|
دل دیونه - شادمهر عقیلی
دوباره دلم واسه حالته چشمات تنگه دوباره اين دله ديوونه واست دل تنگه وقت از تو خوندنه ستاره ي ترانه هام اسمه تو براي من قشنگترين آهنگه بي تو يك پرنده ي اسيره بي پروازم با تو اما مي رسم به قله ي آغازم اگه تا آخره اين ترانه با من باشي واسه تو سقفي ازآهنگ و صدا مي سازم با يه چشمكه دوباره منو زنده كن ستاره نذار از نفس بيفتم تويي تنها راه چاره عكسه تو در آر ستاره بي تو شب نوري نداره اين ترانه تا هميشه تو رو ياده من مياره تويي كه عشقمو از نگاه من مي خوني تويي كه تو تپشه ترانه هام مهموني تويي كه هم نفسه هميشه ي آوازي تويي كه آخره قصه ي منو مي دوني اگه كوچه ي صدام يه كوچه ي باريكه اگه خونه ام بي چراغه چشمه تو تاريكه مي دونم آخره قصه مي رسي به داده من لحظه ي يكي شدن تو آينه ها نزديكه |
تقدیر
باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی باید تورو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دل گیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی |
نشکن دلی که با تو صادق و مهربون
نشکن دلی که با تو صادق و مهربون ِ اگه صدا نداره ،نگو که بی زبون ِ مثل ِ کبوتری جَلد ،رو بوم ِ تو نشستم چرا من رو پروندی،مگه ندیدی خستم نه التماس و اشکهام ،نه بغضم رو می دیدی نه حتی وقت ِ رفتن فریادم رو شنیدی چه پر غرور گذشتی از روی پیکر ِ من برو دیگه شکسته تموم ِ باور ِ من دیگه نیا سراغم بذار فراموش کنم شعله ی خاطرات رو تو سینه خاموش کنم شادی بده دلها رو با عشق و مهربونی نگو که برمی گردی توی خونت می مونی |
اي ساربان آهسته ران کارام جانم ميرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم ميرود محمل بدار اي ساربان تندي مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گويي روانم ميرود او ميرود دامن کشان من زهر تنهايي چشان ديگر مپرس از من نشان کز دل نشانم ميرود با آن همه بيداد او وين عهد بي بنياد او در سينه دارم ياد او يار بر زبانم ميرود باز آي بر چشمم نشين اي دلستان نازنين کآشوب و فرياد از زمين بر آسمانم ميرود در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم ميرود |
دو پنجره
توی یک دیوار ِ سنگی دو تا پنجره اسیرن دو تا خسته دو تا تنها یکیشون تو یکیشون من دیوارازسنگِ سیاه ِسنگِ سرد وسنگِ خارا زَده قفل ِ بی صدایی به لبهای خسته ی ما نمی تونی که بجنبی زیر ِ سنگینی ِ دیوار تنگی ِ عشق ِ من و تو مثل ِ هر تکه ی دیوار همیشه فاصله بوده بین ِدستهای من و تو با همین تلخی گذشته شب و روزهای من و تو راهِ دوری بین ِ ما نیست امّا بازاینم زیاده تنها پیوندِ من و تو دست ِ مهربون ِ بادِ ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیریم واسه ما رهایی مرگ ِ تا رها بشیم می میریم کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم توی یک دنیای دیگه دستهای هَمو بگیریم شاید اونجا توی دلها دردِ بیداری نباشه میون ِ پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه |
اگه بخوام
مونده بودم چی بهت هدیه بدم اگه دنیا رو بدم کم ِ بازم وای از اون وقتی که عاشق ِ کسی باشه آدم اگه دریا رو بخوام گاهی تماشا بکنم می رم سراغ ِ چشمات اگه قلبم رو بخوام تسکین بدم آروم کنم گوش می دم به حرفات اگه توسکوت بخواد زده بشه فریادی واسه ی شنیدنش محتاج میشم به چشمات اگه تو سکوت بخواد بیان بشه احساسی می بینم دستام کشیده شد به سوی دستات به تو قلبم رو می دم بهترین هدیه ی عالم رو می دم قلب ِ دریاچه ی نورم رو میدم گنج ِ در بسته غرورم رو میدم وقتی که خودم رو رو بال ِ غرور حس میکنم می بینم از چشمات داره می ریزه اشکات وقتی که پیدا می شه سردی و بی تفاوتی مثل ِ تشنه به آب نیاز دارم به قهرات وقتی که امروز میشه جدایی می رسه می بینم که محتاجم به فردات |
