پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 01-04-2011 08:54 PM


خواص داروي شلغم

http://www.hamshahrionline.ir/images...am-kh53-az.jpg

در فصل زیبای پاییز و پربرکت زمستان خوردن چند عدد شلغم گرمای خاص و مطبوعی به بدن می بخشد و ما را در برابر عوامل بیماری زا واکسینه می کند و بنا بر روایتی از امام صادق (ع) نقل شد در زمان فصل شلغم «آن را بخورید همه دردهای شما را از بین می برد» شغلم یا «شلم» ریشه متورم گیاهی از تیره شب بو «cruciferae» است که نام علمی آن «Brassicarapa» می باشد شلغم در زبان عربی شلجم یا لفت نامیده می شود. شلغم دارای هشت درصدمواد نشاسته ای دو درصد چربی و دو درصد مواد سفیده ای و مقداری سلولز می باشد به همین جهت خوردن شغلم شخص را سیر می کند و نیروی لازم را به آدمی می دهد و موجبچاقی نیز نمی گردد. بیماران دیابتی با خوردن شلغم به میزان زیادی به پایین آوردن قند خون خود کمک می کنند چرا که شلغم با داشتن مواد مفید به بهبود آنها نیز کمک می کند. همچنین شلغم آب، پروتئین، کلسیم، فسفر،آهن، تیوسیانات، ید، گوگرد، منیزیوم و مقدار کمی ارسنیک و گوهر شب چراغ و روبیوم دارد که از عناصر بسیار مفید است. همچنین شلغم دارای ویتامین های (CوBوA) می باشد. در شلغم، ترکیبی با خاصیت میکروب کشی وجود دارد که موجب از بین رفتن بسیاری از میکروب ها و ویروس ها می شود و بر همین اصل است که در درمان زکام و سرماخوردگی تاثیر بسزایی دارد و از مبتلا شدن
به این بیماری ها نیز جلوگیری می کند.
شلغم با طبیعت گرم دارای خاصیت های زیادی می باشد که به گوشه ای از آن اشاره می کنیم: شلغم در دستگاه گوارش موجب تحریک اشتها لینت مزاج می شود اما خود نفاخ و دیرهضم است که اگر بر روی آن مقداری پودر آویشن بپاشیم به هضم آن کمک می کند. ترشی شلغم تقویت کننده دستگاه گوارش و هضم کننده غذا است روغن تخم شلغم هم به عنوان ملین استفاده می گردد. شلغم پخته نرم کننده سینه درمان کننده تنگی نفس، سرفه و سیاه سرفه و برونشیت و دیگر اختلالات تنفسی است. شلغم کلیه ها را تقویت و اختلالات کلیه را از بین می برد تخم شلغم همراه با عسل دفع کننده سنگ مثانه و درمان کننده
بیماری های مجاری ادرار است. ضماد شلغم التیام دهنده سرمازدگی شقاق های پوستی و گشوده شدن آبسه می باشد. بیمارانی که دچار نقرس مزمن هستند از ضماد شلغم برای تسکین درد مفاصل خویش استفاده کنند شلغم خلط آور نیز می باشد و برای مداوای آنژین استفاده می گردد. شلغم از گسترش بیماری جذام جلوگیری می کند و این بیماری را درمان می کند شلغم در درمان کم خونی عفونت های دهان و گلو بسیار موثر است آب شلغم درمان کننده مرض قند است و سرشار از انسولین است. شلغم فعالیت غده تیروئید را نیز کنترل می کند نوع دیگر شلغم «کولزا» نام دارد که از آن روغن تهیه می شود خوردن یککاسه آش شغلم در سرمای زمستان گوارای وجودتان باد



