![]() |
داستان طنز، ماجراهای طنز، مقالات طنز، داستانهای طنز، مطالب طنز، طنزنوشته
داستان راننده بی خاصیت و اوباش |
وصیت نامه عجیب حسین پناهی |
بدين وسيله من رسماً از بزرگسالي استعفا مي دم و مسؤوليت هاي يك كودك هشت ساله (شايدم كوچيكتر)را قبول مي كنم.مي خوام به يك ساندويچ فروشي برم و فكر كنم كه اونجا يك رستوران پنج ستارست. مي خوام فكر كنم شكلات از پول بهتره!چون مي تونم بخورمش!
مي خوام زير يك درخت بلوط بزرگ بشينم با دوستام بستني بخورم.مي خوام توي يه چاله آب بازي كنم. مي خوام به گذشته برگردم وقتي همه چي ساده بود وقتي داشتم رنگها ، جدول ضرب و شعراي كودكانه ياد مي گرفتم به وقتي كه نمي دونستم چه چيزايي رو نميدونم و اهمييت هم نمي دادم. ميخوام فكر كنم دنيا چقدر زيباس و همه راستگو و خوب هستند.مي خوام ايمان داشته باشم كه هر چيزي ممكنه، مي خوام از پيچيدگي هاي دنيا بي خبر باشم. نمي خوام زندگيم بشه كوهي از مشكلات و درس و مدارك اداري و ... مي خوام به نيروي لبخند ايمان داشته باشم به صلح با فرشته هاhttp://blogfa.com/images/smileys/15.gif و به بارون ن ن. |
اندیشه های ملانصرالدین روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد پادشاه می برند تا مجازاتش را تعیین کند . پادشاه برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی گذرم . ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند . عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی؟ ملانصرالدین می فرماید : انشاءالله در این سه سال یا شاه می میرد یا خرم! .... |
اعتراضات رسمی یک نی نی چهارده ماهه! با تکیه بر ضرب المثل مشهور؛ فلفل نبین چه ریزه، بشکن بریز تو آبگوشت!!!
آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید! plz خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش ” بول بول بول بول” می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی! جیش کنی تو شلوارت! مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید! آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست! خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی” بچه سوسک مرده” بدهد. آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا ”پووووووف” می کنید به حداقل می رسد! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم! |
راز این نامه؟؟؟؟
محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم
دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و میدانم که خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد کرد اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو به پریشانی و بد ختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش که روح من هیچگاه بتو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته متوجه تواست این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی که این نامه را از صمیم قلب مینویسم و چقدر تاسف میخورم اگر باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تو میخواهم که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر مهمل و دروغ است و نمیتوان گفت که دارای لطف و حرارت میباشد بطور قطع بدان که همیشه دشمن تو هستم و از تو بشدت متفنر هستم و نمیتوانم فکر کنم که دوست صمیمی و وفادار تو هستم دوست خوبم اگر می خواهی بدانی که راز این نامه چه بوده است نامه را یک بار دیگر یک خط در میان بخون __________________ |
يه مرد 80 ساله ميره براي چكاپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر 20 ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه. نظرت چيه دكتر؟! دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده. يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل! همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش. شكارچي چتر رو مي گيره به طرف پلنگ و نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!!! پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتما يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده! دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا منظور منم همين بود !!! نتيجه اخلاقي : هيچوقت در مورد چيزي كه مطمئن نيستي نتيجه كار خودته ادعا نداشته نباش! |
داستان خیلی جالب راهب بخونید خیلی باحاله
اتومبيل مردي كه به تنهايي سفر مي كرد در نزديكي صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ » رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير كردند. شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي كه تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد كه صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي» مرد با نا اميدي از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد. چند سال بعد ماشين همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد. راهبان صومعه بازهم وي را به صومعه دعوت كردند ، از وي پذيرايي كردند و ماشينش را تعمير كردند. آن شب بازهم او آن صداي مبهوت كننده عجيب را كه چند سال قبل شنيده بود ، شنيد. صبح فردا پرسيد كه آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي» اين بار مرد گفت «بسيار خوب ، بسيار خوب ، من حاضرم حتي زندگي ام را براي دانستن فدا كنم. اگر تنها راهي كه من مي توانم پاسخ اين سوال را بدانم اين است كه راهب باشم ، من حاضرم . بگوئيد چگونه مي توانم راهب بشوم؟» راهبان پاسخ دادند « تو بايد به تمام نقاط كره زمين سفر كني و به ما بگويي چه تعدادي برگ گياه روي زمين وجود دارد و همینطور باید تعداد دقيق سنگ هاي روي زمين را به ما بگويي. وقتي توانستي پاسخ اين دو سوال را بدهي تو يك راهب خواهي شد.» مرد تصميمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد. مرد گفت :« من به تمام نقاط كرده زمين سفر كردم و عمر خودم را وقف كاري كه از من خواسته بوديد كردم . تعداد برگ هاي گياه دنيا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روي زمين وجود دارد» راهبان پاسخ دادند :« تبريك مي گوييم . پاسخ هاي تو كاملا صحيح است . اكنون تو يك راهب هستي . ما اكنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم.» رئيس راهب هاي صومعه مرد را به سمت يك در چوبي راهنمايي كرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود» مرد دستگيره در را چرخاند ولي در قفل بود . مرد گفت :« ممكن است كليد اين در را به من بدهيد؟» راهب ها كليد را به او دادند و او در را باز كرد. پشت در چوبي يك در سنگي بود . مرد درخواست كرد تا كليد در سنگي را هم به او بدهند. راهب ها كليد را به او دادند و او در سنگي را هم باز كرد. پشت در سنگي هم دري از ياقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست كليد كرد . پشت آن در نيز در ديگري از جنس ياقوت كبود قرار داشت. و همينطور پشت هر دري در ديگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت. در نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين كليد آخرين در است » . مرد كه از در هاي بي پايان خلاص شده بود قدري تسلي يافت. او قفل در را باز كرد. دستگيره را چرخاند و در را باز كرد . وقتي پشت در را ديد و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحير شد. چيزي كه او ديد واقعا شگفت انگيز و باور نكردني بود. .....اما من نمي توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد ، چون شما راهب نيستيد. لطفا به من فحش نديد؛ خودمم دارم دنبال اون كسي كه اينو براي من فرستاده مي گردم تا حقشو كف دستش بگذارم. |
پیژامه
پیژامه
پیژامه شاید یکی از ملموس ترین و مظلوم ترین مصنوعات بشری باشد که دستپخت ما ایرانی هاست.اصل اصلش پای جامه بوده و بعد ها به انگلیس و روسیه و حتی فرانسه آمده و اینجا هم همان پیجامه می گویند.یعنی پیجاما می گویند. انواع مختلفی دارد.گل گلی،خال خالی و راه راه. نمی دانم حالا اینکه اسمش به نام ما ثبت شده افتخاری دارد یا ندارد اما یک فرصت بررسی روانشناختی فراهم می کند که چرا اینقدر به پیژامه علاقه داشتیم! http://www.persianpic.info/upload/images/pejama.jpg مثل ژیان می ماند که خاطره مشترک ایرانی ها و فرانسوی هاست. راستی ژیِان و پیژامه یک نقطه اشتراک دیگر هم با هم دارند: با هیچ کدامش تا سر کوچه بیشتر نمی شود رفت:d:21::d |
والا نازکه خوش طرحم نیست من نه روم میشه نه دوست دارم بپوشم
توی خانواده ما تا حالا ندیدم کسی بپوشه . به هر حال ما اینطوریم دیگه . |
اکنون ساعت 03:54 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)