برای تو میخوانم
این شعررابرای تومی گویم،دریک غروبِ تشنه ی تابستان درنیمه های این رهِ شوم آغاز،درکهنه گور ِاین غم ِبی پایان این آخرین ترانه ی لالاییست،درپاهای گاهواره ی خوابِ تو باشدکه بانگِ وحشی ِاین فریاد پیچد درآسمان ِشبابِ تو بگذارسایه ی من ِسرگردان،ازسایه ی تو دور و جدا باشد روزی به هم رسیم که گرباشد،کس بین ِمانه غیر ِخدا باشد |
برو مسافر ِ من
برو مسافر ِ من برو سفر سلامت نگو که روز ِ دیدار بمونه تا قیامت تا وقتی زنده هستم منتظرت می مونم برو خدا به همرات درد و بلات به جونم این لحظه های ِ آخر بگو می مونی پیشم از فکر ِ رفتن ِ تو دارم دیوونه می شم برو مسافر ِ من برو سفر سلامت نگو که روز ِ دیدار بمونه تا قیامت می خوام به دورت امشب پروانه وار بگردم به این امید که شاید بگی که بر می گردم آرزو دارم امشب با تو هرگز نمیره سپیده ای نباشه تو رو ازم بگیره برو مسافر ِ من................. |
تنها تو این اتاقم
تنها تو این اتاقم جز خاطره چی دارم تو خواب وبیداری اسم تو رو می آرم تو با منی یارم هرجاکه پا می ذارم یادم می آد که هر شب سر روشونم می ذاشتی می گفتی تا این حد کسی رو دوست نداشتی لیلا چرا رفتی غم تو دلم گذاشتی چشم حسود به دنیا منو تو رو نظر کرد غم بی خبراومد به خونه ما سر زد تو رفتی با تو شادی از اینجا پر زد دیشب دوباره اوین نامه ات و خودم با چشم گریون دروغاتو سوزوندم |
دليجان عشق
مي گم مسافرم دليجان عشقم رو ساختم مي گي تنها نرو دل رو به دلواپسي باختم مي گي همسفرهام از جنس پاك عشق و نوراند اميد و آرزوهاي من اند سنگ صبوراند تو كه درد جدايي از وطن رو خوب مي دوني دلم مي خواد كه با من اين لالايي رو بخوني كه دليجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش تپش هاي دلم پشت و پناهت برو عاقبتت خوش نگو تنها نرو تنها كه نيستم دلم روهم اميدوآرزوهام همه هستند همان احساس هاي شكننده كه دردست زمانه نشكستند تو رو قسم مي دم من رو دعا كن واسه رسيدنم خدا خدا كن مي رم دريا كنارم رو ببينم واست يه موج ازدريا مي چينم ميارم روح تشنه ي تورو سيراب ببينم مي خوام برم نمي خوام وطن رو تو خواب ببينم . |
شعری از حافظ
نفس بر آمد و كام از تو بر نميآيد فغان كه بخت من از خواب در نمي آيد درين خيال بسر شد زمان عمر و هنوز بلاي زلف سياهت به سر نمي آيد بسم حكايت دل هست با نسيم سحر ولي به بخت من امشب سحر نمي آيد قد بلندترا تا به بر نمي گيرم درخت كام و مرادم ببر نمي آيد ز شست صدق گشادم هزار تير دعا ولي چه سود يكي كارگر نمي آيد مگر بروي دلاراي يار ما ور ني بهيچ وجه دگر كار بر نميآيد صبا بچشم من انداخت خاكي از كويش كه آب زندگيم در نظر نمي آيد مقيم زلف تو شد دل كه خوش سوادي ديد و زان غريب بلاكش خبر نمي آيد زبسكه شد دل حافظ رميده از همه كس دگر ز حلقه ي زلفت بدر نمي آيد |
لحضه ها
لحظه ها رو با تو بودن ،در نگاهِ تو شکفتن حسّ ِعشق رو درتودیدن،مثل ِرؤیای ِتو خواب ِ با تورفتن، با توموندن،مثل ِقصّه توروخوندن تا همیشه توروخواستن ،مثل ِتشنگی ِ آب ِ اگه چشمات من رومی خواست تونگاه ِتومی مُردم اگه دستات مال ِمن بودجون به دستات می سپردم اگه اسمَم رومی خوندی دیگه از یاد نمی بردم اگه با من تو می موندی همه دنیا رو می بردم بی تو اما سرسپردن،بی تو وعشق ِتو بودن تو غبار ِ جاده موندن،بی تو خوب ِمن محال ِ بی تو حتی زنده بودن،بی هدف نفس کشیدن تا ابد تو روندیدن،واسه من رنج و عذابِ توی ِ آسمون ِعشقم غیر ِتوپرنده ای نیست روی ِخاموشی ِلبهام جزتواسم ِدیگه ای نیست توی ِقلب ِمن عزیزم هیچ کسی جایی نداره دل ِعاشقم به جزتوهیچ کسی رودوست نداره |