behnam5555 01-04-2011 08:57 PM


بانوی شعر ها

این روزها غزال غزلوارمیشوی
با پلک های پنجره بیدار میشوی

تنها میان خلوت رویای سبز من
مانندلاله تشنه ی دیدار میشوی

دلگیر گشته ام ز هجوم کلاغ ها
در سایه سار ِباغ دلم سار میشوی

در انزوای غربت اندوه و درد ها
صد آسمان قناری دلدار میشوی

در این محیط ِ منجمد اشک و بغض ها
مثل هوای دلکش ( فرخار) میشوی

پر میکشی به وسعت ِ عشقم بدون بال
مثل ستاره روشن و تکرار میشوی

گویی تو را خدا ز غزل آفریده است
شرقی ترین ترانه ی اشعار میشوی

گل میکند بهار زلالی در این غزل
بانوی شعر های جنون بار میشوی

بی باده ی لب تو،"زریر" است و شوکران
من مانده ام خمار و تو خمّار میشوی



انجينيرحفيظ الله زرير

behnam5555 01-04-2011 08:59 PM



مادر

مــادر تو فرشته ای تو حــوری

مادر تو دریچــــــــه ای ز نوری

مادر تو زحـــــــــــل تو آفتابی

مادر تو فروغ ماهـــــــــــتابی

اوصاف تو در زبان نگــــــــنجد

مهری تو درین جـــهان نگنجد

گنــــــجینه لطف و کان مهری

موجـــــــــود گرامی سپهری

بهتر زهمه جـــــــــــهانیان تو

معشوق تویی و مهـــربان تو

یک خرمن گل نه، یکجهان گل

یک دامن گل نه، بیـــکران گل

بر مـــــــــقدم والای تو ریزم

ای مادر محـــــــبوب و عزیزم

من بوسه زنم بـدست و پایت

امروز خجــــــــسته باد برایت





behnam5555 01-04-2011 09:03 PM



خواجه عبدالله انصاری


عالم و عــارف مشهور کشــــور شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری رح در سال 396 هجری قمری در کهندژ شهر تاریخی هرات تولد گردید. پدرش ابو منصور محمد که درزمان خود یکی از عالمان و پزهیزگاران و حافظ قرآن وقت بود از راه کار دکانداری امرار معاش می نمود.

خواجه عبدالله انصاری که از آوان خورد سالی دارای استعداد قوی و ذهن وقاد بود. تا ده سالــــگی تحت رهنمایی پدر خـــــود به فراگیری تعلیمات متداوال علوم دینی پرداخت . زمانی که پدرش کسب و کــار را فرو گذاشت و راهی بلخ گردید و در آنجا سکونت اختیار نمود، خواجه عبدالله بدون سرپرست باقی ماند. اما دوستان پدر وی که از علما عرفا و متصوفین بزرگ بودند اهتمام تعلیم و تربیت او را به عهده گرفته از وی مراقبت می نمودند از این جمله یحیی بن اعمار شیبانی مشهور به خواجه غلتان ولی و شیخ ابو اسمیعل و محمد بن حمزه به صورت اخص قابل تذکر اند.

خواجه عبدالله انصاری به اثر ذکاوت آگاهی و استعداد خود در کمترین زمان بسیاری از علوم دینی وادبی رافرا گرفت و مطالعات عمیقی به عمل آورد که به نام یک عالم و عارف بزرگ مشهور گردید. در سال 417 هجری قمری به منظور آموزش عالی در علوم دینی پرداخت و بار دیگر به سوی وطن عزیمت نمود. آنگاه به تدریس و سلوک و طریقت رو آورد شیخ عمو کــه وی را پسرم خطاب می نمـــــود امور مربوط به خانقاه را برایش سپرد و خـــود مثل گذشته به گشت و سفر پرداخت در ســـال 422 هجری قمری یحیی بن اعمار استاد خواجه عبدالله انصاری فوت نمود که نظر به وصیت او بر مسند علمی اش تکیه زد و به تـــدریس علوم دینی و عـرفانی پرداخت و چندین بار سفر حج نمود و به زیارت کعبه معظمه مشرف گـــــردید و با بسیاری از علما و فضلا دیار به عمل آورد و از آنها کسب فیض کرده، استفاده های علمی نمود.

خواجه عبدالله انصاری به اثر علم و آگاهی و عرفانش در تمام نقاط پر آوازه گردید و به نام یک عارف و صوفی و اهــل طریقت مشهور شد و علاقه مندان زیادی از گـــوشه و کنار بدورش جمع آمدند و از محضرش کسب فیض و استفاده معنوی میکردند.

در آن زمان که غزنوی ها زمام امور را بــه دست داشتند سلطان مسعود بن محمود امیر بــــود و خواجه عبدالله انصاری که غرقه در دریای عرفان و طریقت بسر میبرد چندان پروایی به سیاست و حـــاکم و حکومت نداشت. در این فرصت برخی از حاسدین و بد بینان که شیوه معتزلی واشعریه داشتند و مقام عــلمی و عرفانی خواجه انصار را به دربار خواست و او پس از یک سلسله گفت و شنود سلطان را قناعت داده خاضع ساخت و آنگاه با عزت تمام مرخصش نمودند پس از غزنویان در وقت حکمروایی سلجوقیان بر هرات نیز مخالفین از پا ننشستند و یکبار دیگر دست به تهمت و بد گویی آلودند. بدین رو زمامداران وقت خواجه عبدالله انصاری را در نزدیکی پوشنج زندانی ساختند که در سال 439 هجری قمری پس از یک سال بند آزاد شد و باز هم به تدریس و تعلیم علوم دینی پرداخت، خواجه عبدالله انصاری نه تنها یک مفسر، محدث، عالم و عارف بزرگ بود، بلـــکه شاعر و نویسنده توانایی هم بود نویسندگی را از دوره خوردسالی آغاز کرده و بر مبنای یک روایت در سن نه سالگی به نقل و نوشتن احادیث پرداخت که به یاری حافظه قوی خود هزار ها حدیث ، اشعار دری و عربی را حفظ داشت . وی در دوره پربار علمی خود ، قلم را نیز از دست نگذاشت و تعداد زیادی آثار گونه گون به جا نهاد. آثار او به دو بخش تقسیم میشود. یکی از آثار دوره جوانی اش بوده که در پخته سالی همراه با درس و تدریس نـــوشته و آثاری که شاگرادنش در جریان تدریس و توضحیات وی نگاشته و به او منسوب کرده اند. خواجه عبدالله انصاری که در آخــــرین دوره حیات بینایی چشمانش را از دست داده بود روی یک موضوع مشخص و مهم برای شاگردانش توضحیاتی ارایه می نمود که آنها یاد داشت بر میداشتند و بگونه آثار مستقل به جا مانده است ، این داشته های گرانبها جلوه های ارزشناکی از علم و عرفان میباشد. علاوه بر این دو گونه آثار برخی آثار دیگر هم وجود دارد که به نام خـــواجه عبدالله انصاری مشهور و منسوب است و بعضی دانشمندان صاحب نظـــر معترض اند چنـــــدی از این آثار منسوب به خواجه عبدالله انصاری مبتنی بر ضعف نگارش و دگرگونه بودن سبک معلوم می شود که از او نیست. لیکن به نامش چاپ گردیده است.

