پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 01-02-2011 10:26 PM


تا قیامت من میگم بهم نگاه کن

تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشمات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم دلم اسیره
تو میگی که خیلی دیره
من میگم چشمات و وکن
تو میگی من و رها کن
من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟
من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟
من میگم دلم شکسته است
تو میگی خوب میشه خسته است
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمی شه
من میگم تنهام می ذاری
تو میگی طاقت نداری
من میگم تنهایی سخته
تو میگی این دست بخته
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت


behnam5555 01-02-2011 10:28 PM


وعده کردم که به تو سر نزنم
برسم تا دم در ..در نزنم

قول دادم به غزل های خودم
زل به چشمای تو دیگر نزنم

مطمین باش خیالت راحت
گله ای از تو به دفتر نزنم

این چه رسمی است که باید یک عمر
حرف خود را به تو اخر نزنم

برو ای عشق برو تا اینکه
روی دستان تو پرپر نزنم


behnam5555 01-02-2011 10:30 PM


وقتی که من بچه بودم

وقتی که من بچه بودم ،
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه .
وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت .
وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
وجیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند .
وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تازوزه آن سگ پیر و رنجور .
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم .
وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
باباد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .
وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .
وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .
وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .
وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .
وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود .
بیستم اردیبهشت ۱۳۴۷ – تهران
شاعر: اسماعیل خویی


behnam5555 01-02-2011 10:33 PM


6راه برای شاد زیستن:

خالی کردن قلب از حسادت ها_
رها کردن ذهن از نگرانی ها_
پذیرفتن از دست رفته ها_
دل نسپردن به دنیا و داشتن یک دوست مثل من تو این دنیا

خنده به دوستی اعتبار می بخشد و دوست به زندگی ما

دوست باید کم باشد و منتخب,عزیز باشد وقابل اعتماد درست مثل تو
اگر یک دوست جدید پیدا کردی دوست قدیمی ات را هم حفظ کن که یکی شون نقره ست و دیگری طلا
می دونی فر تو با رُز چیه؟ رُز موقتی ست و تو برای همیشه
اگر شکلاتی شیرین ترینی,اگر ستاره ای روشن ترینی,اگر عروسکی خوشکل ترینی واگر دوستی بهترینی
با رؤیا باید خواب دید و با واقعیت زندگی باید کرد
دوستان فرشته هایی هستند از جانب خدا تا ما تنها نباشیم
دوستان هدیه هایی هستند که خداوند به مابخشیده است تا همدیگر را دوست بداریم
سختی ها نمی آیند برای به خاک مالیدن ما,بلکه می آیند تا از ما انسانهایی قوی بسازند
زندگی مثل مثل یه کتاب می مونه که هر روز صفحاتشو با تجربه هامون پر می کنیم,امروز صفحه زندگیمو ن چه رنگا رنگه,پاشو صبح بخیـــــــر
دل شکستنی ست از ورود بپرهیزید
شکست نفسی:گوسفندی به یادته,یادت نره
همیشه از خدا بخواه آنچه را که بدان سزاواری به تو ببخشد نه آنچه را که آرزو
می کنی چون ممکن است آرزوهات کم اماسزاوار خیلی چیزها باشی
اگربرای دوستی100قدم می خواد تو یک قدم به سوی من بردا تا من99قدم به سوی تو بردارم
دوستان همیشه تو قلب ما هستند
زندگی بی دوست مثل آسمون بی آفتاب می مونه
عشق نوعی دوستی ست که بر روی آتش آرمیده است
شیرینه وقتی دوستی داری,اما شیرین تر ایـــــنه که بـــاورش داری
پول می رود و دوست باقی می ماند,پیامک هامون پول می بره اما ما را که به یادت میاره
دوست مثل سیبی می مونه که باید اول اون روچشید بعد به شیرین بودن آن پی برد
زمان و مکان مهم است برای دوستان,اما وقتی دوستی در دل ما جا داره هرگز فراموش نخواهد شد
اگر بخوای غرق بشی درت میارم,بخوای پرت بشی دستت را میگیرم,اما اگر بخوای عاشق بشی فکـــــری ندارم
اگه این پیامک رو حذف کنی یعنی دوستم داری ونمی خوای کسی بفهمه
ذخیره ش کنی یعنی دلباخته ی منی و میخوای پیش دوستات اثبات وجود کنی
خودت و بی خیال نشون بدی یعنی بچه نازداری و باید خریدارت بشم
پس می خوای چکارش کنی