ستاره - شادمهر عقیلی
دوباره دلم واسه قربت چشمات تنگه دوباره اين دل ديون واست دل تنگه وقت از تو خوندن ستاره ترانه هام اسم تو براي من قشنگترين آهنگه = بي تو يک پرنده اسير بي پروازم با تو اما مي رسم به قله آوازم اگه تا آخر اين ترانه با من باشي واسه تو سقفي از آهن با صدام مي سازم = با يک چشمک دوباره من و زنده کن ستاره نذار از نفس بيافتم تويي تنها راه چاره = آي ستاره آي ستاره بي تو شب نوري نداره اين ترانه تا هميشه تو رو ياد من مياره = تويي که عشقم از نگاه من مي خوني تويي که تو تپش ترانه هام پنهوني تويي که هم نفس هميشه آوازي تويي که آخر قصه من مي دوني = اگه کوچه صدام يه کوچه باريکه اگه خونم بي چراغه چشم تو تاريکه مي دونم آخر قصه مي رسه به داد من لحظه يکي شدن تو آينه ها نزديک = با يک چشمک دوباره من و زنده کن ستاره نذار از نفس بيافتم تويي تنها راه چاره = آي ستاره آي ستاره بي تو شب نوري نداره اين ترانه تا هميشه تو رو ياد من مياره |
اي شب از روءياي تو رنگين شده -شعر از زنده ياد فروغ فرخزاد - با صداي دلنشين محمد نوري
اي شب از رو’ياي تو رنگين شده سينه از عطر توا’م سنگين شده اي به روي چشم من گسترده خويش شادي ام بخشيده از اندوه بيش اي مرا با شور شعر آميخته اين همه آتش به شعرم ريخته همچو باراني كه شويد جسم خاك هستي ا م زآلودگيها كرده پاك اي تپشهاي تن سوزان من آتشي در مزرع مژگان من عشق چون در سينه ام بيدار شد از طلب پا تا سرم ايثار شد آه اي روشن طلوع بي غروب آفتاب سرزمين هاي جنوب آه آه اي از سحر شاداب تر از بهاران تازه تر ، سيراب تر عشق چون در سينه ام بيدار شد از طلب پا تا سرم ايثار شد اين مرا با شور شعر آميخته اين همه آتش به شعرم ريخته! آه اي بيگانه با پيراهنم آشناي سبزه زاران تنم! با توام ديگر ز درديم بيم نيست هست اگر جز درد خوشبختيم نيست! |
|
غزلی از حافظ
معاشران گره از زلف يار باز کنيد شبی خوش است بدين قصهاش دراز کنيد حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد رباب و چنگ به بانگ بلند میگويند که گوش هوش به پيغام اهل راز کنيد به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنيد ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد نخست موعظه پير صحبت اين حرف است که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد هر آن کسی که در اين حلقه نيست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنيد وگر طلب کند انعامی از شما حافظ حوالتش به لب يار دلنواز کنيد |
هم قسم
عزیز هم قسم مگر که مرگ من تورا ز قلب من جدا کند فدای چشم مست تو اگر به راه عشق تو خدا مرا فدا کند ای نفسهای تو عاشق ای تو خوب موندنی زنده ام با نفس تو تو همیشه با منی مثل شبنم روپر گل منو با خودت ببر سینه ات گهواره ای کن برای این تن خسته زیر سقف عاشقیمون عطر موهات رها کن مثل عاشقی تو باش منو از خودم جدا کن عزیز هم قسم مگر که مرگ من تورا ز قلب من جدا کند فدای چشم مست تو اگر به راه عشق تو خدا مرا فدا کند |
هوای خانه