خواجه عبدالله انصاری ، آثار خود را با نثر زیبای مسجع به زبانهای عربی و دری نوشته است وی چندین کتاب را تالیف نموده که تعداد نوشته هایش به 32 اثر میرسد در این جا چند کتاب از این عالم عارف را معرفی می نمایم.


تفسیر قرآن عظیم اشان

طبقات الصوفیه

منازل السارین

صد میدان

مناجات نامه یا الهی نامه

کتاب القواعد

شرح التعریف المذهب التصوف

مناقب الامام احمد ابن حنبل

ذم الکلام

مذاکرات و غیره


این عارف ، صوفی بزرگ ، عالم دینی ، مبلغ، مدرس ، نویسنده و شاعر در سال 481 هجری قمری فوت نمود و در گازرگاه هرات به خـــاک سپرده شد و تا کنون آرامــگاه این بزرگمرد اندیشه و صفا زیارتگاه سوخته گان معرفت الهی است.

متسفانه باید گفت: که عمارت آرامگاه این عارف نامی شرق با گذشت زمان تمام زیبایی و کاشی هایش فرو ریخته است و در قرن حاضر هیچگونه توجه به باز سازی آن نشده است

و مـــــا خواهشانه از حکومت و مسوولین تقاضا داریم تا در حصه مرهمت و باز سازی این بنا تاریخی و آرامگاه مقدس اهل تصوف توجه جدی مفضول دارند.

نمونه ای از مناجات پیر هرات

الهی! ما را پیراستی چنانکه خواستی

الهی! نه خرسندم نه صبور، نه رنجورم نه مهجور

الهی ! تا با تو آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم، در جهان شیدا شدم، نهان بودم پیدا شدم.

بر سه چیز اعتماد مکن، بر دل و بر وقت و بر عمر؛ که دل رنگ گیر است و وقت تغیر پذیرست و عمر همه تقصیر.

توفیق عزیز است و نشان آن دو چیز اولش سعادت و آخرش شهادت.

مست باش و مخروش، گرم باش و مجوش، شکسته باش و خاموش، که سبوی درست را به دست برند و شکسته را به دوش.

دی رفت و باز نیاید، فردا اعتماد را نشاید، امروز را غنمیمت دان که دیر نیاید، که بسی برنیاید که از ما کسی را یاد نیاید.

اگر داری طرب کن، و اگر نداری طلب کن، یار باش بار مباش، گل باش خار مباش



مناجات خواجه عبدالله انصاری


آن کس که تو را شناخت جان را چه کند


مناجات های خواجه عبدالله انصاری به سبب شور و عمقی که در خود دارد لبریز از عشق و معانی بلند است. در ماه مبارک رمضان فرازهایی از مناجات های این عارف آزاده را پیشکش خوانندگان می کنیم.
الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی، اصل هر دوایی، داروی دل هایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، مغزز بتاج کبریایی، بتو رسد ملک خدایی.

الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
الهی ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی.

الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد، ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت. ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت، ای حی بی ذلت ای معطی بی فطرت و ای بخشنده بی منت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای شناسنده نامها ، ای رساننده گامها، ای مبر از عوایق، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.

الهی ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست و ای که جان بندگان در صف تقدیر تو است، ای قهاری که کس را به تو حیلت نیست، ای جباری که گردن کشان را با تو روی مقاومت نیست، ای حکیمی روندگان تو را از بلای تو گریز نیست، ای کریمی که بندگان را غیر از تو دست آویز نیست. نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.

الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی. پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.

