|
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:10 PM |
مراسم عروسی درخرم آباد
مراسم عروسی درخرم آباد
1.نافه بریه (Nafa Boriya) و دسگیرو (Das Giro)
هنگامی که نوزاد دختری در خانواده ای( در لرستان ) بدنیا می آید ، بعضا ناف او را بنام پسر بچه (معمولا از اقوام نزدیک همچون پسر عمو ) و یا جوانی از خانواده یا طایفه دیگر می برند این عمل را نافه برییه (Nafa Boriya) می گویند و از این زمان به بعد است که نوزاد دختر اصطلاحا دسگیرو (Dasgiro) و یا نامزد طرف مقابل می شود و از جانب پسر و خانواده اش هدیه ای بنام نشونه (Neshona) برای دختر می برند و با برگزاری جشن کوچکی از این هنگام به بعد تا عروسی دختر مذکور ، تهیه لباس و برخی از مایحتاج دختر بعهده داماد خواهد بود.
۲- سرنجه گیرو (Serenje Giro)
هنگامی که دختری در لرستان به سن ازدواج رسید و بمناسبت های مختلف از سوی خانواده ها و اقوام و آشنایان بعنوان دختر دم بخت به دیگران معرفی و پیشنهاد گردید ، زنان و دختران به سن رسیده خانواده داماد به بهانه های مختلف به منزل دختر دم بخت می روند تا ضمن دیدن از نزدیک و ورانداز وی، او را مورد ارزیابی و سنجش نیز قرار دهند . این مرحله در اصطلاح لری سرنجه گیرو (Serenje Giro) نامیده میشود . واژه سرنجه در زبان لری بمعنی سنجد است .
۳- شیرینی حرونی
زمانی که دختر انتخاب شد در روز مقرر خانواده داماد مقداری شیرینی بهمراه کله های قند و قواره ای پارچه و یک یا چند قطعه طلا به خانه عروس میروند تا با اهدا آن نامزدی وی برای پسرشان را رسمیت داده و مورد تایید و تاکید مجدد قرار دهند . پذیرایی این روز را اصطلاحا شیرینی حرونی می نامند و معمولا رفت و آمد داماد بخانه عروس تا روز عقد بندرت صورت می گیرد.
۴- پشت عقد و سیاهه
پس از مراسم شیرینی خوردن ، دو خانواده در مذاکراتی رودر رو به بحث در مورد میزان شیربها و سایر مخارج و احتیاجات زمان عقد و عروسی می پردازند. دو طرف لیستی را که در آن میزان شیربها یا مبلغ مهریه که اصطلاحا آن را پشت عقد یا پشت نکاح نیز می نامند و سایر احتیاجات روز عقد و عروسی قید شده است بین دو خانواده عروس و داماد رد وبدل نموده و با توافق و رضایت به امضا مسئولان یا بزرگان خانواده ها می رسد . این لیست که سیاهه (Siyaha) نامیده می شود حتما به نام کلام الله مجید مزین است .
۵- آو ازیفه (Ow Azifa)
یک روز قبل از مراسم عقد داماد اجناسی از قبیل روغن، چای ، قند ، برنج با چند راس گوسفند (که به دست و پا و پیشانی آنها حنا بسته اند و معمولا گلونی {Golvani - پارچه بلند رنگارنگ} نیز به گردن انها آویخته اند ) به همراه نوازندگانی که با ضرب و کمانچه و سینی حاوی اسفند دود شده است، روانه خانه عروس می کند . این کالاها و اجناس ارسالی داماد را اصطلاحا آو ازیفه می گویند.
