شاعر:معینیکرمانشاهی
آهنگساز:همایون خرم دستگاه:دستگاه همایون مرضیه و جهان ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی در میان توفان بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی http://www.4shared.com/file/10636312..._iman_n21.html متن کاملشو میتونین در http://arianmusic.mihanblog.com/post/689 ببینین |
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس دمساز ندیدم جز غم |
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر هر که جز عاشقان ماهی بیآب دان مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر .. |
باخدا کن تجارت ای خواجه /که کسی با خدا زیان نکند/////////دفع اندوه جمله روی زمین /جز خداوند اسمان نکند////التجا گر کسی بود عاقل/جز به جبار غیب دان نکند
|
خانه از پاي بست ويران است
خواجه در بند نقش ايوان است سعدي |
خانه ام آتش گرفته است آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرش ها را تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب اتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از درون خسته سوزان می کنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد... |
بده ساقی آن تلخ ِشیرین قرار که شیرین بود باده از دست یار به من ده که از غم خلاصم دهد نشان ره بزم خاصم دهد شنیدم که شوریده می پرست به خم خانه می گفت و جامی به دست: اگر هوشمندی بیا باده نوش! چو نوشیدم این باده آری به هوش! ره می فروشان ِفرزانه رو مگر آب ِآتش تقاصت دهد به شام ِره ِبزم ِخاصت دهد .... |
بده ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد به من ده که بس بی دل افتاده ام و زین هردو بی حاصل افتاده ام حافظ |
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی! که آنچه گناه او بود، من بکشم غرامتش هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل گوش مدار سعدیا! بر خبر سلامتش! .. |
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق
تا دم چند که مانده است غنیمت شمرند سعدی |
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست کز شادی وصل تو فرامش کند آن را نگار |
هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست .. |
روز وصل دوستداران یاد باد
ید باد آن روزگاران یاد باد مولوی |
ســرمستـی بـر نگیـرد تـا بـه صبـح روز حشــر هر كه چون من در ازل یك جرعه خورد از جام دوست .. |
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم دگری نمیشناسم، تو ببر که آشنایی |
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟ چه ازین به ارمغانی که تو خویشتن بیایی؟ تو که گفته ای تامل نکنم جمال خوبان بکنی ، اگر چو سعدی نظری بیازمایی در چشم بامدادان به بهشت بر بر گشودن نه چنان لطیف باشد که به دوست بر گشایی |
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟ |
از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم |
از دست تو این شکایت من
گر می نرسد بدست خسرو بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم سعدی |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت |
واژه بعدی رو نگفتی دوست عزیز
من میگم باغ |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم |
کبوتر ناگهان بی بال و بی پر
رهایی سهم قیصر از قفس شد |
مرغ عشقم بسته در دامم هوایی نیستم
در قفس افتاده و فکر رهایی نیستم ای بهشت آرزو گر خوار ناچیزم ولی دل به عشقت داده ام فکر جدائی نیستم |
وای از آن کس که به کوی تو پری گام نهد
چون که بر راه تو بس دام و هزاران خطر است |
گر همسفر عشق شدي مرد خطر باش ،
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش |
بشنو همسفر من با هم رهسپار راه دردیمبا هم لحظه ها را گریه کردیم |
ای پرنده زیر بارون راه برگشتن نداری
شب رسیده مثل من تو خونه ای روشن نداری هر دو تامون غصه داریم قصه ما گریه داره تو نداری بال پرواز من ندارم راه چاره |
وقف است مرا عمر در این مشتاقی احسنت زهی طراوت و رواقی من کف نزنم تا تو نباشی مطرب من می نخورم تا نباشی ساقی ... |
باید از کلمه برگشتن که رنگش فرق داره استفاده میکردی.
یک قطـــره آب بــود با دریــــــا شد یک ذره خـــاک با زمین یکتــا شـــد آمــد شدن تو اندرین عالــــــم چیست آمد مگسی پدید و نا پیــــــدا شـــــــد |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد |
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار |
رزیتا کلمه نفس رو مشخص کرد اما دانه کولانه تو شعرت نفس نداره...:32::39::5:{داش مشتی}
بنگر زصبا دامن گل چاك شده است بلبل زجمال گل طربناك شده است در سایه گل نشین كه بسیار این گل از خاك برآمده است و برخاك شده است |
مجتبی جان یه زمانی من درخواست کردم از دوستان که ما خودمون واژه ی نفر بعدی رو مشخص کنیم اما بچه ها گفتند نه سخت میشه
اینه که هر کس یه واژه از شعر نفر قبل انخاب میکنه و یه شعر که اون واژ ه رو داره میگه.. ... الان من یکی از واژه های شعر تو مثلا خاک رو انتخاب میکنم : خاک سر پروانه منم ، خون دل پیمانه منم چون شور ترانه تویی ، چون آه شبانه منم |
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بردمد از خاکت |
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است از این خیلی خوشم میاد.... کسی به نام محمودی (شایدم شاه محمودی میخوندش) |
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی مگر بنای محبت که خالی از خلل است به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش چنین که حافظ ما مست باده ی ازل است |
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزلگویی |
نهال گلشن دل نخل نو رسیدهی اوست
بهار عالم جان خط نودمیدهی اوست ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم که ازنهفته نگههای برگزیدهی اوست |
چو دل در زلف تو بسته ست حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن |
اکنون ساعت 06:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)