الهی کجا باز یابیم آن روز که تو ما را بودی و من نبودم، تا باز به آن روز رسم میان آتش و دودم... الهی از آنچه نخواستی چه آید و آن را که نخواندی کی آید. ناکشته را از آب چیست و ناخوانده را جواب چیست، تلخ را چه سود اگرش آب خودش در جوار است و خار را چه حاصل از آن که بوی گل در کنار است.

الهی هر که تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت.

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند


behnam5555 01-04-2011 09:07 PM


زبان آتش

http://www.azmoone-melli.com/media/4367

تفنگت را زمین بگذار

که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو-
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان-
به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست…
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار…

(فریدون مشیری)

behnam5555 01-04-2011 09:29 PM


انديشه هاي بزرگ مردان در باره سعادت


افسوس! یگانه سوالیکه هیچکس نمیتواند پاسخی به آن بدهد: سعادت چیست؟
ـ ـ برادلی

چه سعادت بیاید و چه نیاید، آدمی باید سعی کند خـــــــود را از سعـــــــادت بـــــــی نیــازگــــرادند. ـ ـ ـ ژرژالبوت

غنچه خوشبختی در جای تاریک و بی صدا و گودی پنهان است که بسیار نزدیک به ماست ما کمتر از آنجا میگذریم و آن دل خود ماست.ـ ـ ـ
موریس مترلینک

من دیده ام که درجه سعادت اشخاص مربوط به اراده و میل خود آنهاست. ـ
لینکین

دنبال سعادت برو، سعادت از تو خواهد گریخت، با دل و جان بکار خودت بپرداز، وقتت را برای ممقصود بکار بر، از جادهء خود بینی و شهوت بینی نفس بیرون بیا و دنبال چیزی برو که از نفس بالاتر است، آنگاه هنگامی که بگذشته ات فکر میکنی، خواهی دید که تو خوشبخت بوده ای. ـ ـ ـ
پروفیسور جود

فرق بین سعادت و خردمندی اینست که آنکه خود را خوشبخت میانگذارد واقعاً خوشبخت است و لی آنکه خود را از همه خردمند تر میانگذارد از همه نادانتر است. ـ ـ
کولتون

سعادت نتیجه یک زندگانی عقلانی است. ـ ـ
بمحض اینکه از خود ســـــــوال کـــــــردی : من خوشبختـــــــم ــ سعـــــادت تـــــرا تــرک خــواهد گفت. ـ ـ ـ
جان استوارت میل

راز سعادت در اینست که کاری بتو واگذار شده دوست بداری. ـ ـ
آلدوس هکسلی

خوشبختی هرگز هدف من نبوده است من هــــــم مــــانند انشتین احساس سعــــادتمندی نمیکنــــم و نمی خواهم سعادتمند و شادکام باشم.ـ ـ ـ
جرج برنادشا

خوشبختی یگانه چیزی است کـــــه می توانــیـم بی اینکـــــه خــــــود داشته باشیم دیگران را از آن بـــرخوردار ســـــازیم . ـ ـ
کارمن سیلوا

یگانه راه برای افزودن خوشبختی بر روی زمین آنست که تقسیم اش کنیم.ـ
پول شرر

خوشبخت کسی است که دم را غنیمت میشمارد و بخود میگوید: من امروزخوشــــــم تــا فردا چـــه پیش آیــــد. ـ ـ
درایدن

روی این زمین سعادت وجود ندارد. ـ ـ ـ
ادمون اسپنسر

سعادت نسبی را کسی دارست که در درجه اول با خویش سازگاری داشته باشد و این از مشکلترین کارهاست. عامل دوم اینست که با دیگران سازگار باشد و عامل سوم اینکه با کاری سازگاری داشته باشد. ـ خواجه نوری

بنا کردن عمارت خوشبختی بسیار دشوار و خـراب کردن آن اسان است. ـ ـ
بودن شت

سعادت آنست که انسان دنیا را همانطور که آرزوم میکند ببیند. ـ ـ
کورنر

ای مردم چرا سعادت را در خارج میجوئید سعادت درون خود شماست. ـ ـ
بیوتیوس

بشر خلق نشده است که سعادتمند باشد. ـ ـ ـ دکتر جانسن

هرگاه سعادت در این جهان بکسی روی بیاورد، تصادفاً روی می آورد ولی اگر کسی تحصیل آن را هدف قرار بدهد هرگز آنرا بدست نخواهد آورد. ـ ـ
هوتورن

به انسان تندرستی و ثــــروت بدهید او هـــــــر دو را در جستجو سعــــــــادت از دست خـــــــواهد داد. ـ ـ ـ
دنیا گلی است که گلبرگهایش خیالی و خار هایش حقیقی است. ـ ـ

سعادت حکم ساعت را دارد که هر اندازه ساده تر باشد بهتر کار میکند. ـ ـ
شانفور

افرادی هستند که نورچشمی چانس و اقبالنـــــــد و هــــــر وقت سقـــوط میکننــــــد مانند گربه روی دو پا بر زمین می نشینند. ـ ـ
کلتون

