گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس |
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود |
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد |
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم |
چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار
سحر که مرغ در آید به نغمه داوود |
سحر گاهی برفتم کوچه باغی بدیدم نوگلی در چنگ زاغی چرا فائز ازین غصه نمیره که دود میسوزه زیر چراغی |
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم |
ماتم سرای عشق به آتش چه می کشی
فردا به خاک سوختگان می کشانمت |
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است |
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست |
اکنون ساعت 03:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)