behnam5555 01-02-2011 10:49 PM



بلا مانع است
اینهمه از ابرها باران نمی بارد که هیچ
شیر دستشویی هم جان می کند فقط باد می دهد بیرون
باد هر چه بادا آب
منتها نه زمزم ، آب شُرب این سد لعنتی در بانه که بوی گند می دهد
منتها بترکد این همه مغز که روی گوگرد سد می سازند
بترکد چهره هایی که از پول نفت خیلی با معرفتند .خوش تیپند و یک هاله سورئالیستی می چرخد دور سرشان خیر سرشان .
نمی شود نشود آسمان که به زمین نمی آید ما نمیریم و ببینیم گوسفند باگرگ دارد از یک جوی آب می خورد و
اگر بشود عجب گوسفند خری است که از حرامزاده گرگی نمی هراسد .
اعتراض نمی کنم مهم نیست بفرمایید قابل شمار ندارد همه چیزم ، شعورم ،
حقوق فردی ام و حتی محسوساتم ، بفرمایید(( بلا مانع است )) از رنجهای تاریخیمان تناول کنید
دست شما درد نکند ، ما نمی خوریم ، صرف شد .
قبضش رابفرستید . هزینه روشنایی معابر تاریکتان ، تامین هزینه های ایدئولوژی مسخره تان،
همه را بفرستید اشکالی ندارد .
ما نه، آدم اگر یکسال اینجا باشد سر تقسیم ارث پدری این خاک وزمین
حوصله اش سر می رود و با سرعت می زند به یک کوهی که فرهاد از خودش خجالت بکشد
ما نمی زنیم به کوه هیچ
کلاً زده شده ایم
آدم از گُل هم زده می شود چه رسد به گِل که در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم .
منتها خیلی دلم تنگ است
خیلی می خواهد گریه ام بگیرد
که چرا اگرهم زاده شدم زاده ی تو
مگر مملکت قحطی بود
مگر کورش نمیتوانست برود افریقا حکومت کند
یا چرا ابن سینا ژاپنی نبود
یا چرا دیوانه شده ام این دم عصری که کسی بیاید و نعشم را ببرد ،
راستش دارم استحاله میشوم در این تمرکز ظلمت در روز
در این تنفر ظلمت از نور
می پوسم انگار یکجوری
ازبس که مُردم یا می خواهد خاکستر بشوم
بزنید کنار
دور بریزید مثله شده ام را در مهاباد
یا در اربیل یا در حوالی خانه فروهرها
یا بدترنام نویسیم کنید بعنوان بازمانده زلزله بم
خاکی توی سرم بکنید که معلوم شود اگر تنها توی اتاقی دارم تحلیل می روم
می بینم ،می شنوم و درک می کنم که دارد چه اتفاقی در این خرابه شده می افتد
زاهد سوری


behnam5555 01-02-2011 10:50 PM


در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، ای جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز وصل
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز وشب

ای مهار عاشقان در دست تو
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز شب
در میان این قطارم ، این قطارم روز و شب

در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، ای جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب

**********

می زنی تو ، می زنی تو ،
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
تا به گردون زیر و زارم
زیرو زارم روز وشب

در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، ای جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب

**********

روز و شب را همچو خود ، مجنون کنم ، مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم ، روز و شب ، روز و شب

می زنی تو ، می زنی تو ،
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
تا به گردون زیر و زارم
زیرو زارم روز وشب

در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب
سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، ای جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب


behnam5555 01-02-2011 10:52 PM


درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .

پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد

و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد :

جاسوس مي فرستيد به جهنم؟!!

از روزي كه اين ادم به جهنم آمده

مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است

و جهنميان را هدايت مي كند و...

حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است:

"با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف

اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند


behnam5555 01-02-2011 10:58 PM



زمانهای قديم وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود فضيلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت :بياييد بازی کنيمٍ ،مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد:آره قبوله ، من چشم ميزارم!
چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد همه قبول کردند.ديوانگی چشم هايش رابست و شروع به شمردن کرد:يک..... دو.....سه!همه به دنبال جايی بودند تا قايم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

خيانتداخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به ميان ابرها رفت و

هوس به مرکززمين به راه افتاد

دروغکه می گفت به اعماق کوير خواهد رفت ، به اعماق دريا رفت!

طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق .
آرام آرام همه قايم شده بودند و

ديوانگیهمچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار....!

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.
تعجبی هم ندارد قايم کردن عشق خيلی سخت است.

ديوانگی داشت به عدد100 نزديک می شدکه عشق رفت وسط يک دسته گل رز و آرام نشست.

ديوانگی فرياد زد، دارم ميام، دارم ميام....
همان اول کار تنبلی را ديد.تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود!
بعدهم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيد اما از عشق خبری نبود.

ديوانگی ديگر خسته شده بودکه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

ديوانگیبا هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد.
صدای ناله ای بلند شد .

عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد، دستها يش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود.

ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت:
حالا من چکار کنم؟ چگونه ميتونم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نيست دوست من، تو ديگه نميتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يارمن باش. همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.
واز همان روز تا هميشه عشق و ديوانگیهمراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند.


behnam5555 01-02-2011 11:00 PM


بانوي موسيقي و گل

شاپري رنگين كمون
به قامت خيال من مل مل مهتاب بپوشون بذار نسيم دربه در گلبرگ رو از ياد ببره
برداره بوي تنه تو هر جا كه ميخواد ببره
دست رو تن غروب بكش كه از تو گلبارون بشه
بذار كه از حضور تو لحظه ترانه خون بشه
همسايه خدا ميشم مجاور شكفتنت
خورشيدو باور ميكنم نزديك رفتار تنت
قطره ام از تو من ولي درگير دريا شدنم
دچار سحر عشق تو در حال زيبا شدنم


بانوي موسيقي و گل
اسطورة عاشق شدن
تا من دوباره من بشم
دوباره لبخندي بزن
لبخندة تو جانمو مغلوب رويا ميكنه
انگار جهان واميسته و ما رو تماشا ميكنه
بانوي موسيقي و گل
شاپري رنگين كمون
به قامت خيال من
مل مل مهتاب بپوشون
بذار نسيم دربدر
گلبرگ رو از ياد ببره
ورداره بوي تنه تو
هر جا كه ميخواد ببره
قطره ام از تو من ولي
درگير دريا شدنم
دچار سحر عشق تو
در حال زيبا شدنم


بانوي موسيقي و گل
تنديس شاعرانگي
نوازشم كنو ببر
منو به جاودانگي
شب از نگاهت آينه رو
پر از ستاره ميكنه
برهنه ميشه از خودش
به من اشاره ميكنه

بانوي موسيقي و گل
شاپري رنگين كمون
به قامت خيال من
مل مل مهتاب بپوشون
بانوي موسيقي و گل
شاپري رنگين كمون
به قامت خيال من
مل مل مهتاب بپوشون
بانوي موسيقي و گل
شاپري رنگين كمون
به قامت خيال من
مل مل مهتاب بپوشون


ايرج جنّتی عطائی


behnam5555 01-02-2011 11:02 PM


شیشه ی پنجره را باران شست !!!
از دل من اما
چه کسی نقش تورا خواهد شست؟؟؟
آسمان سربی رنگ...
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران!!!
باران
پر مرغان نگاهم را شست...



اکنون ساعت 09:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)