یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم ب |
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی // خ |
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام جه خواهد بودن ش |
شكـر چشـم تـو چـه گـويم كـه بدان بيمـارى
ميكـُـند درد مـرا از رخ زيبـاى تـو خــوش // ل |
لب از ترشح می پاک برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد ن |
نـاله را هرچند میخـواهم که پنهـانی کنم
سینه میگوید که من تنگ آمدم، فریاد کن //م |
مرُو را دید رامین سخت حرّم
چو کشتى خشک گشته یافته نم بدو گفت اى سزاوار فزونى نگویى تا خود از دى باز چونى ع |
عاشق نشدی، محنت هجـران نکـشیدی
کس پیش تو غمنامۀ هجران چه گشاید // گ |
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا ف |
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم // ی |
اکنون ساعت 04:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)