![]() |
ندارم دستت از من بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان کردی بگیرد دامنت گردم |
مطربا پرده بگردان وبزن راه عراق
که بدین راه بشدیارو زما یاد نکرد |
در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد |
دارد به سحر دعا اثرها هر شب به امید وعده تودست من و دامن سحرها چشمم شده فرش رهگذرها |
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای / ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم حافظ |
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم |
آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت |
تو را که گفت که احوال ما مپرس بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس |
سرنوشت من و دل بی سر و سامانی بود به قضا و قدَر اینجا بگذارید مراعاقلان ، راه سلامت به شما ارزانی من که مجنونم و رسوا ، بگذارید مرا |
اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است اگر به قهر برانی درون ما صاف است |
تورا زکنگره ی عرش می زنندسفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست |
تو را که گفت که احوال ما مپرس بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس |
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی |
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور |
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی
بر روی مه افتاد که شد حل مسائل |
رهروان را عشق بس باشد دلیل آب چشم اندر رهش کردم سبیل |
لب توخضرودهان توآب حیوان است
قدتوسروومیان موی وبربه هیئتِ عاج |
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس |
ساقی ارباده ازین دست به جام اندازد
عارفان را همه شرب مدام اندازد |
در این جهان به جای آب به من سراب می دهند
اگر سوال می کنم به من عذاب می دهند |
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس دد و دامت کمین از پیش و از پس |
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم زما شنید |
در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد |
دل گفت وصالش به دعابازتوان یافت
عمریست که عمرم همه درکار دعا رفت |
تو را که گفت که احوال ما مپرس بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس |
ساقی ومطرب ومی جمله مهایّست ولی
عیش بی یار مهیّا نشود یار کجاست |
ساقی ومطرب ومی جمله مهایّست ولی
عیش بی یار مهیّا نشود یار کجاست |
ساقی ومطرب ومی جمله مهایّست ولی
عیش بی یار مهیّا نشود یار کجاست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شدهست |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
ترا که هرچه مرادست در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یاران به ناز و نعمت و ما غرق محنتیم
یا رب بساز کار من ای کار ساز من |
نذر کردم گر ازین غم بدر آیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان برم |
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است |
نشست از بر رخش چون پيل مست
يكي گرزه گاو پيكر به دست بيامد دمان تا به نزديك آب سپه را به ديدار او بد شتاب هرانكس كه از لشكر او را بديد دلش مهر و پيوند او برگزيد همي گفت هركس كه اين نامدار نماند به كس جز به سام سوار |
|
رحمان لایموت چو آن پادشاه را دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت |
اکنون ساعت 01:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)