![]() |
دشمن خانگی آدم خاکی است زمین خانهٔ دشمن خود را ز چه آباد کنیم؟ |
میرسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان هر دل فقط یکبار عاشق میشود |
در پلهٔ غرور تو دل گر چه بی بهاست ارزان مده ز دست، که یوسف خریدهای |
يار بيگانه مشو تا نبری از خويشم
غم اغيار مخور تا نکنی ناشادم |
مشنو ای دوست که غیرازتومرایاری هست
یاشب وروزبه جزفکرتوام کاری هست |
تاكي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه |
هرکجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند |
دریا بغل گشاده به ساحل نهاد روی
دیگر کدام سیل گسسته است بند را؟ |
اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من وساقي به هم سازيم و بنيادش بر اندازيم دراين دنياي بي سامان چرا مغرور مي گردي سليمان گر شوي آخر نصيب مور مي گردي |
یک دل غمگین، جهانی را مکدر میکند باغ را در بسته دارد غنچهٔ دلگیر من |
نصيحتي کنمت ياد گير و در عمل آر
که اين حديث ز پير طريقتم يادست رضا به داده بده وز جبين گره بگشای که بر من و تو در اختيار نگشادست |
تا سبزه و گل هست، ز می توبه حرام است نتوان غم دل را به بهار دگر افکند |
درد عشقي كشيده ام كه مپرس
زهر هجري چشيده ام كه مپرس گشته ام در جهان و آخر كار دلبري برگزيده ام كه مپرس |
سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است امتیاز کفر و ایمان از من مجنون مپرس |
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي
چه خيالها گذر كرد و گذر نكرد خوابي |
یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است
به چه امید به بازار رساند خود را؟ |
اشکم احرام طواف حرمت میبندد
گر چه از خون دل ريش دمی طاهر نيست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها |
ای که با زلف و رخ يار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری |
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را |
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن يار سفرکرده پيامی داری |
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب |
با آنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردي
اي آنکه نرفتي دمي از ياد، کجايي؟ |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم |
مهر مهر از درون ما نرود
ای برادر که نقش بر حجرست |
تامرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت وتحسین من است |
تا سوار عقل بردارد دمی
طبع شورانگیز را دست از لگام |
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ورنی
رمیدن از در دولت نه رسم وراه من است |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یار اگر ننشست بامانیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود ازگدائی عار داشت |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تا توانی با رفیقان همرنگ باش
یا مزن لاف رفیقی یا حقیقت مرد باش |
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را |
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست |
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد، بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق، اما نه چنین بار که اینبار افتاد |
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت
آیا چه جاست این که همه روزه با نمست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تو را گر دوستی با ما همین بود
وفای ما و عهد ما همانست |
اکنون ساعت 05:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)