از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم |
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
سلام به همه ی اهالی دهکده ی احساس
مدتی بود که مرا افتخاری نبود با آرزوی موفقیت برای تک تک شما:53: مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت |
این چی بود؟احوالپرسی؟شعرت کو؟
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش هر کسی آأن درود عاقبت کار که کشت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست من که شعرو گذاشتم فرانک جون پس... |
تا دل به مهرت داده ام در بحر فكر افتاده ام
چون در نماز استاده ام گويي به محراب اندري |
رها جون الان شعرتو دیدم ببخشید:53:
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی خواهد آمد دوستداران را چه شد |
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام |
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا |
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا |
اي جام جان اي در طنين ديگر در آ از آستين
وز عطر بيدار زمين سرشار شو سرشار شو |
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را |
اى که به عشقت اسیر خیل بنى آدم اند سوختگان غمت با غم دل خرمن اند هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت با خبران غمت بى خبر از عالم اند |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
دین که قوی دارد بازوت را
راست کند عدل ترازوت را |
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد |
دیده ی سیر است مرا،جان دلیر است مرا زهره ی شیر است مرا،زهره ی تابنده شدم مولانا |
مطرب از درد محبت عملی می پرداخت که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود |
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا |
آن گل خودرای که خودروی بود/از نفس باد سخن گوی بود
|
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر |
رند و میخواره و هرجایی و شاهد بازم در خرابات به بی پا و سری ممتازم... |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از یرای تو |
وان سرو که گویند ببالای تو باشد
هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد... |
دیده ببندی و درافتی بچاه
این گنه تست، نه حکم قضاست |
اما رفت...
تار و پود هستیام بر باد رفت، اما نرفت
عاشقیها از دلم، دیوانگیها از سرم |
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم |
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید... |
دوست ان باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی |
یافت فراخی گهر از درج تنگ
نیست عجب زادن گوهر ز سنگ |
گرچه ما را کار دل محروم از دنیا کند
نگذرم از کار دل وز کار دنیا بگذرم... |
من امروز کردم در صلح باز |
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را |
آرزو میخواه لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه |
همی بر شد آتش فرود آمد آب
همی گشت گرد زمین آفتاب |
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ازدامن تو دست ندارند عاشقان پیراهن صبوری ایشان دریده ای |
یادم دادی با آدما خوش باشم ،همیشه همراه اونا بخندم
یادم دادی همه تو قلبم باشن ،اما به هیچ آدمی دل نبندم |
اکنون ساعت 02:07 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)