جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را ر |
رها کردی غم بی رنگی ام را
دل ساحل نشين سنگی ام را ت |
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ف |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش ک |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره زه که پرسی چون باشی خ |
خنک نسیم معنبر شمامهای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه ب |
به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی
خیال سبز خطی نقش بسته ام جایی چ |
چون شمع قرار سوختن تا ندهی
سر رشته عاشقی به دستت ندهند گ |
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی ش |
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی س |
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما باقرینی ا |
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی ه |
همچنان شکر عشق میگویم
که گرم دل بسوخت جان بنواخت ز |
زچشم من بپرس اوضاع گردون که شب تا روز اختر می شمارم ف |
فریاد من از فراق یارست |
تا نیست نگری ره هستت ندهند وین مرتبه با همت پستت ندهند ن |
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی ح |
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم م |
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی ف |
فرستاده در پیش او باد گشت
به زیر اندرش چرمه پولاد گشت ر بده |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را ص |
صد جوی اب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت |
ببخشید س بده
|
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را ع |
علی را چنین گفت و دیگر همین
کزیشان قوی شد به هر گونه دین |
شابادی عجله نکن
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی غ |
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس س بده |
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت ج |
جوان بود و از گوهر پهلوان
خرد مند و بیدارو روشن روان م بده |
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست ژ |
ژیانی وز منوچهر و ریش سپید
ترا داد از زندگانی امید ت بده |
تا کی کمر و کلاه و موزه
تا کی سفر و نشاط صحرا ش |
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد رقصیدن سرو و حالت گل بی صوت هزار خوش نباشد ج |
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد و |
وز انجا به ایوان رستم شدند
بره بر همی رای رفتن شدند س بده |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت ت بده |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی ل |
لب دريا، سحر گاهان و باران،
هوا، رنگ غم چشم انتظاران، نمي پيچد صداي گرم خورشيد، نمي تابد چراغ چشم ياران ث |
ثاقبا بخت چنین خواست که من خوار شوم تا به کوهش برسم طالع بهتر گیرم م |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را ض |
اکنون ساعت 05:06 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)