پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 06-18-2014 10:56 AM


هر روز اینهمه از وقتتون رو توی فیسبوک هدر میدین بدونِ اینکه هیچ چیزِ جدید يا خاصى به معلوماتتون اضافه بشه ... بجاش بیايد 2 دقیقه الان وقت بذاريد، این مطلب رو بخونيد و بعدش هم حتما به اشتراک بذاريد...

اگر اين متن راقبلاً خوانده ايد،لطفاً باز هم بخوانيد...

چهارمین نشانه سکته نیز مشخص شد-~> زبان

هیچ گاه این سه حرف را فراموش نکنید: لحد

خواندن این متن تنها یک دقیقه از زمان شما را خواهد گرفت...

یک متخصص اعصاب اعلام کرده است که اگر شخصی را که دچار حمله شده در 3 ساعت به بیمارستان منتقل کنند می توان عوارض ناشی از حمله را به طور کامل از بین برد. بله به طور کامل!! وی می گوید روش شناسایی حمله و رساندن بیمار به درمان های پزشکی در کمتر از 3 ساعت به شناسایی علایم آن بستگی دارد:
شناسایی علایم سکته:
در برخی موارد شناسایی علایم سکته کار بسیار سختی است.
متاسفانه نا آگاهی افراد می تواند منجر به فاجعه ای جبران ناپذیر شود. سکته می تواند باعث مرگ یا آسیب مغزی فرد گردد و این در حالیست که اطرافیان شخص حتی متوجه علایم سکته نشده اند.
پزشکان اعلام کرده اند که اطرافیان قربانی می توانند تنها با پرسیدن سه سوال ساده متوجه علایم سکته شوند:

ل: از شخص بخواهید تا "لبخند" بزند.

ح: از شخص بخواهید که "حرف" بزند یا یک جمله ساده را به درستی ادا کند.( مثلا: امروز هوا آفتابی است)

د: از وی بخواهید هر دو "دست"اش را بلند کند.

اگر فرد در انجام هر کدام از موارد زیر مشکل داشت ، در اسرع وقت با اورژانس تماس گرفته و علایم را برای امدادگران توضیح دهید.

و اما نشانه دیگری از سکته:

از وی بخواهید "زبان" خود را بیرون بیاورد.

اگر زبان وی به راست یا چپ متمایل شده بود، بدانید که شخص دچار حمله شده است.

یک متخصص قلب می گوید اگر هر کس این ایمیل را دریافت می کند آن را به 10 نفر دیگر بفرستد می توان امیدوار بود که حداقل جان یک انسان نجات یابد.


behnam5555 06-18-2014 11:08 AM


.جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد !!!!؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد !

بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من ب

یا !

پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند،جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقر...ا پخش کند و به کمک او احتیاج دارد !

پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را نیز برای کمک با خود بیاورد !

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری هم در بین شما هست ؟!!

افراد حاضر در مسجد یا دیدن چاقوی خونی وحشت زده همه نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند !!

پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : ای نامسلمانان ! چرا به من نگاه میکنید !!! به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!

behnam5555 06-18-2014 11:09 AM


زندگی

زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی

زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل، که بنوشی اش چو شهد
زندگی، بغض فـروخورده نیست

زندگی، داغ جگـــر گـــوشه نیست

زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است

زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است

زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ

زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست

زندگی، شـــوق وصال یار است

زندگی، تکیه زدن بر یــار است

زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است

زندگی، راز فـروزندگی خورشید است

زندگی، اوج درخشندگـــی مهتــاب است

زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است

زندگی، طعم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است

زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است

زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است به، چقدر شیـــرین است

زندگی، خاطــــره یک شب خوش، زیـــر نور مهتاب، روی یک نیمکت چـــوبی سبـــز، ثبت در سینـــه است

زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه

زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است

زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق

زندگی، هر چه که هست، طعـم خوبی دارد، رنگ خوبی دارد

زندگی راباید، قدربدانیم همه

behnam5555 06-18-2014 11:10 AM

بر لــوح دلم جانــا بـا عشــوه گــذر كــردي
وز گــوشه ابــرويت بــر ديــده نظـر كــردي