۶- آداب دس بوسو(Das Boso)
پس از توافق و امضا قرارداد بین دو خانواده عروس و داماد ، خانواده داماد طبق قرار قبلی معمولا یک شب را جهت ادای احترام و کسب رسمی اجازه عروسی و اذن پدر دختر به منزل عروس می روند . در این شب پس از صرف چای و شیرینی ، برای آخرین بار یکی از بزرگان طایفه داماد ضمن کسب اجازه از بزرگان و پدر طایفه عروس با جملاتی چون: خدمت رسیدیم تا با اجازه شما فلانی را به غلامی خود قبول کنید ، به کسب اجازه نهایی و رسمی از پدر عروس می پردازد و پدر دختر نیز معمولا به نشانه احترام با اظهاراتی چون : اختیار با خود شماست و انشالله مبارک است ، رضایت خود از این وصلت را رسما در حضور دیگران اعلام می دارد . بدنبال اعلام موافقت پدر عروس، داماد یا برادر داماد از بین جمع برخاسته و دست پدر دختر را به نشانه سپاس و احترام می بوسد و حضار با فرستادن صلواتی ضمن تبریک به یکدیگر به شادی و پایکوبی می پردازند.
- حنا ونو(Hana Vano)
در مراسم حنا ونو (Hana Vano) یا حنا بندان که معمولا شب قبل از عقدی است که ممکن است عروسی هم بدنبال آن باشد ، به دست و پای تازه عروس و همچنین تعدادی از دختران جوان و زنان ، در خانه عروس حنا می گذارند و عروس را آرایش کرده و برای روز عقد آماده می کنند.
۸- زو گوشونه (Zo Goshona)
در روز عقد با مواد و اجناسی که داماد بنام آو ازیفه به خانه عروس فرستاده است ، نهار مفصلی آماده می کنند تا به پذیرایی از مدعوین محدودی که از خانواده عروس و داماد به مهمانی مذکور دعوت شده اند ، بپردازند. صبح یا عصر همین روز توسط یکی از روحانیون ، صیغه عقد در خانه عروس جاری می شود . جناب داماد بایستی هنگام جاری شدن صیغه عقد برای گرفتن بله از زبان عروس خانم معمولا یک قطعه طلا همراه خود داشته باشد تا به عروس خانم هدیه کند ، این هدیه به زو گوشونه معروف است .
معمولا جهیزیه عروس را نیز بعد از مراسم عقد به خانه داماد حمل می کنند و رسید آن را نیز دریافت می نمایند. پس از مراسم عقد ممکن است بلافاصله عروسی انجام گیرد . در این صورت با توافق طرفین همان روز عقد خانواده های عروس و داماد تعدادی از دوستان و آشنایان و اقوام خود را به خانه خودشان دعوت می نمایند تا برای پذیرایی از آنها شام مفصلی را تهیه ببینند.
۹- ری گوشونه (Ri Goshona)- پش پرده گیر - مزگانا(Mozgana)
وقتی شام صرف شد ، گروه کوچکی از زن و مرد وابسته به خانواده داماد بخانه پدر عروس می روند تا عروس را بخانه داماد بیاورند. تعدادی زن و مرد نیز از خانواده عروس همراه این گروه می رود . وقتی عروس را بخانه بخت فرستادند همه همراهان باز می گردند بغیر از یک زن که به او پشت پرده گیر گفته می شود . جناب داماد باید هدیه ای از جمله یک قطعه طلا همراه داشته باشد تا جهت دیدن جمال رخصار یار به عروس هدیه نماید ، این هدیه را ریگوشونه (Ri Goshona) می نامند. عروسی که انجام شد ، هر موقع شب که باشد پشت پرده گیر دستمالها و یا خبر عروسی را بخانه پدر عروس می برد تا مزگانا (Mozgana) دریافت نماید .
۱۰ - دوما سلام (Doma Selam)
فردای شب عروسی از طرف پدر و خانواده عروس صبحانه عروس و داماد را به خانه تازه عروس می برند و معمولا تا مدت سه شبانه روز تهیه غذای عروس و داماد بعهده خانواده عروس می باشد . صبح روز اول عروسی داماد موظف است همراه یک نفر دیگر به خانه پدر عروس برود تا دست پدر زن خویش را مجددا ببوسد ، این ادب و آداب را دوما سلام (Doma Selam) می گویند که معمولا به داماد نیز پس از ادای این ادب هدیه ای داده می شود.