در روی زمین سعادتی بالاتر از یک عشق پاک و بادورام متصور نیست. ـ ـ
مترلینک

اگر میخواهی سعادت در کنار تو باشد از آن اجتناب کن . ـ ـ
بنیامین فرانکلن



behnam5555 01-04-2011 09:31 PM

http://tehranpic.net/images/zgmmhfzqd4hwm5fcipuz.jpg


شعر که از سایت نریمان گرفته شده:

خدایا پس چرا من زن ندارم؟
زنی زیبا و سیمین تن ندارم؟
دوتا زن دارد این همسایه ما
همان یک دانه را هم من ندارم
صاحب خانه امشب گفت به من:
مجرد, بهر تو مسکن ندارم
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
من بیچاره آخر زن ندارم
خداوندا تو ستارالعیوبی
وبر این نکته سوءظن ندارم
شدم خسته دگر از حرف مردم
تو میدانی دل از آهن ندارم
تجرد ظاهرا"عیب بزرگیست
من عیب دیگری اصلا"ندارم
خودم میدانم این"اصلاً" غلط بود
در اینجا قافیه لیکن ندارم
اگر او را فرستی دیگر از تو
گلایه قدر یک ارزن ندارم
شعر رحمت الله به جواب شعر فوق:


بگفتی شعــر که من زن ندارم
زن زیبا و سیمــــــین تن ندارم
نوشتی شـکوه های دردناکی
برای زندگی مســــــکن ندارم
بخواندم تااخیر من شعرخـوبت
ولی من حرف با گفتـــن ندارم
تعجب میــــــکنم از کار گردون
که برداشت ازان روشن ندارم
برو ای بینوا که عالم ازتوست
نگو که این و آن اصـــلا" ندارم
ترا خوش دولتی باشد بکامی
که از آن بهره مندی من ندارم
بگفتم ای خدا صدبار بمــــیرم
ولی من طــــــالع مردن ندارم
همه ازرخت وپوشاک میزننددم
ولی در خانه چک روغن ندارم
بخواستم بارها بگریزم ازشهر
زتنگدستی ره جســـتن ندارم
اگرعالم همه مجلس وماواست
قبول کـــن رخصت رفتن ندارم
بوقت نان هم قال ومقال است
که آرامــــش نان خوردن ندارم
نمی گردد پرســـــتاری بتو زن
و در این حرف سوء ظـن ندارم
اگرگویی بیا پیـــــــــراهنم دوز
صدایی میکـــــند سوزن ندارم
بزندان میشوی چون زن بگیری
خبر من از گل و گلشــن ندارم
جوان خوش صدایی بوده ام من
کنون حوصــــــله خواندن ندارم
به صدر محفل و مجلـس بودم
توان بزم بنـــــــــشستن ندارم
حقیقت را بتو گفتــــــــم مجرد
که من میل دروغ گفــتن ندارم
کنون خواهی بکن زن یا نکن زن
عواقبـــــــش را بر گردن ندارم


behnam5555 01-04-2011 09:37 PM


اندیشه های صلح خواهانه دراشعار شاعران بزرگ ادبیات فارسی دری

شاعران کلاسیک زبان فارسی دری، همه دین باور و دین محور بوده اند و آموزه های دینی چشم و چراغ و جان و جهان آن ها را می سازد. وقتی ما به بزرگان تصوف و عرفان نگاه کنیم، همه اش پند است و اندیشه و مرواریدهای سفته که درشعر شاعران بیان گردیده است. سنایی، مولانا، سعدی، حافظ و دیگران سرمایه های عظیم فرهنگی این سرزمین هستند طوری که سنایی در مورد خود گفته است:

نکته یی گفته ام که تالیف است

سخنی رانده ام که دیوانی است

کتابی حدیقه سنایی در حقیقت یک دورة حکمت عملی است که سرمشق مردم و رهنمایی اخلاق فردی و اجتماعی بشر است.

حکیم در این کتاب مردم را به خدا پرستی، نیکو کاری، شجاعت، عفت، بزرگ منشی، عشق و محبت فرا می خواند:

درویش نیم اگر چه کم می کوشم

دیوانه نیم اگرچه گم شد هوشم

گر بی برگی به مرگ مالد گوشم

آزادی را به بندگی نفروشم


حکیم می گوید که قرآن کریم ریسمان و دست آویزی است که خداوند فرو فرستاده تا ما بدان چنگ بزنیم و خویش را بدان از سیاه چاه بیرون آوریم، نه این که آن را ابزاری دکان داری، مردم فریبی و سود اندوزی سازیم. سنایی از کسانی که دین و قرآن و این وسیلة معرفت و حقیقت را دام دروغ، دغل، سود اندوزی و مردم فریبی می سازند تا نان، نام و کام بدست آرند محکم را متشابه ناسخ را منسوخ سازند و به تفسیر های نا روا و تاویل نا سزا دست یازند، در حقیقت آن ها گستاخانه با کتاب خدا بازی می کنند:

