پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   بیا با خدای مهربان حرف بزنیم (خسته ای؟ دلتنگی؟ سریع بیا اینجا) خدایم ای خدایم ، صدایت می کنم بشنو صدایم (http://p30city.net/showthread.php?t=3113)

ابریشم 07-21-2010 11:02 PM

خدایا
چه لحظه هايی که در زندگی تو را گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی
چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی
چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی
چه روزهایی که سرم تو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر میکردم تو برای تلافی کارهای بدم برام فرستادی دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است
خدایا
وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه آوردم تو پناهم دادی
وقتی از آدم های دور و برم دلم گرفت و دنیا غم هاش رو بهم ارزونی کرد تو به قلبم آرامش دادی
خدایا
تو با حضورت به خنده هام هدف دادی ، به گریه هام دلیل دادی ، به زندگیم ، به نفس کشیدنم رنگ دادی
وقتی قلبم تپید تو همه عظمت و بزرگیت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا دادی
وقتی دوستام درددلاشون را برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا کردم فهمیدم که غم و غصه های دیگرون بارش سنگین تر از از غصه های خودمه اون وقت تو وجودم شیرینیه به یاد دیگران بودن رو چشیدم
وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم این معادله زندگیه نه غصه خوردن واسه نداشته هاش نه شاد بودن واسه داشته ها
و وقتی به ازای نداشته ها بهم چیز های دیگه ای دادی اونوقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی بردم و فهمیدم بیشتر از اون چه که هستی باید مهربون باشی
خدا جونم خیلی دوست دارم خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون
خدایا به خاطر سه چیز سپاسگذارم
دادن هایت ندادن هایت گرفتن هایت
دادن هایت را نعمت ، ندادن هایت را رحمت ، گرفتن هایت را حکمت

ابریشم 07-21-2010 11:04 PM

گفتم : خسته ام ...

گفتی :
لا تقنطوا من رحمه الله
از رحمت خدا ناامید نشید ( زمر/53)

[IMG]http://www.**********/images/xq0p8b6f0j5sd0pttuli.jpg[/IMG]


گفتم : هیشکی نمی دونه تو دل من چی میگذره
گفتی :
ان الله یحول بین المرء و قلبه
خدا حائل است بین انسان و قلبش (انفال/24)

http://hamdely.persiangig.com/powerp...r_the_fall.JPG



گفتم : ولی انگار اصلا منو فراموش کردی !

گفتی :
فاذکرونی اذکرکم
منو یاد کنید تا یاد شما باشم ( بقره / 152 )

http://hamdely.persiangig.com/haft%2...ah.preview.jpg


گفتم : تا کی باید صبر کرد ؟

گفتی :
و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا
تو چه میدونی شاید وقتش نزدیک باشه ( احزاب / 63 )

http://hamdely.persiangig.com/haft%20sin/sabr.jpg

گفتم :تو بزرگی و نزدیک بودنت، برای منه کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟

گفتی :
و اتبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله
کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه ( یونس / 109 )

http://hamdely.persiangig.com/haft%2...jehnameh-2.jpg


گفتم :خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک ... یه اشاره کنی تمومه !

گفتی :
عسی ان تحبوا شیئا و و هو شر لکم
شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشه ( بقره / 216 )

http://hamdely.persiangig.com/haft%20sin/1.jpg


گفتم : انا عبدک الضعیف و الذلیل ... اصلا چطور دلت میاد ؟

گفتی :
ان الله بالناس لرئوف رحیم
خدا نسبت به همه مردم – نسبت به همه – مهربونه ( بقره / 143 )

http://www.blue-sky.ir/sh/shalamche25.jpg


گفتم : دلم گرفته
گفتی :
بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
(مردم به چی دل خوش کردن ؟) باید به فضل و رحمت خدا شاد بود.

http://hamdely.persiangig.com/haft%20sin/ashk.jpg


گفتم : راست میگید اصلا بی خیال! توکلت علی الله

گفتی :
ان الله یحب متوکلین
خدا اونایی رو که توکل میکنن دوست داره ( آل عمران / 159 )

http://hamdely.persiangig.com/haft%20sin/tavakol.JPG


گفتم : خیلی چاکریم ! ولی اینبار، انگار ...

