مردم همه دانند که در نامه سعدی
مشکیست که در کلبه عطار نباشد |
سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی مرد آن نیست که در حلقه ی عشاق آید |
سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی
کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد |
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارن چاره نیست |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دا ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود آن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم |
دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز
در گفت و شنود خاص و عامیم هنوز شد عمر تمام و نا تمامیم هنوز صد بار بسوختیم و خامیم هنوز |
خلاص بخش خدایا همه اسیران را
مگر کسی که اسیر کمند زیباییست |
کسی که حسن رخ دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد |
اکنون ساعت 03:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)