رادمردان رسن بدان دارند

تا بدان آب جان به دست آرند

تو رسن را ز بهر آن سازی

تا کنی بهر نان رسن بازی

کرده منسوخ حکم هر ناسخ

نشده در علوم آن راسخ

تو رها کرده نورقرآن را

و زپی عامه صورت آن را

ساخته دست موزه سالوس

بهر یک من جو و دو کاسه سبوس

گه سرودش کنی و گاه مثل

گاه سازی از او سازی سلاح جدل

گه کنی بر قیاس تاویل

گه کنی حکم را بر این تحویل

گاه گویی رفیق جاهل را

یا نه کرباس باف کاهل را

که نویسم ترا یکی تعوذ

پاک دار ای جوان مدار پلید

لیک هدیه پگاه می باید

خون مرغ سیاه می باید

این همه حیله بهر یک دو درم

شام تا چاشتی زبهر شکم

در یکی مسجدی خزی به هوس

حلق پرباد همچو نای و جرس

زین هوس شرم شرع و دینت باد

یا خرد یا اجل قرینت باد

با چنین خو و فضل و فرهنگت

شرم بادا که نیست خود ننگت

از نظر مولانا جلال الدین محمدبلخی، تفاهم و زیست باهمی و دور از خشونت یک اصل معنوی است، مولانا مجوزی برای خشونت نمی بیند. موصوف بدین باوراست که در ورای رنگ و صورت حقیقت و یک رنگی موجود است. به تعبیر مولانا "خیال نام وننگ" و مانند آن حقیقت و واقعیت ندارد:

از خیال صلح شان وجنگ شان

و زخیال فخرشان و ننگ شان

ویا:

زین خیال رهزن راه یقین

گفت هفتاد و دو ملت راه دین

زین روش ها مختلف بین از برون

زآن خیالات ملون در درون

به گفته مولانا بسیاری از اندیشه ها برخاسته از وهم اند و حقیقت اسلام را آشکار نمی کند. مولانا در واقع به موجب همین نوع نگاه که اختلاف در عقاید ناشی از رنگ درون و نظر گاه است که باور دارد، بی رنگی به صلح می انجامد چنانکه می گوید:

چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد

موسیی با موسیی در جنگ شد

چون به بی رنگی رسی کان داشتی

موسی و فرعون دارند آشتی

بر پایه این شواهد می توان ادعا کرد که در نزد مولانا دلیلی وجود ندارد که کسی بر پایه مذهب کسی دیگر را طرد کند و او را از رحمت حق دور بشمارد و با او از سر مهر و دوستی رفتار نکند؛ همچنان رعونت برخاسته از نام وننگ قومی و چنگ زدن به منافع دیگران از روی حرص و طمع هیچ گونه سازگاری با معنویت انسان که مورد تاکید مولاناست ندارد.

مولانا هر چند مانند يك خطیب به طور صریح ما را به صلح پند و اندرزنمی دهد، اما ازکلام او فهمیده می شود که جانمایة کلام و مرام او، مرحمت و شفقت است.

در گسترة پنهاور ادبیات فارسی دری و عرفان اسلامی انسان با هر رنگ و تباری زیباست، هیچ چیز، هیچ موجودی بد نیست انسان به همه موجودات هستی و ماحول آن بد بینی نداشته و همه را باید دوست بدارد. حافظ دراین مورد چه خوش گفته است:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

مولانا مدعی است که انسان ها شاخه های یک ریشه اند و همه به یک ریشه و اصل خویش بر می گردند. وقتی چنین است چرا نتوانند با تساهل و مدارا زندگی را زیبا تر و جاودانه تر بسازند؟

محمودشبستر در بعد فلسفی- عرفانی خویش چنین انگاره های را برای انسان ها لازمی دانسته است:

چو برخیزد ترا این پرده از پیش

نمانده نیز حکم مذهب و کیش

همه شریعت از من و توست

که آن بربسته جان من و توست

تنگ نظری و دوری از تعصب و مدارا در دیوان شاعران بزرگ ما جای ندارد، به گفته مولانا:

تنگ فکری وتعصب خامی است

تا جنین کار خون آشامی است


افق گسترده و زیبای شعر فارسی دری در آثار حماسی، عرفانی و صلح جویانه به منزله بلند ترین و شکوهمندترین قلل است از اندیشه وهنر که ستون فرهنگ این سرزمین را بنا کرده است.