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی از این زمانه دلم سیر می شود گاهی عقاب تیز پر دشتهای استقلال اسیر پنجه تقدیر میشود گاهی صدای زمزمه عاشقانه آزادی فغان و ناله شبگیر می شود گاهی نگاه مردم بیگانه دردل غربت چشم خسته من تیر می شود گاهی مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان زحادثه ای پیر میشود گاهی بگو اگرچه به جایی نمی رسد فریاد کلام حق دم شمشیر می شود گاهی بگیر دست من را آشنای درد بگیر مگو چنین و چنان پیر می شود گاهی بسوی خویش مرا چه خون وچه خاک محبت است که زنجیر می شود گاهی |
غمي غمناك - سهراب سپهری - مجموعه مرگ رنگ
شب سردي است ، و من افسرده. راه دوري است ، و پايي خسته. تيرگي هست و چراغي مرده. مي كنم ، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سايه اي از سر ديوار گذشت ، غمي افزود مرا بر غم ها. فكر تاريكي و اين ويراني بي خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز كند پنهاني. نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبر ، سحر نزديك است: هردم اين بانگ برآرم از دل : واي ، اين شب چقدر تاريك است! خنده اي كو كه به دل انگيزم؟ قطره اي كو كه به دريا ريزم؟ صخره اي كو كه بدان آويزم؟ مثل اين است كه شب نمناك است. ديگران را هم غم هست به دل، غم من ، ليك، غمي غمناك است. |
سوگند
وقتي تو رو كم دارم سينه اي پُر از غم دارم وقتي تو رو كم دارم دلم گرفته ماتم دارم وقتي بمونم تنها،تنها و بي نشونه تنها به عشق ِ فردا كه برگردي به خونه وقتي كه نيستي يارم، دنيا برام زندونه زندون ِ دنيا وقتي، دل بي تو تنها مي مونه آه سوگند كه دل پشيمونه آه سوگند قدر ِتو مي دونه امشب كه دلم غم داره امشب كه تو رو كم داره امشب كه به تو محتاجم از تو خبري نيست امشب كه دلم شكسته، چشم به راهت نشسته بيا كه غير از عشق ِ تو، عشق ِ ِدگري نيست آه سوگند كه دل پشيمونه آه سوگند قدر ِتو مي دونه |
ستاره با صدای شادمهر عقیلی
دوباره دلم واسه حالته چشمات تنگه دوباره اين دله ديوونه واست دل تنگه وقت از تو خوندنه ستاره ي ترانه هام اسمه تو براي من قشنگترين آهنگه بي تو يك پرنده ي اسيره بي پروازم با تو اما مي رسم به قله ي آغازم اگه تا آخره اين ترانه با من باشي واسه تو سقفي ازآهنگ و صدا مي سازم با يه چشمكه دوباره منو زنده كن ستاره نذار از نفس بيفتم تويي تنها راه چاره عكسه تو در آر ستاره بي تو شب نوري نداره اين ترانه تا هميشه تو رو ياده من مياره تويي كه عشقمو از نگاه من مي خوني تويي كه تو تپشه ترانه هام مهموني تويي كه هم نفسه هميشه ي آوازي تويي كه آخره قصه ي منو مي دوني اگه كوچه ي صدام يه كوچه ي باريكه اگه خونه ام بي چراغه چشمه تو تاريكه مي دونم آخره قصه مي رسي به داده من لحظه ي يكي شدن تو آينه ها نزديكه |
شادمهر عقيلي (آلبوم مسافر- ترانه پل عاطفه)
کوير نشه دلاي ما مثل بارون شيم بباريم دستاي احساسمونو تو دستاي عشق بذاريم صداي پاي شب داره تو کوچه پرسه مي زنه آفتاب بايد طلوع کنه خورشيد بايد نور بزنه بايد که آسمونمون هميشه آبي بمونه رو تن سبز لحظه ها خاطره هامون بمونه اگه هنوز فاصله ها خط سياهه بين ما بايد پل عاطفه شه دست سپيدِ دل ما کوير نشه دلاي ما مثل بارون شيم بباريم دستاي احساسمونو تو دستاي عشق بذاريم صداي پاي شب داره تو کوچه پرسه مي زنه آفتاب بايد طلوع کنه خورشيد بايد نور بزنه بايد که آسمونمون هميشه آبي بمونه رو تن سبز لحظه ها خاطره هامون بمونه اگه هنوز فاصله ها خط سياهه بين ما بايد پل عاطفه شه دست سپيدِ دل ما بايد که آسمونمون هميشه آبي بمونه رو تن سبز لحظه ها خاطره هامون بمونه اگه هنوز فاصله ها خط سياهه بين ما بايد پل عاطفه شه دست سپيدِ دل ما |
