ژرف است محیط این جزیره
خاکش سیه است و آب تیره ط |
نبود؟؟؟؟......
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند ظ |
ظل ممدود خم زلف توأم بر سر باد کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد گ |
|
ز میدان به یکسو نهادند گاه
بیامد نشست از برگاه شاه فردوسی ی بده |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان ل |
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران ترکن ب |
بر من ، ای دل ، بند جان نتوان نهاد شور در دیوانگان نتوان نهاد های و هویی در فلک نتوان فکند شر و شوری در جهان نتوان نهاد س |
سخنها دراز است و کاری درشت
به یزدان کنون باز هشتیم پشت فردوسی خ بده |
خانه پُر بود از متاع صبر این دیوانه را سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را خواه آتش گوی و خواهی قرب ، معنی واحد است قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را چ |
چو سال آمد به هفتادو یک
همی زیر بیت آرم فلک فردوسی ق بده |
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع ع |
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما ل |
لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست خاک گرد و بر لب مال ایا چه بی حیاییهاست ز |
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهان داور کردگار فردوسی پ بده |
پس ازین جفای خوبان ز کسی وفا نجویم که دگر کسی نمانده که نیازمودم آن جا ش |
شادی مجلسیان در قدم ومقدم توست
جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت ض |
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست کاین باقی عمر را بها پیدا نیست ف |
فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت ل |
لنگ لنگان قدمی بر می داشت هر قدم دانه ی شکری می کاشت
|
پس حرف انتخابیت کو جیگر؟
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم ج |
جهاندار اگر نیستی تنگ دست
مرا برسرگاه بودی نشست فردوسی بازم ج بده |
جهان پیر است و بی بنیاد ازین فرهادکش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم غ |
غم غریبی وغربت چوبرنمی تابم
به شهرخود روم وشهریارخودباشم ف |
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر کاین کارخانه ای است که تغییر می کنند ث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد ک |
کلک مشکین تو روزی که زما یادکند
ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند ن |
نخل بالای تو سر تا به قدم شیرین است این چه نخل است که هم نازک و هم شیرین است؟ بس که چون نی شکری نازک و شیرین و لطیف بند بند تو ز سر تا به قدم شیرین است ب |
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی از میان برخیز ج |
جز دَرِ عشق به هر در که شدم خوار شدم خار بودم همه از عشق تو گلزار شدم داشتم تا خبر از خویش نبودم خبری تا شدم مست می عشق تو هشیار شدم م |
می آورد به میگساران نو
نشستی نو ایین و یارانی نو فردوسی ق بده |
قدر مجموعه ی گل مرغ سحرداندوبس
که نه هرکو ورقی خواندمعانی دانست ج |
جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده گویی به عزم خدمت جانان بر آمده ناز غرور کی نهد از سر که این نهال گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده ل |
لب تو خضر ودهان تو آب حیوان است
قد تو سرو میان موی وب به هیئت عاج ر |
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند ج |
جام امید نظرگاه خمار است اینجا حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا عیشها غیر تماشای زیانکاری نیست درخور باختن رنگ بهار است اینجا ز |
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش ج |
جان درازی توبادا که یقین می دانم
درکمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست ع |
عجب علمی است علم هیئت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمین است ج |
جز خم ابروی دلبر هیچ مهرابی ندارم
جز غم هجران رویش من تب و تابی ندارم " ص " |
اکنون ساعت 08:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)