۱۱- مجمه - دس - بازنه و سازنه - شوا
صبح روز اول عروسی ، یعنی در اولین روز زندگی مشترک عروس و داماد ، افرادی که شام یا نهار مهمان عروس و داماد بوده اند . اقدام به ارسال سینی ای به نام مجمه (Majma - سینی مسی چرخی بزرگ و کنگره دار ) به خانه داماد می کنند که درون آن هدایایی برای زوج جوان از جمله کله های قند ، شاخه نبات، پارچه ، لباس ، پول و یا وسایل دیگر است . فردی که هدایا را تحویل می دهد انعامی نیز از دست مبارک داماد دریافت خواهد نمود.
اخیرا با تلفیق و ورود سنن دیگر مناطق کشورمان به لرستان نیز عصر سومین روز عروسی را برخی با عنوان پاتختی جشن گرفته و کلیه زنان خانواده هایی که به عروسی دعوت شده بودند در خانه داماد بصرف چای و شیرینی گرد می آیند تا هنگام پذیرایی هدایای خویش را نیز به عروس و داماد تقدیم نمایند.
در طول مراسم عروسی که پیشتر هفت شبانه روز بود (و بعدا به سه شبانه روز رسید و و اخیرا یک شبانه و ... ) جشنی همراه با ساز و آواز و دهل لری و ضرب و کمانچه برگزار می شود و به سنت دیرینه مردان وزنان لر دست در دست به شادی و پایکوبی و رقص های متنوع سنتی لری می پردازند و اصطلاحا دس (Das) می گیرند . مهمانان و بستگان درجه یک عروس و داماد با دادن مبالغی پول به بازنه (Bazena - افرادی که بازیکنان رقص های محلی و گروهی لری اند ) و سازنه (Sazena - نوازندگان ساز و ضرب و و کمانچه ) و چوپی کش (Chopi Kash - یا سرچوپی به سردسته بازیکنان و فردی گفته می شود که جلو صف رقص محلی لری ، دستمال را می چرخاند و ریتم رقص های دو پا و سه پا و شونه شکی لری را هدایت می نماید) و همچنین سایرین شوا (Shava - شاباش ، مقداری پول بنشانه تشویق و ترغیب است که هنگام دادن آن با صدای بلند بنام صاحب پول به فرد مورد نظر داده و اصطلاحا به آن شاباش می گویند) می دهند.
۱۲- پاگشا ( Pa Gosha)
پس از یک هفته از گذشتن مراسم عروسی ، خانواده عروس مهمانی ترتیب داده و با حضور عروس و داماد و اقوام و آشنایان به پذیرایی از مهمانان و عروس و داماد می پردازند ، این پذیرایی را مراسم پاگشا (Pa Gosha) می نامند . در این مراسم نیز مجددا از طرف مادر و پدر عروس هدایای نفیسی به عروس تقدیم می شود .بدنبال این مراسم دیگر افراد خانواده عروس وداماد بنوبت و با رعایت بزرگتری و کوچکتری ، ضمن دعوت از عروس و داماد جوان به خانه خودشان اقدام به گشادن پای زوج جدید فامیل یه منازل اقوام و آشنایان می نمایند یا اصطلاحا عروس و داماد را با الگو گرفتن از مهمانی اخیر خانواده عروس ، پاگشا می کنند
عروسي عشایر و روستاهای لرستان
مراسم نافه بر و دستگیرونی که انجام شد و کلیکونه (Kelekona - حلقه نامزدی) را عروس در انگشت کرد ، مطابق قرار قبلی روزی تعدادی زن و مرد به خانه عروس می روند و گوسفندی با همراه مقداری کالای لازم با خود می برند. از جمله این کالاها علاوه بر لباس عروس معمولا یک قبضه سلاح (عمدتا تفنگ برنو و اخیرا کلاشینکف) یا یک راس قاطر است که انها را با عنوان نوا شیرینی (Noa Shirini) به پدر یا برادر عروس پیش کش و هدیه می کنند. برخی اوقات نیز بسته به میزان بودجه و علاقه ، چندین خلات (Khelat - خلعت و کادو ) نیز برای نزدیکان عروس هدیه می برند.