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود قزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شندودی چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی < رهي معيري > |
کوچ
اگر یک شب تو را در خواب بینُم ، به دریا نقشی از مهتاب بینُم دوباره بینُمت خندون بیایی ، دوباره سینه رو بی تاب بینُم بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت اگر یک شب تو برگردی دوباره ، به گیسویت می افشونُم ستاره نمی دونی مگر ای نازنینُم دلُم هر روز وشب در انتظاره بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت به تو گویُم بیا ای نازنینُم ، که با مژگون ز پایت خار چینُم گلِ عمر منو باد خزون برد ، گل ناز منی ، داغت نبینم آه ، گل عمر منو باد خزون برد ، گل ناز منی ، داغت نبینم بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت به تو گویُم بیا ای نازنینُم ، که با مژگون ز پایت خار چینُم گلِ عمر منو باد خزون برد ، گل ناز منی ، داغت نبینم آه ، گل عمر منو باد خزون برد ، گل ناز منی ، داغت نبینم بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت اگر یک شب تو را در خواب بینُم ، به دریا نقشی از مهتاب بینُم دوباره بینُمت خندون بیایی ، دوباره سینه رو بی تاب بینُم بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت |
شعر بسیار زیبای رنگین کمان - با صدای محمد عیوضی
مثل یک رنگین کمون هفت رنگ سرگذشت زندگیمون رنگ رنگ ای صمیمی ای قدیمی ای همقطار در دل شب شبنم عشقی بکار شهر شب با مردم چشمک زنش غصه هامو ریخته توی دامنش ازدحام کوچه های بی کسی پر شده از یک بغل دلواپسی این منم دلواپس بود و نبود از غم ای کاشها چشمم کبود تا به کی از آرزوهامون جدا با تو هستم با تو مستم ای خدا غنچه عشقم همیشه باز باز جانمازم تشنه راز و نیاز هم زبونی ها اگه شیرین تره هم دلی از هم زبونی بهتره |
ماهی مسعود فردمنش
با تو چه زندگی هائی که تو رویاهام نداشتم
تک وتنها بودم اما تو را تنها نمیذاشتم یه دفعه ماهی شدی کنار چشمه دیدمت گفتم به هر قیمتی هست به دریاها نمیدمت تنگ بلور آوردم تو را به خونه بردم دور سرت بگردم همش نگات میکردم تنگ بلور آوردم تو را به خونه بردم جلوی چشام میشستی چشاتو برام میشُستی میشُستی خوابت نگیره میگفتی اینجا دلگیره میگفتی مگه اسیرم اگه نرم میمیرم با عشق نگات میکردم کفشاتو پات میکردم شونه میکردم موهاتو میزدم بالا ابروهاتو قربون صدقت میرفتم تا لب دریای بزرگ به بدرقت میرفتم قربون صدقت میرفتم تا لب دریای بزرگ به بدرقت میرفتم حتی من به آرزوهات تو را آخر میرسوندم میرسیدی تو من اما آرزو به دل میموندم دنیا را ماتم میگرفت از غصه گریم میگرفت خوب که میدیدی داغونم میگفتی پیشت میمونم خوب که میدیدی داغونم میگفتی پیشت میمونم تنگ بلور آوردم تو را به خونه بردم دور سرت بگردم همش نگات میکردم تنگ بلور آوردم تو را به خونه بردم دور سرت بگردم همش نگات میکردم |
******تو دیگه داغونم نکن ******
من خیلی داغونم گلم تو دیگه داغونم نکن
من خیلی از تو بترم تکیه به شونه هام نکن برو که وقتش بری برو که خیلی دل خورم برو برو حتی تو رو دست خدا نمی سپارم با بی خیالی من و نسوزون حالا که میری نشو پشیمون مگه نگفتی دوستم نداری چرا نمیری تنهام بزاری دلم با جمله هات آروم نمی شه برو دیگه برو واسه همیشه اگه می گی واسط فرقی نداره چرا چشمای تو بارونی می شه دلم می خواست بازم طاقت بیارم بازم هر چی که شود به روت نیارم ولی حالا که حرف رفتن افتاد برو دیگه باهات کاری ندارم برو که وقتش بری برو که خیلی دل خورم برو برو حتی تو رو دست خدا نمی سپارم با بی خیالی من و نسوزون حالا که میری نشو پشیمون مگه نگفتی دوستم نداری چرا نمیری تنهام بزاری |
