عاشق شیدا
شعیب یکی از پیامبران الهی است که موسی کلیم مدتی خادم و چوپان او بود و بعد نیز داماد او شد .این پیامبر خدا به عشق خدا ان قدر گریست که چشمش نابینا شد .پس از مدتی خداوند چشم او را بینا کرد .شعیب باز به عشق خدا ان قدر گریست که چشمش نابینا شد. خداوند دوباره او را بینا کرد واین موضوع چهار بار تکرار شد .خداوند به شعیب وحی کرد ای شعیب تا کی چنین می کنی /اگر گریه هایت بر اثر ترس از اتش جهنم است من تو را از ان ازاد ساختم و اگر برای به دست اوردن بهشت است من بهشت را به تو عنایت کردم.شعیب عرض کرد :ای خدای من و ای سرور من نه برای ترس از جهنم تو گریه می کنم نه برای کسب بهشت/بلکه چون عشق تو در قلبم گره خورده صبر وطاقت ندارم و بی قرارم تا دوست خالصت را ملاقات کنم.خداوند ملاقات با کلیمش حضرت موسی را به او وعده داد و به او وحی کرد :حال که این چنین شیفته و شیدای من هستی به زودی کلیم خود موسی را خدمت گذار تو می سازم و چنین شد |
ملاقات دوست
وقتی خداوند اراده کرد روح ابراهیم خلیل را قبض کند ملک الموت را به سویش فرستاد.عزراییل به نزد ابراهیم امد وبه او سلام کرد .ابراهیم جواب داد و گفت :به دیدار من امده ای یا اینکه کار دیگری داری .عزراییل گفت امده ام تو را قبض روح کنم .ابراهیم گفت ایا دیده ای که دوست دوست خود را بمیراند .عزراییل برگشت .خداوند به او فرمود :برگرد و به وی بگو :ایا دیده ای که دوستی از ملاقات دوست خود کراهت داشته باشد بلکه دوست دیدار دوستش را دوست دارد.ابراهیم گفت :ای ملک الموت حال مرا قبض روح کن |
خلوت انس
هنگامی که حضرت موسی ع با خداوند مناجات می کرد خداوند فرمود :ای فرزند عمران دروغ می گوید کسی که خیال کند مرا دوست دارد و وقتی شب شد می خوابد .ایا نباید هر دوستداری خلوت کردن با حبیب را دوست بدارد
|
راه دوستی
رسول خداص فرمود :خداوند به موسی ع وحی کرد :ای موسی مرا دوست بدار و به مردم بگو مرا دوست بدارند.موسی عرض کرد :خداوندا من تو را دوست دارم ولی چه کنم که مردم تو را دوست داشته باشند ؟ خداوند فرمود:نعمت ها و احسان های مرا در باره انها برای ایشان بگو و بلاهایی که من می توانم نازل کنم به انان گوشزد کن زیرا انها وقتی فهمیدند مرا دوست می دارند
|
عشق و مبهوتی
مجنون وقتی نام لیلی را بر دیوار دید شیفته نقش نام او شد .او هفت شبانه روز در مشاهده ان نوشته نشست و هیچ اب و غذا نخورد.گفتند:ای مجنون چگونه این مدت بدون غذا و اب به سر اوردی .گفت:ای بیچاره کسی که با نام دوست خوش باشد غذا و شراب کجا به یادش می اید.اری این حال مخلوقی است در عشق مخلوق دیگر.پس اگر بر خالق که دارای کمال است عاشق شود چه خواهد شد |
بنده ای را روز قیامت می اورند که نماز خوانده است .او می گوید پروردگارا من به خاطر تو نماز خواندم .در این حال به او یاد اوری می شود که تو نماز خواندی تا گفته شود نماز فلانی چه خوب است .او را به سوی اتش ببرید
|
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچکس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد. یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است ! و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم : خدایا، تو قلب مرا می خری ؟. و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست و من روی آن در نوشتم ببخشید، دیگر "برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم" |
تو بيش از حد خدايي من اما هيچ هستم اشتباه است تو بسياري زيادي ولي من کوچک و کم من و قلبي زميني تو اما بي نظيري تو اما نا زنيني من اينجا آبرويِ تو را بردم خدايا گمانم قهر کردي مرا مي بخشي آيا؟ اگر گفتند دنيا چرا اينقدر زشت است بگو تقصير اين بود همين خاکي همين پست بگو که کارهايش همیشه ریا بود بگو حتي نمازش نمازش هم گناه دلم بد جور تنگ دلم ناجور تنگ است دلم را زير و رو ببين روحم چروک خودت آن را اتو کن شبيه يک کتابم پر از ايراد و اشکال تمام واژه ها کال بيا و خط بزن باز تمام صفحه ها را مرا بنويس از اول ولي اين بار زيبا {پپوله} |
دوستی ابراهیم با خدا
خداوند به حضرت ابراهیم ع ثروت زیادی داد چنان که چهار صد سگ با قلاده زرین در عقب گوسفندان او بودند.فرشتگان گفتند :دوستی ابراهیم با خدا به جهت نعمت هایی است که به او عطا شده است .حق تعالی که می خواست به انها نشان دهد چنین نیست به جبریل فرمود :برو مرا در جایی که ابراهیم بشنود صدا کن جبریل رفت و وقتی ابراهیم نزد گوسفندان بود بر بالای تلی ایستاد وبه اواز خوش گفت (سبوح قدوس رب الملا ئکه والروح) چون ابراهیم ع نام خداوند را شنید جمیع اعضای او به حرکت در امد و فریاد بر اورد :این مطرب از کجاست که بر گفت نام دوست/تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست//////ابراهیم ع از چپ و راست نگاه کرد شخصی بر بلندی ایستاده دید به نزد وی دوید و گفت:تو بودی که نام دوست را بردی ؟جبریل گفت:بله.جبریل باز هم نام حق را تکرار کرد /ابراهیم گفت ای بنده نام حق را یک بار دگر بگو تا ثلث گوسفندانم از ان تو شود جبریل گفت/ابراهیم گفت:یک بار دگر بگو تا نصف گوسفندانم از ان تو با شد /جبریل باز گفت/حضرت ابراهیم از شدت شوق /واله و بی قرار شد و گفت همه گوسفندانم از تو یک بار دگر نام دوست مرا بگو /جبریل باز نام خداوند را بر زبان جاری کرد/ابراهیم گفت :مرا دیگر چیزی نیست خود را به تو دادم یک بار دیگر نام دوست مرا بگو /جبریل بار دگر گفت/ابراهیم گفت:بیا مرا با گوسفندانم ضبط کن که از ان تو هستیم ./جبریل گفت :ای ابراهیم مرا حاجت به گوسفندان تو نیست .من جبرائیلم .خداوند حق دارد که تو را دوست خود گردانیده است چون در وفاداری کامل و در مرتبه دوستی صادق و در طاعت مخلص و ثابت قدم هستی |
دوست بهتر
چون زلیخا ایمان اورد حضرت یوسف با او ازدواج کرد .زلیخا از یوسف ع کناره گرفت و به عبادت پرداخت و چون یوسف ع در روز او را به خلوت دعوت می کرد زلیخا شب را وعده می داد وچون شب می شد وعده روز را می داد.حضرت یوسف ع به او تندی کرد و گفت:ان دوستی و شوق و محبت های تو چه شد؟زلیخا گفت:ای پیامبر خدا من تو را وقتی دوست داشتم که خدایت را نشناخته بودم اما چون اورا شناختم همه محبتها را از دل خود بیرون کردم و دیگری را بر او اختیار نمی کنم |
اکنون ساعت 02:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)