چراغ آسمان خاموش و راه خانه نا پیدا |
خوشا آنانکه سودای ته دیرند که سر پیوسته در پای ته دیرند به دل دیرم تمنای کسانی که اندر دل تمنای ته دیرند ح |
حدیث عشق جانان گفتنی نیست |
ز دل نقش جمالت در نشی یار خیال خط و خالت در نشی یار مژه سازم به دور دیده پرچین که تا وینم خیالت در نشی یار ر |
روز نخست کز غم دل باخبر شدم |
ژاله از نرگس فرو بارد و گل را اب داد |
جز غم عشق تو ما را دل نا شاد که داد |
شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی |
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم |
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد وز بیم حساب رویها گردد زرد من حسن ترا به کف نهم پیش روم گویم که حساب من ازین باید کرد ق |
قفس جسم کجا مانع پرواز شود |
کارم همه ناله و خروشست امشب نی صبر پدیدست و نه هوشست امشب دوشم خوش بود ساعتی پنداری کفارهٔ خوشدلی دوشست امشب گ |
گیسوی یار دام دل عاشقان اوست |
لطفیست که میکند غمت با دل من ورنه دل تنگ من چه جای غم تست م |
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم |
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست وین سوختگیهای من از خامی تست مگذار که در عشق تو رسوا گردم رسوایی من باعث بدنامی تست و |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند ن |
نا برده رنج گنج میسر نمی شود |
ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد |
چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست انگار که هر چه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست ج |
جمال شخص نه چشم است وزلف وعارض وخال
هزار نکته در این کارو بار دلداری است ر :دیه چه؟: |
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست منت خاک درت بر بصری نیست که نیست ز |
زِ سرّ غیب کَس آگه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد س |
سوفسطایی که از خرد بیخبرست گوید عالم خیالی اندر گذرست آری عالم همه خیالیست ولی پیوسته حقیقتی درو جلوه گرست ش |
شکر دیدو عناب وشمع وشراب
در از نعمت آباد ومردم خراب ص |
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا ط |
طاووس را به نقش ونگاری که هست خلق
تحسین کنند او خجل از پای خویش ع |
عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت خون در دل و ریشهٔ تنم سوخت چنان کز دیده به جای اشک خاکستر ریخت غ |
غم دل چند توان خورد که ایّام نماند
گونه دل باش ونه ایام چه خواهد بودن ف |
فرعون صفتان همه زبردست شدند موسی و عصا و رود نیلی بفرست ق |
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز
ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی ک {داش مشتی} |
که دارد این چنین ذوقی که ما راست |
با "ت" ادامه میدم دوست عزیز تو بدین چشم شوخ و روی چو ماه ببری دل ز دست سنگ سیاه زیر دستت چه آسمـان چه زمین پایمالت چه آفتاب و چه ماه گ |
گفت غم تو دارم گفتا غمت بر آید |
مهر بر روی یار باخته رنگ است ماه پس از حُسن آن نگار به تنگ است روز فراقت شدیم دست و گریبان روی فراغت ندیدهایم چه رنگ است ل |
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید |
از بس در سر هوای آن دوست مرا روی دل از آن جهت به هر سوست مرا چون دوست نمیکند ز دشمن فرقم دشمن که نکرد فرق از دوست مرا ب |
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود |
پایم از عشق تو در سنگ آمدست عقل را با تو قبا تنگ آمدست نام من هرگز نیاری بر زبان آری از نامم ترا ننگ آمدست ج |
جامی که برد از دلم آزار به من داد |
اکنون ساعت 12:35 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)