه پوشیده ام....
کاش امشب کسی برای عرض تسلیـت به خانه دلم می آمد...کاش***
کاش امشب تو بودی و دلداری ام میدادی و دفتر کال آرزوهایم را ورق میزدی
کاش امشب بودی....بودی تا سرم را بر شانه هایت گذارم و آرام گیرم
کاش بودی تا دستهایم را در دستهای گرمت بفشاری و اشکهایم را از گونه ام پاک کنی
دوست دارم تو را در آغوشم بگیرم و گریه کنم! کجایی که دلم هوایت را کرده است! کاش می توانستم ........
کاش برای با هم بودن هیچ را بهانه نمیکردی.....;کــــــاش
کاش می ماندی ...برای همیـشــــه؛
اما......اما افسوس که تو نیستی و زندگی بی تو قشنگ نیست

Omid7 12-09-2009 10:50 PM

تقديم به .........


مي‌دانم وقتي به اين فكر مي‌كني كه تنها شده‌اي، چقدر دلگير مي‌شوي، چه بغضي در سينه‌ات مي‌نشيند و چه اندوهي چشم‌هايت را خيس مي‌كند. مي‌دانم وقتي به آدم‌هاي رفته فكر مي‌كني و به خوشبختي‌هايي كه در كوير گذشته‌ ترك خورده‌اند، چقدر پير مي‌شوي...
كاش صبح كه از خواب پا مي‌شوي، بداني كه هم‌زمان با تو جهان متولد مي‌شود، درخت دوباره نفس مي‌كشد، گل مي‌شكفد و دنيا اميد مي‌زايد.
كاش تا فاصله‌ي باز كردن پلك‌هايت، مطمئن شوي كه اين آخرين سياهي جهان است و ديگر روي تاريكي را نخواهي ديد.
آري، جوان مي‌شوي، اگر بداني سهم دست‌هاي تو و من از عشق، بي‌نصيبي است و عشق براي ما تقسيم نمي‌شود، اين ماييم كه براي عشق‌هايمان قسمت مي‌شويم. شاد مي‌شوي اگر بداني عشق كوچك‌تر از آن است كه به تو چيزي دهد، به من چيزي دهد، به ما چيزي دهد. عشق در هر سطحش از ما سهم دارد؛ همان‌طور كه زندگي‌مان، سال‌هايمان، روزهايمان و لحظه‌هايمان از ما ارث مي‌برند.
بزرگ مي‌شوي، وقتي بداني چقدر بزرگي. حتي بزرگ‌تر از تمام عشق‌هاي ريز و درشت جهان.
پس دلگير نباش! براي لحظه‌هاي آينده‌ات متولد شو، دوباره نفس بكش، گل كن و اميد بزا. فراموش نكن كه هيچ‌گاه روي تاريكي را نخواهي ديد.

Omid7 12-09-2009 10:52 PM

واژه واژه، سطر سطر
صفحه صفحه، فصل فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که

سطر سطر
صفحه های دفترم سیاه می شوند
خواستی که با تمام حوصله
تارهای روشن و سفید را
رشته رشته بشمری
گفتمت که دست های مهربانی ات
در ابتدای راه خسته می شود

گفتمت که راه دیگری
انتخاب کن!
دفتر مرا ورق بزن
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن ! ...


اکنون ساعت 04:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)