گر کسی سرو شنیدست که رفتست اینست یا صنوبر که بناگوش و برش سیمینست نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی که بلند از نظر مردم کوته بینست خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات عاشقی کار سری نیست که بر بالینست همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت وان چه در خواب نشد چشم من و پروینست خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفرست من از این بازنگردم که مرا این دینست .... ز.... |
ز سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل د |
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح دارد ه |
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را جز در صفای اشک دلم وا نمی شود باران به دامن است هوای گرفته را ک |
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را که تیر غمزه تمامست صید آهو را هزار صید دلت پیش تیر بازآید بدین صفت که تو داری کمان ابرو را ظ |
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد ف |
فروشنده ام هم خریدار نیز
فروشم به خرم هرگونه چیز فردوسی ق بده |
قهر مکن ای فرشته روی دلارا ناز مکن ای بنفشه موی فریبا بر دل من گر روا بود سخن سخت از تو پسندیده نیست ای گل رعنا ن |
نیامد ز گفتار من هیچ سود
از آتش ندیدم جز تیره دود خ بده فردوسی |
خاطره اش همراه باد صبا می آید تا در حافظه ی آینه بر گیسوان جوانی ام شکوفه ی نارنج بنشاند س |
سرت سبز باد و تن و جان درست
مبادت کیانی کمر گاه سست فردوسی و بده |
وای آن روجی که در قبرم نهند تنگ ببالینم نهند خشت و گل و سنگ نه پای آنکه بگریزم ز ماران نه دست آنکه با موران کنم جنگ ر |
رسیدند نزدیک بهرام شاه
ابا بدره و برده نیک خواه فردوسی ب بده |
بود درد مو و درمانم از دوست بود وصل مو و هجرانم از دوست اگر قصابم از تن واکره پوست جدا هرگز نگردد جانم از دوست غ |
غلامی سیه چرده بد زبان
به لحظه شد از جمله خوبان ق بده |
قدح بر گیرم و سیر گلان شم به طرف سبزه و آب روان شم دو سه جامی زنم با شادکامی وایم مست و به سیرلالیان شم م |
مرا از بزرگان ستایش بود
ستایش ورا در فزایش بود فردوسی ج بده |
جهان بی وفا زندان ما بی گل غم قسمت دامان ما بی غم یعقوب و محنتهای ایوب همه گویا نصیب جان ما بی ف |
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت د |
درم داد مرجهن را سی هزار
یکی تاج زین یکی گوشوار فردوسی گ بده |
|
لاله داغدیده را مانم کشت آفت رسیده را مانم دست تقدیر از تو دورم کرد گل از شاخ چیده را مانم و |
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی |
باز رسیدیم ز میخانه مست باز رهیدیم ز بالا و پست جمله مستان خوش و رقصان شدند دست زنید ای صنمان دست دست ک |
|
هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش با زهره درآ گویان در حلقه مستانش هر جان که بود محرم بیدار کنش آن دم وان کو نبود محرم تا حشر بخسبانش ن |
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی |
روی تو جان جانست از جان نهان مدارش آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش ای قطب آسمانها در آسمان جانها جان گرد توست گردان می دار بی قرارش ا |
این خون که موج میزند اندر جگر تو را |
حالابریم که باهم یه گوشه ای بشینیم
برنامه ی بعدی رو باهم دیگه ببینیم همون ح بده |
حال مرا نپرس که هنجار ها مرا مجبور می کنند بگویم که "بهترم" (نجمه زارع) ج |
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم |
ناگه از میکده فغان برخاست ناله از جان عاشقان برخاست شر و شوری فتاد در عالم های و هویی ازین و آن برخاست چ |
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد م |
منصور بن مظفر غازیست حرز من |
فرستاده ی قیصر نامدار
سوی خانه رفت از بر شهریار فردوسی ش بده |
شمع سحرگهی اگرلاف زعارض توزد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدارکو ف |
فرستم قاسدی تا بازش آرد
بسان مرغ در پروازش آرد نظامی گنجوی خ بده |
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد پ |
پیش از آن کاندر جهان باغ می و انگور بود از شراب لایزالی جان ما مخمور بود ژ |
اکنون ساعت 05:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)