پس از چند روز عروس و داماد به همراه نزدیکان و اقوامشان جهت عقد رسمی عروس و داماد به محضری در شهر می روند و پس از ثبت عقد به محل سکونت خود در روستا یا سیاه چادر بازمی گردند. بدنیال شرعی شدن و رسمیت یافتن عروسی، تعدادی از خانواده های دو طرف عروس و داماد برای کاردورسی (Karduresiye) به شهر نزدیک محل اقامت خود می روند تا اقدام به تهیه جیازی (Jeyazye - جهیزیه ) برای عروس نمایند. تامین مخارج این خرید ها اغلب بر عهده داماد است . معمولا خرید تعداد زیادی دستمال و مقدارلازم نقل و شیرینی از جمله اقلام ضروری اینگونه خریدها می باشد. در بازگشت از این خرید هاست که داماد حق دارد تا گاهی بدیدن عروس برود و اصطلاحا حق زومارشتی (Zomarushtye) خواهد داشت .
هنگامی بردن عروس به خانه شوهر که اصطلاحا به آن عروس برون(Aroosbaron) می گویند ، چندین سوار زن و مرد با لباسهای زیبا و خوش رنگ محلی مزین به حمایلی از قطار فشنگ و تفنگ ، با همراهی ساز و دهل بخانه پدر عروس می روند تا عروس را سوار بر مادیان سفیدی بنام سوز کیو (Soz Keyo) نمایند . روی مادیان را نیز هنگام عروس برون با پارچه های زیبا و رنگارنگی نوعی زین زیبا بنام تلمیت (Talmit) می بندند . هنگام نزدیک شدن سواران همراه داماد به روستا یا سیه چادر محل اقامت عروس ، اهالی عموما سعی در مراقبت از دام و طیور خود دارند ، چراکه در این روز مطابق رسمی پذیرفته شده ، تفنگ چیان همراه داماد یا (زوماون Zomavan) می توانند به حساب پدر و خانواده عروس بسوی دام و طیور اهالی محل سکونت خانواده عروس شلیک نموده و در صورت هدف قرار دادن آنها ، شکار را نصیب خود نمایند. البته فردای این روز همراهانی از خانواده عروس نیز که جهت سرزدن یا رساندن عروس به خانه داماد به روستا و محل اقامت داماد می روند و متقابلا حق شکار و شلیک به دام ها و طیور متعلق به اهالی محل سکونت داماد را با تقبل هزینه غرامت آن از سوی خانواده داماد دارند.
بدنبال شکار و صرف نهار و چای و شیرینی ، عروس سوار بر سوز کیو اماده رفتن به خانه بخت می شود. معمولا مادر عروس یا یکی دیگر از زنان طایفه عروس قبل از عزیمت دخترشان کمر عروس را با شالی زیبا و رنگین به نیت آوردن هفت پسر کاکل زری می بندند و زنی نیز (معمولا مادر عروس) حامل ظرف حلوای عروس بعنوان راهی نمودن غذای عروس نیز می شود تا مراسم ربودن حلوا توسط سوارکاران نیز اجرا کرد . سینی حامل حلوا با مسابقه و رقابت سوارکاران جهت رساندن زودتر خود به حلوا و ربودن خوردن قاشقی یا انگشتی از آن برای برکت و خوش یمنی تا تمام شدن تمم حلواها و دست بدست ربودن سینی مذکور ادامه خواهد یافت .
