فقط رفتن كافي نيست
نيت كن با تمام قدرت شايد خداوند در قدمهاي تو هويدا شود شايد هم انتهاي راه براي تو همچون كوره راهي آسان شود لام بده |
دلم از حادثه خونه ، چشام از خاطره خیس دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس ي |
یاد باد ان صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود ه |
هر دم از اين باغ بري ميرسد
تازه تر از تازه تري ميرسد . نون بده |
نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت پ |
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است كاف بده |
کو مطرب عشق چست دانا
کز عشق زند نه از تقاضا ر |
روزگارم بد نيست
تكه ناني دارم سر سوزن ذوقي و خدائي كه در اين نزديكيست ظ بده |
ظلم ماری ست هرکه پروردش ازدهایی شدو فرو بردش
|
ظ بده ظ بده ظ بده ظ بده ظ بده
|
اين «ظ» رو به «ص» تغيير دادم تاپيک رونق بگيره... صاحب نظر نباشد دربند نیک نامی خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی م |
مطلب طلاعت و پيمان و صلاح از من مست كه به پيمانه شدم شهره شدم روز الســت س |
سحرگهم چو خوش آمد که بلبلی گلبانگ
به غنچه می زد و میگفت در سخنرانی م بده |
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید ف |
فخر جمله ساقیانی ساغرت در کار باد چشم تو مخمور باد و جان ما خمار باد ساقیا از دست تو بس دستها از دست شد مست تو از دست تو پیوسته برخوردار باد س |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را مرهمی ش |
شبی از شدت درد غم یار دل آزاری
نشستم بر خرابات و زدم بر طبل بی عاری خ |
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا زخال تو خاکم شود عبیر آمیز ر |
روی گرم از دیده ی شبنم نمی دارد دریغ
گرچه از گردن کشی گردون جناب است آفتاب د |
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد « ش » |
شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان او چو بفروزد رخ عاشق بریزد دمعها س |
سَرِ بی سرور ما را ز چه سامانی نیست؟
شب بی اختر ما را ز چه پایانی نیست؟ ترسم آن روز به بالین من آرند طبیب که من و درد مرا فرصت درمانی نیست " ن " |
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کَسم مکن حواله که بجز تو کَس ندارم چه کمی درآید آخر به شرابخانه تو اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم چو نیم سزای شادی ز خودم مدار بیغم که در این میان همیشه غم توست غمگسارم « ق » |
قرض است کارهای بدت نزد روزگار
یک روز اگر ز عمر تو ماند ادا کند "ک" |
کشتی بیناخدا را بادبان لطف خداست
موج از خودرفته را از بحر بی پایان چه باک؟ « ح » |
حلقه زلفش تماشاخانه باد صباست
جان صد صاحبدل آنجا بسته یک مو ببین " ه " |
هر چند كه پرورده اين خاك و گليم
در نزد كريمان دو عالم خجليم خواجوي كرماني ي |
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش زمن ای پیک صبا پیغامی آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز دردآشامی |
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش زمن ای پیک صبا پیغامی آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز دردآشامی " خ" |
خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل
تا به شادی مجلس آراید درو سلطان دل هم ز حسن خود پدید آرد بهشت آباد جان هم به روی خود برآراید نگارستان دل « و » |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به به شمشیرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن نهان به " ت " |
تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار بر مثل ذرهها رقص کنان پیش یار شاه نشسته به تخت عشق گرو کرده رخت رقص کنان هر درخت دست زنان هر چنار م .. |
مارانه غم دوزخ ونه حرص بهشت است/بردار زرخ پرده که مشتاق نگاهیم ز
|
ز نيرنگ غول و ز جادوي ديو
كزيشان به گردون رسيده غريو غ |
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم دواش جز می چون ارغوان نمیبینم به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم ب |
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد که تاب من به جهان طره فلانی داد دلم خزانه اسرار بود و دست قضا درش ببست و کلیدش به دلستانی داد ق |
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع ف |
فغان که در طلب گنجنامه مقصود شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد ز |
ز دو دیده خون فشانم زغمش شب جدایی
چکنم که هست اینها گل باغ آشنایی ی |
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود الف |
اکنون ساعت 07:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)