ابوالفتح بستی شاعر ذوالسانین و نویسندة توانایی عهد محمود غزنوی داعیه صلح طلبی را دراین قطعه این گونه پرورده است:

یکی نصیحت من گوشدار و فرمان کن

که از نصیحت سود آن کند که فرمان کرد

همه به صلح گرایی و همه مدارا کن

که از مدارا کردن ستوده گردد مرد

اگر چه قوت داری وعدت بسیار

به گرد صلح گرایی و به گرد جنگ مگرد

نه هرکه دارد شمشیر حرب باید رفت

نه هرکه دارد پادزهر، زهر باید خورد

هرچند در شاهنامه ها و سایر منظومه های حماسی ما که یادگار قهرمانی ها و صلحشوری های نیاکان ماست همواره حدیث رزم و پیکار به کار رفته اما با آن هم از مطاوی آن ها داعیه آشتی پذیری و صلح خواهی به صورت محسوس به مشاهده می رسد. طوری که فردوسی گفته است:

اگر زوی و گر شیر چنگ

به نزدیک من صلح بهتر زجنگ


استاد طوسی در شهنامه خویش بارها از مسالمت سخن گفته و صلح و امن را برجنگ ترجیح داده است:

نشستند و با صلح گفتند باز

که از کینه با هم نگیریم باز




behnam5555 01-04-2011 09:43 PM


به خدا نگوییم یک مشکل بزرگ دارم، به مشکل بگوییم من یک خدای بزرگ دارم

هنگامی که حکم اخراج بی دلیلش را از رییس دریافت کرد، یک نفس عمیق کشید و محترمانه به او گفت:"شاید قدرت و مقام شما از من بیشتر باشد اما من خدایی دارم که قدرتش بی نهایت است، می‌دانم تا او نخواهد من اخراج نمی شوم و شماهم هیچ نمی توانید بکنید" و ضمن ادای احترام از اتاق رییس خارج شد. با خیالی آسوده به خانه رفت و آن شب را در میان خانواده جشن گرفت و به سرور پرداخت. او همیشه درچشمانش سخنان بی شماری با خدا داشت و رفتارش با دیگران نمونه ای از عبادت بدون شرط بود. درمواقع گرفتاری خونسرد و آرام بود و از ناامیدی پرهیز می کرد، به مسایل نگاه مثبت داشت و از موج منفی دیگران رویایی سبز و زیبا می ساخت.

فردای آن روز بی تفاوت به اتفاقی که افتاده است به محل کارش رفت. به پشتوانه احساسی که در ذهنش به وجودآمده بود و یقین به حل مشکلش، امیدش دوچندان شده بود. وارد دفتر کارش شد و آرام آرام به سوی اتاق رییس گام برداشت، در ذهن دغدغه مشکلش را احساس نمی کرد و منتظر یک اتفاق یا پیشنهاد جدید بود. بعد از احوالپرسی، از منشی رییس اجازه ورود خواست اما موفق به ورود نشد...

هنگامی که انسان در مسیر زندگی با مشکلاتی مواجه می شود قطعا به دنبال فردی، وسیله ای یا قدرتی می گردد تا به کمک او مشکل خود را حل کند. آدم ها معمولا اگر از حضور فردی توانمند و با نفوذ در زندگی خود برخوردار باشند که بتوانند مشکلات خود را به راحتی توسط او حل و فصل نمایند، جسارت، آرامش و امنیت خاطر پیدا می کنند و درهنگام رویارویی با مشکلات فورا به یاد او می افتند و از او طلب یاری می کنند و یا پشتوانه وی به نورد مشکلات می روند. آن ها همیشه آن فرد بانفوذ را به یاد دارند و مورد ستایش و تقدیر خود قرار می دهند. فرد توانمند را برگ سبز مشکلات می دانند و سعی می کنند با ادای احترام و انجام اعمال و رفتاری که مورد پسند وی باشد او را برای خود حفظ نمایند تا از موقعیت و امتیازاتش بهره مند گردند.

در این هنگام فرد از رویارویی با مشکلات احساس ناتوانی و ترس و دلهره ندارد و به فکر نذر و دعا و راز و نیاز برای رفع مشکل خود نمی افتد. او با خیال آسوده تنها چشم امید به حامی توانمند و بانفوذ خود دارد و با ستایش و تمنا از او سعی بر رفع مشکل می کند.

شاید در نظر برخی افراد این موضوع ایده آل باشد و همیشه حسرت داشتن چنین موقعیتی را در دل کشیده باشند. آن ها از اینکه بتوان مشکلات را به کمک دیگری به راحتی و بدون دردسر حل نمود اظهار خرسندی می کنند و در زمان مواجهه با مشکلات به دنبال فرد یا موقعیتی می گردند که به این شکل مشکل خود را حل کنند. آن ها مدت ها به دنبال چنین شخص و موقعیتی می گردند اما کم تر کسی از این افراد توانمندترین و بانفوذترین حلال مشکلات را به یاد می آورد و به امید او وارد مشکلات می گردد.

بعد از احوالپرسی، از منشی رییس اجازه ورود خواست اما موفق به ورود نشد زیرا رییسی وجود نداشت که او بخواهد وارد اتاقش شود، منشی به او گفت که اول صبح امروز طی حکمی از مقامات بالا رییس اداره به منطقه دیگری انتقال یافت و به این ترتیب حکم اخراج او هم لغو گردید و می تواند در صورت تمایل به کار خود ادامه دهد.