در محل اقامت و سکونت داماد ، خانواده داماد تدارک نهار یا شام مفصلی را در محیطی سرسبز و با صفا با برپانمودن کولا (Kola - آلاچیق و سایبانی که عموما از شاخ و برگ درخت بلوط درست می کنند) می بینند . کف کولا و سیاه چادر را با قالی و نمد ها و گلیم های زیبا و نقش دار مفروش می نمایند. با نواختن ساز و دهل زنان و مردان لر دست بدست هم مشغول باخته (Bakhte) یا رقصیدن می شوند . با نزدیک شدن کاروان حامل عروس به آبادی ، نوازندگان مستقر در محل اقامت داماد با ساز و دهل با همراهی سوارکان محلی با شلیک تیر و نواختن ساز به استقبال کاروان حامل عروس می روند. در این هنگام حاضران و نزدیکان دو خانواده عروس و داماد با پرداختن پول به سازنه (Sazena - نوازندگان ساز) و بازنه (Bazena - بازی و رقص کنندگان ) و چوبی کش (Chobi kash - سر دسته رقص های محلی ) آنها را شوا (Shava - شاباش) می نمایند. از مهمانان نیز هنگام صرف غذا با عموما پلو گوشت آماده در سینی های غذاخوری بنام مجمه (Majma) پذیرایی می شود که لذت آن نیز بنا به تجربه ، خوردن غذای عروسی در مجمه با دست و پنجه پاکیزه است .
پس از صرف نهار یا شام و چای و شیرینی و قبل از متفرق شدن مدعوین و حاضران ، مراسم گذاشتن گل (Goll - سینی بزرگ پر از دستمال و نقل و شیرینی ) برگزار می شود . در این مراسم گل (سینی حاوی دستمال ها) را نزد تک تک حاضران در جشن عروسی می برند و حاضران با انتخاب دستمالی ، برحسب توان مالی و نزدیکی و خویشاوندی یا عمل متقابل ، مبلغی پول در سینی می گذارند . مبالغ مذکور در حضور کلیه افراد و خانواده عروس و داماد شمرده و یادداشت (هم برای عمل متقابل و هم ثبت میزان جمع آوری شده ) و به همه اعلام می شود و مراسم خاتمه می یابد .
معمولا یک هفته بعد از عروسی افرادی از سوی خانواده عروس به خانه داماد می روند تا عروس را جهت تاکید بر اکرام و تکریم خانواده خود به نزد پدرش ببرند . داماد نیز پس از مدتی کوتاه با همراهان خود به خانه پدر عروس می روند تا عروس خانم را بازگرداند و عروس خانم هم در بازگشت از خانه پدر (باووه) به خانه شوهر، مقداری هدیه و سوغات بنام باوونی (Bawonye) با خود می آورد .
در برخی مواقع و پاره ای از مناطق عشایری ، خانواده عروس ۱ یا ۲ نفر و گاهی خانواده ای کم جمعیت را بخاطر عدم دلتنگی عروس و همدلی و کمک دخترشان بنام سرجیازی (Sarjeyazye- سرجهازی و سر جهیریه ) همراه عروس روانه خانه شوهر می کنند تا برای همیشه در بین طایفه داماد بماند و با آنها زندگی کنند. طایفه و خانواده داماد نیز معمولا با در اختیار گذاشتن زمین کشاورزی یا دام و امکانات لازم دیگر از حضور انان استقبال می نمایند . ظاهرا با گذشت زمان در مواردی ، گاهی این افراد مورد بی مهری و آزار طایفه داماد نیز قرار گرفته اند، زیرا ضرب المثل لری « مر سر جیازی دآتم» مگر سرجهیزه مادرت هستم را در لرستان زمانی بکار می برند که فردی مورد آزار و اذیت و به مهری دیگران قرار گرفته و در پاسخ کم لطفی های دیگران بکار می رود .