نام او
وقتی که خاکم می کنن ، بهش بگین پیشم نیاد
بگید که رفت مسافرت ، بگین شماره ای نداد یه جور بگین که آخرش ، از حرفاتون هول نکنه طاقت ندارم ببینم ، به قبر من نگاه کنه دونه به دونه عکسامو بردارید آتیش بزنید هر چی که خاطره دارم ، برید و از بیخ بکنید نذارید از اسم منم یه کلمه جا بمونه نمی خوام هیچ وقت تنمو ، توی گورم بلرزونه برو آتیش به قلب من نزن ، بذار نگاهت از یادم بره بذار واسه همیشه قلب من ، چال بشه با من کلی خاطره برو نمی خوام ببینی ، خونه ی من خالی شده همدم من به جای تو ، ریگای پوشالی شده اونکه می گفت می مُرد برات ، دیدی راس راسی مرُد رفت و همه خاطرشم ، به خاطرت برداشت و برد بهش بگین نشست به پات ، بهش بگین نیومدی بهش بگین دوسِت داره ، با اینکه قیدشو زدی نشونیه قبر منو ، بهش ندین خوب می دونم میاد جای همیشگی ، سر قرار تو رودخونه می خوام رو سنگ قبرم این باشه طلوعی که خیلی غم انگیز بود قشنگ ترین خاطره ی عمرم غروبی که خیلی دل انگیز بود مجنونم و دلزده از لیلیا خیلی دلم گرفته از خیلیا.... شاعر : ؟ همتی |
رفتي و رفتن تو آتش نهاد بر دار از کاروان چه ماند جز آتشي به منزل آتش به جانم افکند شوق لقاي دلدار از دست رفت صبرم اي ناقه پاي بردار اي ساربان خدا را پيوسته متصل ساز ديوار را به شبگير شبگير را به ديوار در کيش عشق بازان راحت روا نباشد اي ديده اشک ميريز اي سينه باش افگار ما عاشقان مستي سر را ز پا نداريم اين نکته ها بگيريم بر مردمان هوشيار در راه عشق اگر سر بر جاي پا نهاديم بر ما مگير نکته ما را ز دست مگذار در فال ما نيايد جز عاشقي و مستي در کار ما بهايي کرد استخاره صدبار |
تو که رفتی
همون که فکر نمیکردیم نموندش
دیدی رفت و دل ما را سوزوندش دیدی عشقی نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق نبودش امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه تموم خونه ها بیدار این خونه فقط خوابه تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره دارم میمییرم از بس غصه خوردم بیا برگرد تا از عشقت نمردم دارم میمییرم از بس غصه خوردم بیا برگرد تا از عشقت نمردم همون که فکر نمیکردیم نموندش دیدی رفت و دل ما را سوزوندش حیاط خونه دلگیره درختا همه خاموشن به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی دیگه ساعت رو طاغچه شده کارش فراموشی شده کارش فراموشی تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره دیگه بارون نمیباره اگرچه ابر بسیاره تو که نیستی تو این خونه دیگه آشفته بازاره تموم گُلا خشکیدن مثل خاره بیابونا دیگه از رنگ و رو رفته کوچه و خیابونا امید و شوق و دلگرمی همه رفته از این خونه بی تو زندگی سخته اما مردن چه آسونه اما مردن چه آسونه تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره حیاط خونه دلگیر و درختا همه خاموشن به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی دیگه ساعت رو طاغچه شده کارش فراموشی تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره |
سلام تو آرامی تو آشوبی تو خوبی تو می آیی که زشتی را بروبی تو چون ماهی ولی کاهش نداری تو خورشیدی ولیکن بی غروبی |
