کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق |
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است |
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد |
حکایت شب هجران که بازداند گفت
مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد |
شب فراق که داند که تا سحر چندست مگر کسی که به زندان عشق دربندست ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست |
به شوق چشمه نوشت چه قطرهها که فشاندم
ز لعل باده فروشت چه عشوهها که خریدم |
ای باد از آن باده نسیمی به من آر
کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم |
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ ترا آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم به همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد |
آه از آن نرگس جادو که جه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد؟ |
اکنون ساعت 03:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)