دیدی دلا که اخر پیری وزهد وعلم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من |
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت *** نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم دردل تنگ من از آن است که نیست *** یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد بسیار فتاده بود اندر غم عشق اما نه چنین زار که این بار افتاد |
دگر باره سر مستان ز مستی در سجود آمد
مگر آن مطرب جانها ز پرده در سرود آمد |
دامان جلال تو ز دستم نشود
سودای تو از دماغ مستم نشود گوئیکه مرا چنانکه هستی بنمای گر بنمایم چنانکه هستم نشود |
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
ماننده سنگ خاره در آب زلال |
دلا اشک مرا بین ریزان
دلا درد مرا بین گریزان |
نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید نی عاشق از آن جان جهان سیر شود |
دگر شب شد که تا جونم بسوزه
گریبون تا به دامونم بسوزه برای خاطر دلدار فائز همی ترسم که ایمونم بسوزه |
هر چند دلم رضای او میجوید
او از سر شمشیر سخن میگوید خون از سر انگشت فرو میچکدش او دست به خون من چرا میشوید |
اکنون ساعت 10:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)