دل محــو تمــاشا شــد وز تـاب دوگيسويت
افسـوس نظر كـردم لكن تــو حـــذر كـردي

با ديــده پر اشــكـم از كـــوي تـــو بگذشتم
در حسرت روي تــو منعــم ز قمـــر كــردي

خــــورشيـد نگــاه تــو بـــر دل فكنــد پــرتو
وز قبلـه ابـرويت قــوسي بـــه كمـــر كردي

دل دادم و بد كــردم از عشق شـدم مجنون
بــر كــــوي تــو گـرديـدم امــا و اگـــر كردي

بر چهره افسونم داغي ز غــم عشق است
داغي است تو بنهادي گفتي كه هنر كردي

جانا چــه شــود روزي بـر مــا نظــري باشد
از بــرق نگاه خـــود دل را چـــو شـرر كردي

اشكي است چو خون دل از ديده بــرون آيد
چــون ژاله چكيد از دل ، دل پر زگهر كـردي

آن غنچــــه ژوليـــده ديـــريست عطا جـويد
بر ديده عطايي كـن اين قصه به سر كردي

سيد عطا سيدي

behnam5555 06-18-2014 11:13 AM


بوی وصل

تا نباشد عشق در دل کلبه کی ویــران شود ؟
مهر وعشق عارفانه جمـلگــی خیــزان شــود

صـف کشیده روی قـلبــم لشــکر انـدوه وغـم
بــوی وصلت بر دل مـن چون گل ریحان شود

قلـب عاشــق دائـمــاً در انتظــار وصلت است
گـر وصالی بین باشد ! دل چرا حــیران شود ؟

مـــا الــفبــای مـحبــت را ز بـر کـردیم دلا
مهــر حمــد بـی کرانش تیشـه بر رندان شود

جنت الـمأوای عشقش دل ز ریشه کنـده است
تیــر مـهــر دیــدگانـش بر دلم پیـکان شـود

انتـظــار یک کــلام از ســوی دلبـر بوده ایم
تــا ســلامــی داد دنیـا پیش ما میـزان شـود

دامنــم از نـکتـــه هــای عـــارفـانــه پر بود
عالم انفس کجا چون عــالــم عــرفان شـود ؟

نکته ها گویند پی عاشق که اینست و چنـان !
در خیــال خویــش عاشق یوسف کنعان شود

دیـــدگــانــم بر رهش وصلت به ابرو دوختـه
از فراقش نرگســم در شب همی گریان شـود

عاشقــی را پیشه ی خـود کرده ام در این دیـار
هرکه عــاشق شد زچشم مردمش شیطان شود

دلبـــرا ! عــزلت نــشـین گوشــه میــخانه ام
شـور بختی بین ! که دادم نالــه ی مستان شود

خــم بــه ابـرویت نیاور ، چون خمیده گشته ام
شهرت عشقــم بــه کــوی مــردم گیـلان شـود

ای "عطا" کم گـوی از وصــل وفــراق عاشقــی
چونکه دنیا از فــراق عــاشقــان ســوزان شـود

behnam5555 06-18-2014 11:28 AM

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﮐﺸﯿﺶ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﻭ ﺭﺍﻫﺐ ﺑﻮﺩﺍﯾﯽ ﻭ ﻣﻼﯼ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ
ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻬﻢ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺩﯾﻦ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ
ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﯾﮏ " ﺧﺮﺱ " ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ، ﻃﺒﻖ ﻗﺮﺍﺭ ﻗﺒﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ
ﺷﻮﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ
ﻣﻨﺰﻝ ﻭﯼ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺸﯿﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ :
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﺱ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﺮﺍﺵ ﭼﻨﺪ ﺁﯾﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﯿﻞ ( ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻗﺪﺭﺕ ﺻﻠﺢ، ﮐﻤﮏ ﻭ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ) ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺁﺏ ﻣﻘﺪﺱ ﭘﺎﺷﯿﺪﻡ .
ﺧﺮﺱ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﯿﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻫﻔﺘﻪٔ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﺮﻓﺶ
ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﻮﺩ .
ﺭﺍﻫﺐ ﺑﻮﺩﺍﯾﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺧﺮﺳﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻞ ﺩﯾﺪﻡ , ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ
ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﺍ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﮐﺮﺩﻡ. ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﯾﺎﺿﺖ ، ﺗﻤﺮﮐﺰ ﻭ ﻗﺎﻧﻮﻥ
ﮐﺎﺭﻣﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ, ﺧﺮﺱ ﻋﻼﻗﻤﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﯾﮏ
ﺍﺳﻢ ﻣﺬﻫﺒﯽ - ﺑﻮﺩﺍﯾﯽ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻢ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﻣﻼﯼ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺩﺭﺍﺯ
ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﺎﻧﺪ ﭘﯿﭽﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﻣﻼ ﮔﻔﺖ :
ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﺘﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺮﺱ
ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ...