م:دنیای داستانهای زیبای عاشقانه
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:12 PM |
دوبیتی های عاشقانه
آفتابی شدی ای عشق صفای قدمت
ولی از حادثه ای تلخ خبر می دهمت
خاطرت هست که بر خامی من خندیدی ؟
خامم اما نه چنان باز که باور کنمت
::
::
خوشی ها دردها تقسیم بر دو
چه با هم یا جدا تقسیم بر دو
خدایی زندگی با عشق یعنی
شبیه ما دوتا تقسیم بر دو
::
::
ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﻭﺣﺸﺖ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﻟﮕﻴﺮﻡ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻛﻪ ﺻﻔﺖ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﺸﺪﻡ
ﻣﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ﺩﮔﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻢ ﺗﻠﻪ ﺍﻱ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻲ ﺗﻠﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﻧﺠﻴﺮﻡ
::
::
قلبم تهی ز شوق و رنگ
قلبم را جنگ آب و نهنگ
قلبم تباه ز تاریکی و ننگ
قلبم مرده در آغوش سنگ
::
::
تو زیبایی و همچون موج دریا پر هیاهویی
منم تشنه کویری که ندارد هیچ آهویی
بیا یک شب کنارم تا سحر بنشین ببین جانا
که خوشتر باشد از صد موج این بی ها و بی هویی
::
::
آن دوست که عهد دوست داری بشکست
میرفت و مَنَش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
::
::
گفتمت عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی ز دل مدفون شده
عالم از زیبائیت مجنون شده
::
::
قایق کاغذی رو آب داره میره
من نگاش میکنم و گریم میگیره
قایق کاغذی میره و میدونم که
برای گریه کردن دیگه دیره
::
::
در دیده ی ما نقش رخ دوست اگر نیست
یادش به دلم لحظه ای از سینه جدا نیست
در سینه ی بی کینه ی ما نقش تو جاریست
هرچند که در دیده ی ما جای تو خالیست
::
::
ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻈﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﮐﻨﻢ ؟
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺁﺏ ﮐﻨﻢ ؟
یک ﻗﻄﻌﻪ ﯼ ﻋﮑﺲ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﻔﺮﺳﺖ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺧﻮﺩ ، ﻗﺎﺏ ﮐﻨﻢ
::
::
شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من ، دلبر بارانی من
::
::
مثل عادت نیستی تا ساده انکارت کنم
تو نفس های منی باید که تکرارت کنم
مقتضای بودنی یعنی که بی تو نیستم
زندگی بخشی و باید عمر ایثارت کنم
::
::
کنار من که قدم میزنی هوا خوب است
پر از پریدنم و جای زخم ها خوب است
قدم بزن ، پُرم از حس “در کنار تویی”
قدم بزن پُرم از حس اینکه “ما” خوب است
::
::
برای دل من ، من از تو آن می طلبم
وز گمشده ی خویش نشان می طلبم
سر هر مصرع را بردار و بخوان
هرچه شد من از تو آن می طلبم !
::
::
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی در مرگ را …
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این این رمیده ی سر در کمد را
::
::
دیشب از تلخی این فاصله ها زار زدم
قاب خالی سیاهی روی دیوار زدم
طاقتم طاق شد و حوصله ام هم سر رفت
لحظه و ثانیه را به حکم خود دار زدم
::
::
منم که تا تو نخوابی نمی برد خوابم
تو درد عشق ندانی ، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمی خواهد
به یک اشاره می افتد درخت فرسوده
::
::
گر توانی از محبت حلقه در گوشم کنی
حیف باشد که مرا چون شمع خاموشم کنی
من که از یاد تمام آشنایان رفته ام
وای بر من گر تو هم روزی فراموشم کنی
::
::
پر است خلوتم از یاد عاشقانه او
گرفته باز دل کوچکم بهانه او
نسیم رهگذر این بار هم نیاورده
به دست قاصدکی نامه یا نشانه او
::
::
گفت مجنون گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچکس
مدح من دشنام لیلی باد و بس
::
::
قسمت این است که در فاصله ها پیر شویم
و اسیر شب تنهایی تقدیر شویم
قسمت این است که یک عمر مسافر باشیم
تا از این دور زدن های زمان سیر شویم
::
::
آﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ که ﺑﺰﺭﮔﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ تنهاست ، ﺑﺨﻨﺪ
ﺩﺳﺘﺨﻄﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩ
ﺷﻮﺧﯽ ﮐﺎغذی ﻣﺎﺳﺖ ، ﺑﺨﻨﺪ
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:16 PM |
سخنی از دکتر شریعتی
کاش میفهمیدی
اونی که برای به دست آوردن محبت تو
حاضره تنش رو در اختیارت بذاره
...
