فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی ب |
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست
ستاده بر در میخانهام به دربانی ت |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد ا |
از ایشان جز او دخت خاتون نبود
به پیرایه و رنگ وافسون نبود ش بده |
شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان
از پرتو سعادت شاه جهان ستان ج |
جوانا سر متاب از بند پیران
که رأی پیر از بخت جوان به ا |
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بیمعنی غرق می ناب اولی ک |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چون باشی ش |
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت م |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ل |
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی خ |
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را ا |
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی ج |
جویها بسته ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی ف |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش ق |
قسم به چشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع ع |
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام غ |
غلام مردم چشمم که با سیاهدلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم س |
سخن اندر دهان دوست شکر
ولیکن گفته حافظ از آن به ف |
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم گ |
گرفتند هر یک کمندی بچنگ
چنانچون بود ساز مردان جنگ م بده |
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست ج |
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق ح |
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت ب |
به صوت چنگ بگوییم آن حکایتها
که از نهفتن آن در یک سینه می زد جوش د |
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد ت |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است ف |
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد ذ |
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت ظ |
ظل ممدود خم ظلف تو ام بر سر باد
کاندران سایه قرار دل شیدا باشد ه |
هردم ا زاین باد بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد ف |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش ق |
قمر خرچنگ را همجنس خود دید
ذنب چون راس شد یک عقده بگزید ز |
ز دست دیده و دل هردو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد د |
دل میرود زدستم صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما م |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ا |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما ر |
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدان یار بخش ش |
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت س |
اکنون ساعت 05:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)