![]() |
گیانمی ارادان.خدا وکیلی اینجا (شاباد)خیلی سخته سالم بمانی.منم که از همشان بدترم ولی سعی میکنم خودمو کنترل کنم ولی راستش طاقت زور شنیدن ندارم.یه بارم سر همین موضوع با یکی از همکلاسی هام دعوام شد.تویه کلاس بهم گفت درت بنه منم بهش گفتم کوره نصرتی(اسم مربی بدن سازیشانه) وقتی زنگ تفریح خورد تویه کلاس از پشت سر زد تو سرم و گفت باهات شوخی ندارم ها!منم از کوره در رفتم و با خودکارو هر چی جلو دستم بود زدمش اگر بچه ها نمیگرفتنش از پشت خوب حالشو میگرفتم،منالیل جدامان کردن و رفتیم بیرون تویه حیاط اونجام ورده ورده میکرد میخواستیم بریم پشت مدرسه که معاونه اونجا بود.وعده ی زنگ آخر دادش.منم خونمان نزدیک مدرسه است به پسر عمه ام زنگیدم و یکی از اون جاهلای درجه یکو با خودش آورد که اگر اونم کسی آورد خاص بکشیمش.زنگ آخر این کراتینی هیکل بزرگ زودتر رفته بود.روز بعد هم اومد و گفت تو برای من آدم آوردی؟منم گفتم آره.گفت بهشان بگو تا زنگ آخر بیان منم گفتم باشه.جالبه هر دومان انتظامات طبقه بالای مدرسم بودیم که برکنار شدیم! بهش گفتم بیا بالا کارت دارم.اونم آمد.گفتم این جنگ نه به نفع منه نه به نفع تو هردو ضرر میبینیم.اونم گفت نه.گفتم خو حالا برات دارم.اونم گفت الان میرم به مدیر میگم.این که ادعاش میامد و دعوا رو شروع کرده بود رفت به مدیر گفت.مدیرم منو که سر کلاس فیزیک بودم رو صدا کرده بود و رفتم تویه دفتر.گفت برو کتاباتو بیار منم الکی فقط کتاب فیزیکو آوردم دیدم دست به قلم شد گفت: الان میدمت حراست منم گفتم آقا من چه کردم.گفت 50تا آدم آوردی در مدرسه واز این چیزهای بی خود.منم گفتم اولا 50 تا نه و دو تا دوما ما خانمان اینجاست و پسر عمم هم همینطور در مدرسه اتفاقی همدیگه رو دیدیم(دروغو حال کردین! ولی خو چاره ای نداشتم).گفت نه بچه ها آمدن و گفتن منم دیگه به سرم زد گفتم تلفن رو بده تا با بابام تماس بگیرم معاونه که میدانست تقصیر اون یارو کراتینیه است گفت نمیخواد.منم گفتم خدا وکیل از وقتی اینجا بودم یه مورد تخلف داشتم؟ اون یکی معاونه گفنت حالا داری.منم بی محلش کردم.مدیره گفت: یا الان میری حراست یا اونی رو که آوردی در مدرسه میاری.اتفاقا پسر عمم همون شب رفته بود تهران واسه ی امتحان درجه داری.منم گفتم رفته تهران ولی گفت دروغ میگی.مدیره گفت تا زنگ دوم یهت وقت میدم تا انتخاب کنی منم دیگه هیچی برام مهم نبود چه اخراج میشدم و چه نه برام مهم نبود(البته در اون لحظه!) نمیدانم چه جور بود که اون روز بهم کاری نداشتند.روز بعدم همینو بهم گفتم بازم برام فرقی نداشت و خلاصه اون قضیه هم تموم شد.ولی خداییش یه چیز خیلی بهم زور داشت اونم اینکه یارو زبون خودشو جلو انداخت و بی تقصیر هم شد! فک کنم به این خاطر کاری بهم نداشتن که از اون یارو از لحاظ درسی بهتر بودم و جز شاگرد ممتازها بودم.البته خدا زانید اِرا
|
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر. هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني. یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است. هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند. از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است. در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن. وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:"برای چه می خواهید بدانید؟" هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن. هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن. وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای. هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور. راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن. هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر. شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد. سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش " هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد. چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد. وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور. هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن. وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن. در حمام آواز بخوان. در روز تولدت درختی بکار. طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند. بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر. فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی. ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن. هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند. شیر کم چرب بنوش. هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد. فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود. از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس. فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند |
خداد صلوات کجایین؟ بیاین دو کلمه بحرفیم.مُردیم از پس اومدیم و کسی نبود که بحرفه
من برم ویندوزو عوض کنم امروز 7 براش نصب کردم بعضی برنامه های قدیمی رو بالا نمیاره حالمو گرفته! بازم اومدم ویندوزو هم عوض کردم.به به یکی هم چیزی ننوشته.درس میخوانن دیگه. الانم که شنبه است و منالیل کرماشان اینجا نمیان دیگه.بان دی |
اتل متل توتوله کوردی
|
آنا آخرین امتحانمان مانده چهارشنبه!
منتها کار عملی هم داره ما هم گیر اونیم! بدی رشته ما ای همه پروژه اس! ای همه تمرینه! جاویدان جان ایشالا خودد میری دانشگاه می دانی چه می گم! ای آخریم بدیم ایشالا اینجا کولاک میشه! منتها ما ها امتحان داریم په بقیه دان کجایین؟{قیژه} |
اتل متل
سلام به تمامی دوستان گل:53:
مهرگان جان من یه مادر بزرگ داشتم ... خدا رحمتش کنه .. خیلی ماه بود ... با این سوالت یاد مادر بزرگ از یاد رفته برام زنده شد ..._:2: همیشهیه اتل متل کردی برامون می گفت خیلی کوچیک بودم به زور یادم میاد ... ولی باید از مامانم بپرسم میام بهت می گم .... یه کمش تو ذهنمه می نویسش ایشاالله که درست بنویسم... چون نوشتن کوردیم صفره .:d هه کهل مه کل که ل کافی....نمیدونم چی چی شه مامه :35:... ادامه شو گفتم بلد نیستم از مامانم بپرسم میام می نویسمش :78: |
نقل قول:
منم ای یه خطشه یادمه: هکل مکل کل کافه شاتگ شوتگ شمامه!:d از بقیه اش هیچی تو ذهنم نیست!:d |
منالیل کرماشان هاینه کورا؟{قاط}
|
نقل قول:
|
سلام همشهری یل عزیز.....
مهرگان موضوع خوبیه .... ایشالله کی شروع میکنی....:) |
اکنون ساعت 02:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)