فاحشه نیست
و اونی که بخاطر به دنبال خودش کشوندن تو
تنش رو ازت میدزده
باکره نیست...
من به فاحشه بودن ذهن زنان باکره
و باکره بودن ذهن زنان فاحشه ایمان دارم
دكتر شریعتی
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:18 PM |
آینه پرسیدکه چرادیر کرده است؟
نکنددل دیگری اورا اسیرکرده است؟
خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است.
تنها دقایقی چندتأخیر کرده است.
گفتم امروز هوا سردبوده است شاید
موعدقرارتغییرکرده است.
خندیدبه سادگیم و آینه گفت:
احساس پاک تورازنجیر کرده است.
گفتم ازعشق من چنین سخن نگو
گفت خوابی سالها دیرکرده است.
در آینه به خودنگاه میکنم آه
عشق توعجیب مراپیر کرده است.
راست گفت آینه که منتظرنباش
او برای همیشه دیرکرده است.
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:23 PM |
يه پدري , یه روبات دروغ سنج میخره که با شنیدن دروغ سیلی میزده تو گوش دروغگو
تصمیم میگیره سر شام امتحانش کنه
پدر: پسرم، امروز صبح کجا بودی؟
پسر: مدرسه بودم
روبات یه سیلی میزنه تو گوش پسره
پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سینما
پدر: کدوم فیلم ؟
پسر: داستان عروسکها
روبات یه سیلی دیگه میزنه تو گوش پسره
پسر: یه فیلم ***ی بود
پدر: چی ؟ من وقتی همسن تو بودم
نمی دونستم *** چیه
روبات یه سیلی میزنه تو گوش پدره
مادر: ببخشش عزیزم،هرچي باشه اون پسرته
روبات یه سیلی میزنه تو گوش مادره
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:25 PM |
عشق تاریخ مصرف دارد ؟؟؟
امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.
ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.
7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريد منصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد. منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد يك آن خشكش زد ژاله داشت وارد دانشگاه مي شد. منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با ديدن منصور با صدا گفت: خداي من منصور خودتي. بعد سكوتي ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي ژاله هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم ميانشون بود بيدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت .
منصور داشت دانشگاه رو تموم مي كرد وبه خاطر اين موضوع خيلي ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمي تونست مثل سابق ژاله رو ببينه به همين خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پيشنهاد ازدواج داد و ژاله بي چون چرا قبول كرد طي پنچ ماه سور سات عروسي آماده شد ومنصور ژاله زندگي جديدشونو اغاز كردند. يه زندگي رويايي زندگي كه همه حسرتشو و مي خوردند. پول، ماشين آخرين مدل، شغل خوب، خانه زيبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقي بزرگ كه خانه اين زوج خوشبخت رو گرم مي كرد.
ولي زمانه طاقت ديدن خوشبختي اين دو عاشق را نداشت.
در يه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد منصور ژاله رو به بيمارستانهاي مختلفي برد ولي همه دكترها از درمانش عاجز بودند بيماري ژاله ناشناخته بود.
اون تب بعد از چند ماه از بين رفت ولي با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم برد وژاله رو كور و لال کرد. منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولي پزشكان انجا هم نتوانستند كاري بكنند.
