مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر درخم شراب انداز |
به گورستون گذر کردم کم و بیش
بدیدم حال دولتمند و درویش نه درویش بی کفن در خاک می رفت نه دولتمند برد از یک کفن بیش |
قلب بی حاصل مارا بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر |
ایدوست برای دوست جان باید داد
در راه محبت امتحان باید داد تنها نبود شرط محبت گفتن یک مرتبه هم عمل نشان باید داد |
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد |
باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد |
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست |
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد |
دل ما به دور رویت زه چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد |
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد |
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد |
درآن مجلس که درویشان شراب شوق مینوشند
در آید خضر پیغمبر شود مهمان درویشان |
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سرپیاله بپوشان که خرقه پوش آمد |
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد |
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد |
گفتم ای مسند جم، جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت |
افسوس که بیگاه شد و ما تنها
در دریائی کرانهاش ناپیدا کشتی و شب و غمام و ما میرانیم در بحر خدا به فضل و توفیق خدا |
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد |
مه دوش به بالین تو آمد به سرای
گفتم که ز غیرتش بکوبم سر و پای مه کیست که او با تو نشیند یک جای شب گرد جهان دیده و انگشت نمای |
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها |
ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل |
ای زبر دست زیر دست آزار
گرم تا کی بماند این بازار به چه کار آیدت جهانداری مردنت به که مردم آزاری سعدی |
مده ای حکیم پندم که به کار برنبندم
که ز خویشتن گریزست و ز دوست ناگزیرم |
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وی دورم چکنم؟ با که توان گفت که او در کنار من ومن مهجورم سعدی |
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذ بالله اگر ره به مقصدی نبری |
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی چه خوشست در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی |
صحن بستان و ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است |
دی از تو چنان بدم که گل در بستان
امروز چنانم و چنانتر ز چنان من چون نزنم دست که پابند منی چون پای نکوبم که توئی دست زنان |
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد |
ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم |
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را |
خطا گفتم به نادانی که جوری می کند عذرا
نمی باید که وامق را شکایت بر زبان آید |
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را |
روی زیبا فتنه بر پا می کند
فتنه بر پا روی زیبا می کند |
یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندانکه خاک را بود و باد را بقا |
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی |
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند |
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو |
فتنه رابر سر گرفتم چون سر کار از تو داشت
عقل را سر برگرفتم چون به فرمانت نبود //خاقانی |
اکنون ساعت 05:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)