گفتی :
حواست رو خوب جمع کن ! یادت باشه که :
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الاخره
بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت میکنن . اگه خیـری بهشون برسه ، امـن و آرامـش پیدا می کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن ، رو گردون میشن .

http://hamdely.persiangig.com/haft%20sin/jojo.jpg


خداوندا ، تو كه با كلامی زمین و آسمان را
آفریـدی ، با كـلامی مرا جویبـاری كن
تا در خاك تشنه فرو رفته باشم
و یا پـروانه ای كن تا قبل از
غروب آفتاب مرده باشم .
(بیدل دهلوی)

بیایید بیایید
در ایـــن خــاک
در این مزرعه پاک
به جز مهـر
به جز عشـق
دگر بذر نپاشیـم .

ابریشم 07-21-2010 11:07 PM

خدايا شده تا به حال عاشق شده باشي؟؟نه عاشق بنده ات..كه به جاي بنده ات عاشق شده باشي؟؟درست همانطور كه ما عاشق ميشويم..درد ميكشيم...و رنج ميبريم و از ترس خشم تو تمام شور و شوق عاشقي را از ياد ميبريم...
خدايا شده تا به حال عاشق شده باشي..از شدت محبت لرزيده باشي و از شوق پر كشيده باشي؟؟؟سر بر شانه ي معشوق از دردهايت گفته باشي و از بي رحمي روزگار در پهناي سينه اش پنهان شده باشي؟؟بعد از خودت ترسيده باشي و روزها و روزها از درد گريسته باشي؟؟؟؟ خدايا...شده تا به حال از اين پايين..از اين جايي كه من هستم به خودت نگاه كرده باشي؟؟شده تا به حال بين خواستن و نداشتن..بين بهشت و جهنم سرگردان شده باشي؟؟؟
خدايا شده تا به حال به قشنگترين حسي كه در انسان آفريدي نه از گستره ي قدرت خودت كه از دريچه ي قدرت و توانايي من نگاه كرده باشي؟؟خدايا شده تا به حال به گنجايش ظرفيت وجود آدمي و حجم عشق فكر كرده باشي؟؟؟
خدايا...وقتي با توصيف خشم و غضب الهي حد و حدود و مرزها را مشخص ميكردي هرگز به وسعت بي حد و حصر عشق فكر ميكردي؟؟اصلا جنس عشق را از چه آفريدي؟؟از خاك انسان؟از آتش شيطان؟
آدم عاشق حوا بود و حوا عاشق سيب..حوا به هواي سيب رفت و ادم به هواي حوا و بهشت به بهاي عشق...زليخا عاشق يوسف بود و يوسق عاشق تو..يوسف به هواي عشق زنداني شد و به بهاي عشق شد عزيز مصر..
خدايا نميفهمم..عاقبت عشق چه بود؟نردبان تعالي بشر تا عرش؟؟يا سرسره ي سقوطش به ته دره ي جهنم؟
خدايا من گم شده ام...خدايا من جايي ميان بهشت و جهنم..جايي ميان دنيا و آخرت...جايي ميان قداست خواستن و امر به بايد و نبايد...جايي ميان انچه كه كردم و انچه نبايد ميكردم...گم شده ام...
خدايا من كجاي راه از تو جا ماندم كه چنين سرگردان شدم...خدايا كوله بار عشقم كجا از قافله ي رحمت تو افتاد كه نفهميدم؟؟من عاشق كجا از قافله سالار هدايت تو عقب افتادم كه به بيراهه رسيدم..خدايا چه شده؟؟چه كردم كه اين نردبان به جاي انكه به بالا برساندم به حضيض ذلت افكندم؟؟
خدايا..به كدام سو بروم؟خدايا درد دل به كه بگويم؟خدايا سر بر شانه ي چه كسي هاي هاي گريه كنم؟؟خدايا بي پناه و بي كس و تنها شده ام از دردي كه توان گفتنم نيست...
خدايا چه كنم؟؟به هر طرف كه ميروم او را ميبينم..به هر سو كه ميروم به او ميرسم..به هرچه كه پناه ميبرم سر از آغوش ياد او در مي آورم..خدايا گستره ي وجود او بر تمام زندگيم سايه انداخته...سايه اي كه نميدانم رحمت توست يا فريب ...
خدايا سراسر وجودم آتش است..اتشي كه نميدانم از حضور سيال اوست يا از گرمي نفس هاي هوس..
خدايا ذهن بيكران انساني من،پر از هياهو شده..هياهويي كه نميدانم صداي غل و زنجير است كه به پايم بسته ميشود يا صداي پايكوبي فرشتگان در بزم تعالي روح انسان...
خدايا من كجا ايستاده ام؟كجاي بندگي ام؟كجاي خداييت؟خدايا من جايي ميان هوا و زمين معلق مانده ام...نه توان ماندنم هست نه توان رفتنم...نه راه پسم مانده نه راه پيشم..
خدايا تو كه مرا آفريدي..عشق را آفريدي..او را آفريدي...سرنوشت را آفريدي و او را سر راهم قرار دادي..خدايا تويي كه محبتش را چنين بزرگ و خانمان برانداز در دلم جاي دادي..بگو حالا كه از من گرفتيش چه كنم؟؟چطور زندگي كنم؟؟به چه اميدي شبها بخوابم و به چه دلخوشي اي چشم هايم را باز كنم؟ من بنده ام..نا توانم..تو خدايي ..كاملي...توانايي..صاحب قدرتي..تو بگو من چه كنم؟؟ظرف شكسته و آب ريخته..من مانده ام تشنه و خشكيده لب....
خدايا بگو چه كنم؟؟با اين دل بي سروسامان چه كنم؟با اين زندگي برباد رفته چه كنم؟؟
خدايا چه كنم
با اين دل تنها و اين سد ايمان ترك برداشته ام؟؟؟


