مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی و |
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگر نه هر که تو بینی ستمگری داند ج |
|
کسیکه ره بفریادم برد نی خبر بر سرو آزادم برد نی همه خوبان عالم جمع گردند کسیکه یادت از یادم برد نی د |
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است |
شب تاریک و سنگستان و مو مست قدح از دست مو افتاد و نشکست نگهدارندهاش نیکو نگهداشت وگرنه صد قدح نفتاده بشکست س |
|
خوشا شیراز و وضع بی مثالش خداوندا نگه دار از زوالش ج |
جره بازی بدم رفتم به نخجیر سبک دستی بزد بر بال من تیر برو غافل مچر در کوهساران هر آن غافل چرد غافل خورد تیر ل |
لاله ساغرگیر ونرگس مست وبرما نام فسق
داوری دارم بسی یارب که را داورکنم ج |
جلوه بخت تو دل می برد از شاه و گدا چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی ج |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را ر |
راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را "چ" |
چشمت به غمزه خانه ی مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست می روی ل |
لاله دیدم روی زیبای توأم آمد به یاد شعله دیدم سرکشی های توأم آمد به یاد سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند روی و موی مجلس آرای توأم آمد به یاد و |
وصال او ز عمر جاودان به |
کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند؟ رو به هر جانب که آرم ، سنگبارانم کنند هست بیماری مرا صحت چو چشم دلبران میشوم معمورتر چندان که ویرانم کنند م |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است این از لب یار خواه و آن از لب جام پ |
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد |
حال سوخته را سوخته دل داندوبس شمع دانست که جان دادن پروانه زچیست ف |
فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و سوار تا سواری چو تو از خانهٔ زین برخیزد ب |
باخداباش وپادشاهی کن
بی خداباش وهرچه خواهی کن س |
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد ب |
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شده در سایه گل نشین که بسیار این گل در خاک فرو ریزد و ما خاک شده ز |
زمن به حضرت آصف که می برد پیغام
که یادگیردو مصرع زمن به نظم دری ش |
شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست هم بر سر گریه ای که چشمم را خوست از خون دلم هر مژهای پنداری سیخیست که پارهٔ جگر بر سر اوست ن |
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند ب |
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ ع |
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز ص |
صوفی چو تو رسم رهروان می دانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر و |
وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگیر
که به هر حالتی این است بهین اوضاع پ |
پیوسته ز من کشیده دامن دل تست فارغ ز من سوخته خرمن دل تست گر عمر وفا کند من از تو دل خویش فارغ تر از آن کنم که از من دل تست غ |
غم عریبی وغربت چوبرنمی تابم
به شهر خود روم وشهریار خود باشم زمحرمان سراپده ی وصال شوم زبندگان خداوندگار خود باشم ج |
جانم به لب از لعل خموش تو رسید از لعل خموش باده نوش تو رسید گوش تو شنیدهام که دردی دارد درد دل من مگر به گوش تو رسید چ |
چون کائنات جمله به بوی تو زنده اند
ای آفتاب سایه زما برمدار هم چون آب روی لاله وگل فیض حّسنِ توست ای ابرِ لطف برمنِ خاکی ببار هم گ |
گه میگردم بر آتش هجر کباب گه سر گردان بحر غم همچو حباب القصه چو خار و خس درین دیر خراب گه بر سر آتشم گهی بر سر آب ک |
کو پیک صبح تا گله های شب فراق باآن خجسته طالع فرخنده پی کنم کی بود در زمانه وفا جام می بیار تا من حکایت جم و کاووس کی کنم ث |
ثریا کرد با من تیغ بازی
عطارد تا سحر افسانه سازی الف |
ای باده ز خون من به جامت این می به قدح بود مدامت خونم چو می ار کشی حلالت مِی بی من اگر خوری حرامت ب |
اکنون ساعت 10:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)