دوستان شرح پریسانی من گوش کنید قصّه ی بی سروسامانی من گوش کنید |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
اگرآن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندوی اش بخشم سمرقندوبخارا را |
آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیاییست که در صحبت درویشان است |
تو را تیشه دادم که هیزم کنی ندادم که برفرق مردم زنی |
يا رب چه يار دارم شيرين شكار دارم
در سينه از ني او . صد مرغزار دارم |
ما را ميفكنيد كه ما فتا ده ايم
در راه عشق تن به بلا ها داده ايم |
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را |
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری با خبر باش که سرمی شکند دیوارش |
شاهد آن نیست که موئی ومیانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد |
داری دلی چو کعبه و ز جهل و از ضلالت
در کعبه میگذاری بوجهل و بولهب را |
امروز ما را گر کشی بیجرم از ما بگذرد
اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد |
دنیا به روی سینه ی من دست رد گذاشت
بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دل ودینم شد ودلبر به ملامت برخاست
گقت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
ديدي اي دل كه غم عشق دگربار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد |
دل در جهان مبند و بمستی سوال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار |
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم |
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر بما چو نسیم سحر نکرد |
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا |
آفتاب از سوز او گردون مقام
برقها اندر طواف او مدام |
محراب ابرویت بنما تا سحر گهی
دست و دعا بر آرم و بر گردن آرمت |
دلا تا كي در اين زندان فريب اين و آن بيني
يكي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني |
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کندزابن عبدالعزیز که بودشنگینی درانگشتری فرومانده درصنع اومشتری |
ياري آنست که زهر از قبلش نوش کني
نه چو رنجي رسدت يار فراموش کني |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روزگاري من و دل ساكن كويي بوديم
ساكن كوي بت عربده جويي بوديم |
میدمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب |
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را |
اگر روزي بدست آرم سر زلف نگارم را
شمارم موبه مو شرح غم شب هاي تارم را |
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا |
از چاه دي رسته به فن، اين يوسف زرين رسن
وز ابر مصري پيرهن، اشک زليخا ريخته |
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را ایینه عبرت دان |
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را |
آن يوسف گردون نشين، عيسي پاکش همقرين
در دلو رفته پيش ازين، آبش به صحرا ريخته |
هر دم از این باد بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد |
ديدي که يار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت |
اکنون ساعت 10:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)