ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبدلب لعل شکر خارا |
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را |
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی |
یارب این آتش که در جان منست
سرد کن زانسان که کردی بر خلیل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توست |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست |
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به |
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
برسان بندگی دختر رز گو به درآی
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت |
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تو خود وصال دگر بودی ای نـسیم وصال
خـطا نـگر کـه دل امید در وفای تو بست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم |
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری نا توانی داد |
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم |
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب |
من که ره بردم به گنج حسن بيپايان دوست صد گداي همچو خود را بعد از اين قارون کنم |
به به میبینم که شروین خان هم این کاره شده :41:
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست |
قربانت امید جان:5::5::d
تحصيل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب اين فضايل |
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما |
از جان طمع بریدن آسان بود و لکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن |
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلا كش باشد |
اکنون ساعت 11:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)