بشنو از نی چون حکایت میکند..
نشنو از نی !نی نوای بینواست بشنو از دل حریم امن خداست نی چو سوزد خاک وخاکستر شود دل چو سوزد خانه ها ویران شود.... |
خزان زندگی سروده شکوه عمرانی
خزان زندگی سروده شکوه عمرانی
خزان زندگی زیباست لبالب از خاطره ها، غم ها و شادیهاست و زیباتر از غروبی بی انتها دوران پر باریهاست نشانه ی رنج درپیشانی هاست دوران قصه ها ی دلنشین وشورانگیز مادر بزرگهاست ولی افسوس در اغاز خزان زندگی این عزیزان همچون قطرات باران از صفحات زندگی محو میشوندو همانند برگهای خشگ پاییزی طعمه ی جویبار میگردند ثمره ی سالها رنج ومصیبت تنهایی ،بی همزبانی وبدینسان است که آینه ی قلب رئوفشان در هم می شکند و مینوشند نابهنگام شراب تلخ نیستی را بیائید بیایید دست دوستی در دستانشان نهیم و بنوشیم از جام پر بارشان و بر گیریم قطره ای از دریای تجربیاتشان بپذیریم انها را با آغوشی باز و فراخ وبیاویزیم بگوش پند هایشان را همچون گوشواره ای زرین و بسازیم زینت بخش جان و روان فردا خیلی دیر است فردا خیلی دیر است شکوهه عمرانی |
بوسه ی سلام
بوسه ی سلام
http://2.bp.blogspot.com/_CExrwSk1Q0...0/gelara51.jpg بی گمان درپس رفتن ها " باز گشتی " نهفته بود .. تا در حریم میان کلام ودست وگرمی، نگاه وآتش وسوزندگی ،سلام را بوسه ای باشد، میان گنگی احساسی که دورافتاده از نزدیکی ها.. به دگربار شراری می گرفت ، تا نقش دلواپس دلتنگی ،گم شود ، در لمس دستها،ودر آغوش نگاه ، و ختم" بدرود" را ،به انباری ببخشد که تا دیروز پشت پرچین های سبز، اما بی روح ،پنهان بود! اگرچه همیشه وهمواره حس میشد در میانه ی دل!!! ورنج می بخشید بر " بدرود" دیروز و شتابی داشت بر " سلام" ِ دوباره ی همیشه ماندن، واز سفر دست کشیدن!!! و نقش آبی یک عمر ،،دوستت دارم ،، را بر قاب هستی عشق میکشید ...!!! اما نه بر دیواراتاق پشتی خانه، که بر خلوت ِ همیشه ساکت شبانه ای، که قلم،در بی قلمی ها ، هزار واژه را نقاشی میکرد ! تا او بداند بی واژه نمانده است در دوری نگاه در ندیدن چهره ناشناخته ای که آشنا میزد و غریبه نبود!! میدانی آخر، در بین حروف و واژه و قلم دلبستگی بسیار بود، با دستهای نوشتن ,مرتبط به رگهای ره کشیده از دل بر قلمى که بسیار گفتنى داشت!! تا " بدورد" را، به آبی احساسی بسپارد، که میدانست ، در عمق آسمان بی انتها ، جایگاهی دارد،ا ز تبلور احساسی که ، اگرچه بی سخن مانده بود... اما قلم را از،، دستهای گرم قلبی،، بر خطوط کاغذ میکشید !!! که تنها واژه سلام ، میدانست وبس !!!... اینگونه نیز، در رسم باز هم گذشتن از شبی، میشد باز هم دوباره نوشت و تکرار مداوم دوستت دارم را به واژه سپرد تا هزار نقش تازه را رنگ زند بر بوم بودنها... ویکروز سرانجام در نگاه تو بگوید:سلام ... در رسم واژه و شعر تو!! در رسم هزار بار عاشقى ، هزار بارتکرار دلواژ ه هاى ناگفته! گاه دلتنگی غروب میکند در کنج آسمان دل و،،سه باره ،،شاعر میشوم !!! هزار باره عاشق!!! |
گرگی میان گله رها شد، چه میکنی؟ دستت ز دست دوست رها شد، چه میکنی؟ وقتی کلید خانه دهد پاسبان به دزد غارتگری به میل و رضا شد، چه میکنی؟ خفاش گر تلاوت خورشید سر دهد کرگس اگر به جای هما شد، چه میکنی؟ گر قا مت مقدس دلداده گان شکست قتل و قتال عشق روا شد، چه میکنی؟ خونت اگر حلال شمردند و ریختند آتش زدند و عشق فنا شد، چه میکنی؟ بگشا ی لب که دل ز جفا پاره پاره شد شیطان اگر به جای خدا شد، چه میکنی؟ .... راحله یار، وقتی که گرگ بره نما شد چه میکنی؟ |
پر کن پیاله را که این آب آتشین دیری است ره به حال خرابم نمی برد این جام ها که در پی هم می شود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گرداب می رباید و آبم نمی برد من با صمند سرکش وجادویی شراب تا بی کران عالم پندار رفته ام تا دشت پرستاره اندیشه های گرم، تا مرز ناشناخته مرز و زندگی تا کوچه باغ خاطره های گریز پا، تا شهر یادها دیگر شراب هم جز ساکنان بستر خوابم نمی برد هان ای عقاب عشق! از اوج قله مه آلود دوردست پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من آنجه ببر مرا که عقابم نمی برد آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد در راه زندگی با این همه تلاش و تمنا و تشنگی با این که ناله می کشم از دل که آه، آه دگر فریب هم به سرابم نمی برد پر کن پیاله را .. |
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب ،در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفرکنم ز دستت بکجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ؟ زمحبتت نخواهم که نظر کنم برویت که محب صادق آن است که پاکباز باشد بکرشمۀ عنایت ، نگهی بسوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد سخنی که نیست طاقت که زخویشتن بپوشم به کدام دوست گویم که محل راز باشد؟ چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟ تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد نه چنین حساب کردم ،چو تو دوست میگرفتم که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد دگرش چو باز بینی،غم دل مگوی سعدی که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد قدمی که بر گرفتی به وفا و عهد یاران اگر از بلا بترسی ،قدم مجاز باشد ... |
فکربلبل همه ان است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش ... ایکه در کوچه معشوقه ما میگذری برحذر باش که سر می شکند دیوارش ان سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسلامت دارش ... |
هر پریزاده عاشق، اسمتو از مــن می پــرسه
تو همونفرشته هستی که از آسمون رسیــدی از تـن ابــرا گذشتی پاک و مهــــربونرسیـــدی سیبهای ســرخ بهشتو واســه سوغاتی آوردی شــدی دلــدادهعـاشق، دلتو به مـــن سپردی روی قلب مــــــن نوشتــی توی قلبتم همیشه تــو تمــوم آرزومــی، زندگی بـــی تـــو نمیشه |
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما |
چه تازی باشم چه سامی چه سومری باشم چه سلتی قند دلم برهوت را آب میکند مهم نیست ماهیانم کفتر باز باشند یا مرغ عشق بفروشند به حساب حافظ اما گوش کن به صدای روح باستانی ام بخوان از روی خطوط میخی حک شده بر پیشانی ام خاتون نقشه ی جهان ام من قنات به قنات در قعر این چاه کبیر آتش اگر بزنم تار مویی از زال شاهنامه ام را تا نخ نازک شمایل خضرت خاکستر می شود به من نگاه نکن مرا ببین --------------- بانوي نازنين مينو نصرت |
اکنون ساعت 03:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)