ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمال اندر کمین است |
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد |
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارکباد ای عاشق شیدایی |
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویرمکن چون دگران قرآن را |
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند |
نشان یار می پرسم ز هر کس می رسم اما
به لب آهسته می گویم خدایا بی خبر باشد... |
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد |
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش
ولی آهسته تر گویم خدایا بی اثر باشد |
گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار |
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد |
اکنون ساعت 06:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)