ابریشم 07-21-2010 11:11 PM

خوابيده بودم ؛

در خواب كتاب گذشته ام را باز كردم و روزهاي سپري شده عمرم را برگ به برگ مرور كردم

. به هر روزي كه نگاه مي كردم ، در كنارش دو جفت جاي پا بود. يكي مال من و يكي مال خدا .
جلوتر مي رفتم و روزهاي سپري شده ام را مي ديدم . خاطرات خوب ، خاطرات بد ، زيباييها ، لبخندها ، شيرينيها ، مصيبت ها، ... همه و همه را مي ديدم .


اما ديدم در كنار بعضي برگها فقط يك جفت جاي پا است
. نگاه كردم ، همه سخت ترين روزهاي زندگي ام بودند . روزهايي همراه با تلخي ها ، ترس ها ، درد ها، بيچارگي ها .

با ناراحتي به خدا گفتم :
«روز اول تو به من قول دادي كه هيچ گاه مرا تنها نمي گذاري . هيچ وقت مرا به حال خود رها نمي كني و من با اين اعتماد پذيرفتم كه زندگي كنم . چگونه ، چگونه در اين سخت ترين روزهاي زندگي توانستي مرا با رنج ها ، مصيبت ها و دردمندي ها تنها رها كني ؟ چگونه ؟»

خداوند مهربانانه مرا نگاه كرد . لبخندي زد و گفت :
« فرزندم ! من به تو قول دادم كه همراهت خواهم بود . در شب و روز ، در تلخي و شادي ، در گرفتاري و خوشبختي .

من به قول خود وفا كردم ،
هرگز تو را تنها نگذاشتم ،
هرگز تو را رها نكردم ،
حتي براي لحظه اي ،
آن جاي پا كه در آن روزهاي سخت مي بيني ، جاي پاي من است ، وقتي كه تو را به دوش كشيده بودم
!!!»