بله، ما آدم ها همیشه در آرزوی داشتن قدرت، موقعیت یا شخص بانفوذ و فوق العاده ای هستیم که بتوانیم توسط آن بر مشکلات فائق آییم اما هیچ گاه به این نتیجه نمی رسیم که خداوند بزرگ و توانا، پدر دلسوز و مهربان ماست که با قدرت بی کران خود می تواند همه مشکلات ما را در یک لحظه ناپدید کند، ما فراموش می کنیم که او عاشق یاری رساندن به ما است و تنها کسی است که تمام و کمال از مشکل ما و راه حل آن باخبر است، فراموش می کنیم که مشکل ما تنها با خواست و اراده او حل شدنی است و اگر او بخواهد یا نخواهد هیچ قدرتی توان مقابله یا تغییر نظر او را ندارد.

جالب است! ما انسان ها که همیشه به دنبال فرد توانمند و بانفوذی می گردیم تا حامی و حلال مشکلات ما باشد و سعی می کنیم تا با ادای احترام و انجام اعمال مورد پسند وی، او را برای خود حفظ کنیم چرا خدا و قدرت بی کران او را از یاد می بریم و هیچ گاه به داشتن او افتخار نمی کنیم و با انجام اعمال و رفتار مورد پسند و ی سعی نمی کنیم تا تنها او که عاشق واقعی ما است را برای خود حفظ کنیم. چرا ما تنها زمانی از خداوند طلب یاری می کنیم که تمام درها بر روی ما بسته شده است و هیچ کسی نمانده است تا توان حل مشکل مارا داشته باشد؟ چرا در همان لحظه اول حضور پدر دلسوز، مهربان و قدرتمند خود را از یاد می بریم و به سراغ آفریده های او می رویم تا مشکل ما را حل نمایند؟ ما فراموش می کنیم که فرد مورد نظرمان خود آفریده خداوند است و تنها با خواست و اراده خدا توان حل مشکل ما را دارد. بنابراین به اشتباه به او متوسل می شویم و از او درخواست کمک می کنیم.

اما اگر ما به جای توسل و توکل به قدرت ناچیز دیگران به خداوند توانا عنایت کنیم تنها با حفظ یاد او در دل هایمان به خواسته هایش توجه کنیم همیشه مورد لطف و عنایت بدون منت و بدون قید و شرط او قرار خواهیم گرفت. قدرتی که بی کران است و هیچ چیز و هیچ کس توان مقابله با آن را ندارد.

آن وقت است می‌توانیم به جای این که بعد از بسته شدن تمام درها به درگاه خدا برویم و بگوییم که خدایا من یک مشکل بزرگ دارم، در همان ابتدای کار با خیالی آسوده و بدون نگرانی به مشکلات بگوییم که من یک خدای بزرگ دارم.


behnam5555 01-04-2011 09:51 PM




ملا نصر الدین

مجسمه‌ای به نام «ملا نصرالدین همیشه‌خندان» از جنس برنز در بخارا، در این مجسمه چهره او را چهره‌ای ازبکی ترسیم کرده‌اند.
ملانصرالدین شخصیتی داستانی و بذله‌گو در فرهنگ‌های عامیانه ایرانی ، افغانی،ترکیه‌ای، عربی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته‌شده است. ملا نصرالدین درایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر بعنوان یک شحصیت بذله گو ، امانمادین محبوبیت دارد.
درباره وی داستان‌های لطیفه‌آمیز فراوانی نقل می‌شود. اینکه وی شخصی واقعی بوده یا افسانه‌ای مشخص نیست. برخی منابع اورا واقعی دانسته و هم روزگار با تیمور لنگ (درگذشته ۸۰۷ ق.) یا حاج بکتاش (درگذشته ۷۳۸ ق.) دانسته‌اند.

در نزدیک آق‌شهر از توابع قونیه درترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و می‌گویند که قبر ملا نصرالدیناست.
او را در افغانستان ،ایران و جمهوری آذربایجان ملا نصرالدین، درترکیه هوجا نصرتین (خواجه نصرالدین) و در عربستان جوحا (خواجه) می‌نامند. مردم عملیات و حرکات عجیب و مضحکی را به او نسبت می‌دهند و به داستان‌های او می‌خندند. قصه‌های او از قدیم در شرق رواج داشته و دانسته نیست ریشه آنها از کدام زبان آغاز شده است.


داستان خویشاوند الاغ
روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!


داستان دم خروس
یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.


داستان خروس شدن ملا
یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!

داستان الاغ دم بریده
یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟

داستان مرکز زمین
یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.

داستان پرواز در اسمانها
مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

داستان درخت گردو
روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!


اکنون ساعت 06:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)