بعد از اون ماجرا منصور سعي مي كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها براي ژاله حرف مي زد براش كتاب مي خوند از آينده روشن از بچه دار شدن براش مي گفت.
ولي چند ماه بعد رفتار منصور تغير كرد منصور از اين زندگي سوت و كور خسته شده بود و گاهي فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور مي كرد.منصور ابتدا با اين افكار مي جنگيد ولي بلاخره تسليم اين افكار شد و تصميم گرفت ژاله رو طلاق بده. در اين ميان مادر وخواهر منصور آتش بيار معركه بودند ومنصوررا براي طلاق تحریک می کردند. منصور ديگه زياد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار يه راست مي رفت به اتاقش. حتي گاهي مي شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمي زد.
يه شب كه منصور وژاله سر ميز شام بودن منصور بعد از مقدمه چيني ومن ومن كردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت من ديگه نمي خوام به اين زندگي ادامه بدم يعتي بهتر بگم نمي تونم. مي خوام طلاقت بدم و مهريتم....... دراينجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت روي لبش گذاشت و با علامت سر پيشنهاد طلاق رو پذيرفت.
بعد ازچند روز ژاله و منصور جلوي دفتري بودند كه روزي در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتي پائين آمدند در حالي كه رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختي تكيه داد وسيگاري روشن كرد وقتي ديد ژاله داره مياد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش. ولي در عين ناباوري ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم ميرم بعد عصاي نايينها رو دور انداخت ورفت. منصور گیج منگ به تماشاي رفتن ژاله ايستاد .
ژاله هم مي ديد هم حرف مي زد . منصور گيج بود نمي دونست ژاله چرا اين بازي رو سرش آورده . منصور با فرياد گفت من كه عاشقت بودم چرا باهام بازي كردي و با عصبانيت و بغض سوار ماشين شد و رفت سراغ دكتر معالج ژاله. وقتي به مطب رسيد تند رفت به طرف اتاق دكتر و يقه دكترو گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هيزم تري به تو فروخته بودم. دكتر در حالي كه تلاش مي كرد يقشو از دست منصور رها كنه منصور رو به آرامش دعوت می كرد بعد از اينكه منصور کمی آروم شد دكتر ازش قضيه رو جويا شد. وقتي منصور تموم ماجرا رو تعريف كرد دكتر سر شو به علامت تاسف تكون داد وگفت:همسر شما واقعا كور و لال شده بود ولي از یک ماه پيش يواش يواش قدرت بينايي و گفتاريش به كار افتاد و سه روز قبل كاملا سلامتيشو بدست آورد.همونطور كه ما براي بيماريش توضيحي نداشتيم براي بهبوديشم توضيحي نداريم. سلامتي اون يه معجزه بود. منصور ميون حرف دكتر پريد گفت پس چرا به من چيزي نگفت. دكتر گفت: اون مي خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه...
منصور صورتشو ميان دستاش پنهون كرد و به بی صدا اشک ریخت. فردا روز تولدش بود...
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:26 PM |
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:28 PM |
يه مرد ۸۰ ساله ميره پيش دكترش براي چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه. نظرت چيه دكتر؟ دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب… بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده. يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل. همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش. شكارچي چتر رو به طرف پلنگ نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين! پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتماً يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده! دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقاً منظور منم همين بود
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:31 PM |
اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید... اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید.... اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید... اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید... اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید... اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید٬ مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید.
(لئو بو سکا لیا)
|
behnam5555 |
12-25-2013 02:32 PM |
زندگی را بد ساخته اند کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد کسی که تو را دوست دارد تو دوست نمیداری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز به هم نمیرسند و این رنج است زندگی یعنی این.... دکتر علی شریعتی
|
اکنون ساعت 08:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)