ابریشم 07-21-2010 11:13 PM


[IMG]http://*****************/Files/200086c3a0f846748ea6.jpg[/IMG]
خداوندا، خداوندا، تویی پناه بی پناهان

گنه دارم، گنه کارم ،منم ز کرده ام پشیمان

تو غفاری، تو ستاری، تویی همیشه در کنارم

امیدم را مگیر از من، به جز توتکیه گه ندارم

تویی خدای حی و سبحان، تویی خدای توبه خواهان

خداوندا، خداوندا، برون کشم از این تباهی

ز خورشیدت برافروزان، چراغ من در این سیاهی

شب طوفان، شب وحشت، به جسم و هستی ام نشسته

از این ورطه برون آور، مرا که کشتی ام شکسته

مرا ز خستگی ها رها کن، به من بده دل هدایت

شکسته زورق تنم را، ببر به ساحل، سلامت

ابریشم 07-21-2010 11:18 PM

پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویربود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود ،اما میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه میپرسیدم از خود از خدا
از زمین از اسمان از ابر ها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی جوابش آتش است
تا ببندی چشم کورت می کند
تا شدی نزدیک دورت میکند
کج گشودی دست ،سنگت می کند
کج نهادی پا ی لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می دهد
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا …
نیت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود …
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ مثل خنده ای بی حوصله
سخت مثل حل صد ها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه ی خوب خداست
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟
گفت :آری خانه ی او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی شیرینتر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او راهم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی نقش روی آب بود
می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان در بارهی گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان در باره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر

مهدی 07-22-2010 01:43 AM

خدا جون تا نبخشیدی از این دنیا نبر :20::20:

ابریشم 07-22-2010 12:07 PM

*الهی ! تو به رحمت خویش و ما بر حاجت خویشیم ، توانگری و ما درویشیم .

*الهی ! به بهشت و حور چه نازم ؟ مرا دیده ای ده که از هر نظری بهشتی سازم .

*الهی ! به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی ، دریاب که می توانی .

*الهی ! اگر از دنیا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عُقبی مرا ذخیره ای است به مؤمنان دادم ، در دنیا مرا یاد تو بس و در عُقبی مرا دیدار تو بس .

*الهی ! در دلهای ما جز تخم محبّت مکار و بر جانهای ما جز باران رحمت مبار .

*کریما ! هر که را خواهی که برافتد او را رها کنی تا با دوستان تو درافتد .

*کریما ! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ، بنده آن ثناام که تو سزای آنی ، من در تو چه دانم ؟ تو دانی ! تو آنی که گفتی من آنم ! آنی .

*خداوندا ! نثار دل من امید دیار توست ، بهار جان من مرغزار وصال توست .

*الهی ! جمال من در بندگی است یا نه زبان من به یاد تو کیست ، دولتم آنست که مذکور توام ورنه در ذکر من مرا قیمت چیست .

ابریشم 07-22-2010 12:13 PM

خداوندا

اگر روزي بشر گردي

ز حال ما خبر گردي

پشيمان مي شوي از قصه خلقت

از اين بودن از اين بدعت

خداوندا

نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا

چه دشوار است

چه زجري مي کشد آنکس که انسان است

و از احساس سرشار است

ابریشم 07-22-2010 12:15 PM

خدايا چه غريب است درد بي کسي و چه تنهايم در اين غربت که تو هم از من رويگرداني

و اينک باز به سوي تو آمدم تا اندکي از درد درونم را برايت باز گويم

و خدايا تو بهتر ميداني آنچه درونم است تنهايي و بي کسي ام را ديده اي

دربه دري و آوارگي ام را و هزارو يک درد که بزرگترينش نااميدي است

خدايا همه را کنار گذاشته ام اما با نااميدي و بي هدفي نمي توانم بسازم

صبرم بسيار است اما پوج وبي هدف ميدوم


خسته شده ام


http://www-dateline.ucdavis.edu/010700/depression.jpg


اکنون ساعت 10:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)