فریاد که آن ساقی شکر لب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد ق |
قلب بیحاصل ما را بزن اکسیر مراد |
من که دارم در گدایی گنج سلطانی بدست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم گ |
گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید |
شهری است پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می کنید کاری ی |
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی خواهد آمد دوستداران را چه شد ش |
یارب این نوگل خندان که سپردی بمنش |
زکوی میکده دوشش به دوش می بردند
امام شهر که سجاده می کشید به دوش ش |
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی |
|
چو پرده دار بشمشیر میزند همه را |
حدیث حول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت ر |
رنج ما را که توان برد بیک گوشه چشم |
ه پشت پای بر اندیشه میتوانم زد نه این درخت غم از ریشه میتوانم زد به خصم گل زدن از دست من نمیآید وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد م |
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش |
شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند |
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان بپوشان ق |
قدر مجموعه ی گل مرغ سحر داند و بس |
کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت // ش |
شوق می از بهار گلاندام تازه شد |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند // ت |
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت س |
سیه مست جنونم، وادی و منزل نمیدانم کنار دشت را از دامن محمل نمیدانم // ... |
من نمیآیم به هوش از پند، بیهوشم گذار |
مهر زن بر دهن خنده که در بزم جهان سر خود میخورد آن پسته که خندان باشد // ب |
با ابر همیشه در عتابش بینم |
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود به امید دوا بازآمد // ن |
نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست
گوییا آیینهام در زنگبار افتادهام د |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا // ... |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی خ |
خجلت ز عشق پاک گهر میبریم ما
از آفتاب دامن تر میبریم ما ش |
شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشاندهام جان امیدوار را ر |
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند ای دریغا رازداران یاد باد // ا |
اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟ ح |
حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد // م |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با ما هرچه کرد آن آشنا کرد ک |
کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت
بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت ا |
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود // ... |
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست ن |
نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا// پ |
اکنون ساعت 03:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)