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاك غریب كه درآن هیچكسی نیست كه در بیشه عشق قهرمانان را بیدار كند. *** قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید، همچنان خواهم راند. نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا - پریانی كه سر از آب بدر می آرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان. *** همچنان خواهم راند. همچنان خواهم خواند: دور باید شد، دور. مرد آن شهر اساطیر نداشت. زن آن شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود. هیچ آیینه تالاری، سرخوشی ها را تكرار نكرد. چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود. دور باید شد، دور. شب سرودش را خواند، نوبت پنجره هاست. *** همچنان خواهم خواند. همچنان خواهم راند. پشت دریاها شهری است كه در آن پنجره ها رو به تجلی باز است. بام ها جای كبوترهایی است، كه به فواره هوش بشری می نگرد. دست هر كودك ده ساله شهر، شاخه معرفتی است. مردم شهر به یك چینه چنان می نگرند كه به یك شعله، به یك خواب لطیف. خاك، موسیقی احساس ترا می شنود و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد. *** پشت دریاها شهری است كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است. شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند. *** پشت دریاها شهری است! قایقی باید ساخت. سهراب سپهری |
|
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا مولانا |
به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق درين سياهي و سردي بسان آتشگاه هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق دواي درد بشر يك كلام باشد و بس كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق فريدون مشيري |
|
کس به اميد وفا ترک دل و دين مکناد که چنانم من از اين کرده پشيمان که مپرس به يکی جرعه که آزار کسش در پی نيست زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بگذر کاين می لعل دل و دين میبرد از دست بدان سان که مپرس |
سرگذشت می خروشد دریا. هیچكس نیست به ساحل پیدا. لكه ای نیست به دریا تاریك كه شود قایق اگر آید نزدیك. مانده بر ساحل قایقی ریخته شب بر سر او، پیكرش را ز رهی ناروشن برده در تلخی ادراك فرو. هیچكس نیست كه آید از راه و به آب افكندش. و در این وقت كه هر كوهة آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه كه گوید با ما قصة یك شب طوفانی را. رفته بود آن شب ماهی گیر تا بگیرد از آب آنچه پیوندی داشت. با خیالی در خواب. صبح آن شب، كه به دریا موجی تن نمی كوفت به موجی دیگر، چشم ماهی گیران دید قایقی را به ره آب كه داشت بر لب از حادثة تلخ شب پیش خبر. پس كشاندند سوی ساحل خواب آلودش به همان جای كه هست در همین لحظة غمناك بجا و به نزدیكی او می خروشد دریا وز ره دور فرا می رسد آن موج كه می گوید باز از شبی طوفانی داستانی نه دراز. (سهراب سپهری) |
مرگ رنگ رنگی كنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده از راه های دور می خواند از بلندی بام شب شكست. سر مست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست. در این شكست رنگ از هم گسسته رشتة هر آهنگ. تنها صدای مرغك بی باك گوش سكوت ساده می آراید با گوشوار پژواك. مرغ سیاه آمده از راه های دور بنشسته روی بام بلند شب شكست چون سنگ، بی تكان. لغزانده چشم را بر شكل های درهم پندارش. خوابی شگفت می دهد آزارش: گل های رنگ سر زده از خاك های شب. در جاده های عطر پای نسیم مانده ز رفتار. هر دم پی فریبی، این مرغ غم پرست نقشی كشد به یاری منقار. بندی گسسته است. خوابی شكسته است. رؤیای سرزمین افسانة شكفتن گل های رنگ را از یاد برده است. بی حرف باید از خم این ره عبور كرد: رنگی كنار این شب بی مرز مرده است. (سهراب سپهری) |
اکنون ساعت 05:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)