دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم |
ماهم این هفته برون رفت وبه چشـمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت |
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض بر اسرار علم غیب کند |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم |
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا |
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را |
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گلهای غمگسار من باشی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زمان که میشنوم نا مکررست |
ترسـم کز این چمن نبری آسـتین گـل
کز گلشنـش تحمـل خاری نمیکـنی |
یا رب به که باید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی |
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ی توحید بشنوی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون |
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ |
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش |
شکرفروش کـه عمرش دراز باد چرا
تفـقدی نـکـند طوطی شکرخا را |
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرش از جانم فراموش دل و دینم دل و دینم ببردست برو دوشش برو دوشش برو دوش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراغ یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
از صبا پرس که ما را همه شب تا به سحر
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
ای نسیم سحری بندگی من برسان
گو فراموش مکن وقت دعای سحرم |
من و شمع صبحگاهی سزد از به هم بگرییم
که بسوختسم و از ما بت ما فراق دارد |
درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس گشته ام در جهان وآخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس!!! |
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد |
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چها رفت |
اکنون ساعت 12:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)