![]() |
من دانه ندادم که تو در دام بیفتی عمری پی من باشی و ناکام بیفتی |
یه کلاغ رو نوک دیوار داره قارقار می کنه
با صدای قارقارش ده رو خبردار می کنه میگه : من رنگ شبم اما شب رو دوس ندارم این صدای من که خورشید رو بیدار می کنه خروسای ده ما عمریه بی صدا شدن انگار از وحشت لحظه های ما جدا شدن دل من تنگه از این نق زدنای کاغذی خروسا جای خدا بنده ی کدخدا شدن |
نگاهی ، يک جهان فرياد ، نفرين ، خشم قلب آسمان را سخت می کاويد، می کاويد ، می کاويد . زمين لرزيده بود اما نگاهی از شرنگ درد مالامال به دنبال کسی در آسمان ، انگار می گرديد ، می گرديد ، می گرديد . زمين لرزيده بود اما ، نگاهی آتشين ، چون خنجری خونبار ، چيزی از خدا انگار ، می پرسيد ، می پرسيد ، می پرسيد... |
در لحظه های گمگشتگی
ناگاه نشانه ای بر دری گذرگاهی نگاهی می رساندم به مکرر از یاد رفته ای چیزی آشنا پشت هر در می خواندم به تماشای دوباره ای و همواره در تلاطم حضوری متروکه های روحم به شبگردی پس کوچه های راز می رود |
در جوی سحر می شویم
|
نیمه نانی را با هم دو نیمه کردیم
بی آنکه سخن از برادری گفته باشیم تا تعبیر رقص گندمزار باشد در فضیلت خوابها و نگاه خود را پرواز دادیم به دنبال هر پرنده ای تا در مسیر آن زندگی را سرابی نبینیم |
من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل من گفت: برو چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت... |
تو را در دل
دل را در موقع تپیدن تپیدن را به خاطر تو دوست دارم من غم را در سکوت سکوت را در شب شب را در بستر بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم……….. من بهار را به خاطر شگوفه هایش زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم ……….. |
من آمده ام که
خوب بگویم که خوب می ترسم از اینکه خوب از اینکه پشت چهچه زنگی صدای کبودی به لرزه در آید که : بله ... فلانی هم من آمده ام که بگویم که از زمین بی تو می ترسم |
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت |
اکنون ساعت 01:10 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)