در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود |
ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد |
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است |
بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است
همت نگر که موری با آن حقارت آمد |
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا |
بر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو |
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها |
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم
که من نسیم حیات از پیاله می جویم |
آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست |
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست |
اکنون ساعت 01:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)