behnam5555 06-18-2014 11:30 AM


شب گفتم به قلیانم که از جانم چه میخواهی،
نوشت با خط دود خود به دردت میخورم گاهی.

تو بر من مینهی آتش که درد خود کنی سنگین،
من بیچاره میسوزم توازحالم چه میدانی!!!

behnam5555 06-18-2014 11:34 AM


ﻣَﺮﺩﯼ ﻗﺼﺪ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩ، ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﺒَﺮﻡ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﻣﯿﺮﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ
ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ.
ﺩﺧﺘﺮﺷﻮ ﺑﺮﺩ ﭘﯿﺶ ﺷﯿﺦ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺷﯿﺦ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ
ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﯾﺪ ﺷﯿﺦ ﺑﺴﺘﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﻐﻞ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ،ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﺯﺣﻤﺖ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﯿﺦ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﻪ،ﻫﻮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺩ
ﺑﻮﺩ،
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﺭ ﻫﯿﭻ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﺮﻣﯽ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺗﻮﯼ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﯾﻪ
ﺟﻤﻊ ﺩﻭﺭ ﺁﺗﯿﺶ
ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ ﻭ ﻣﺴﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ
ﺷﯿﺦ ﺑﻮﺩ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺍﻭﻥ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﻨﻪ ؛ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻪ ﻣﺴﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻥ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﻫﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺗﻮﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ
ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ.
ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﻣﯿﺎﻓﺘﻪ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﻫﺎ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﺑﻐﻞ ﺁﺗﯿﺶ ﺗﺎ ﮔﺮﻡ
ﺷﻪ،
ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻬﻮﺵ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢُ ﻭ ﮔﺮﻣﻪ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﮐﺎﺭ
ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻮ ﻣﯿﮑﻨﻦ،
ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﯾﻪ ﭘﯿﮏ ﻫﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﯾﺰ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ
ﻣﯿﮕﻪ :
ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺷﺪﻡ
ﺧﻮﻥ ﺻﺪ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺴﺖ ﻓﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ
ﺗﺮﮎ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻭ ﺩﻋﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ
ﻭﺳﻂ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﻨﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ
ﺗﺎ ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﯽ ﺧﺒﺮﻧﺪ

behnam5555 06-18-2014 11:36 AM


ﺍﺻﻔﻬﻮﻧﯿﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴـــــــــــﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﻬﻮﺩﯼ
ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﻦ ﺧﻮﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ...
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯼ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﻭ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﺩﺍﺩ،ﻫﻤﺴﺎﯾﮥ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ : ﻣﮕﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﻏﺬﺍ
ﻣﯿﺪﯾﺪ؟ ...
ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯿﻪ : ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﺣَﺠﯽ . . . ﺁ ﻣﮕﻪ ﺷﻮﻣﺎﻫﺎ ﻧﯿﻤﯿﺪﯾﻦ ؟؟
ﻫﻤﺴﺎﯾﮥ ﯾﻬﻮﺩﯼ : ﺧﯿﺮ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﺟﻪ ...
ﺍﺻﻔﻬﻮﻧﯿﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪِ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﻦ ﻣﻘﺪﺱ ﯾﻬﻮﺩ ﻣﺸﺮﻑ
ﺷﺪ

behnam5555 06-18-2014 11:36 AM


ﺩﻝ ﺧﻮﺵ ﺍﺯ ﺁﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﯿﺮﻭﯾﻢ
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﮐﺞ ﻣﯿﺮﻭﯾﻢ

ﮐﻌﺒﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﻭﯾﻢ
ﺍﻭ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﻭﯾﻢ ؟

ﺣﺞ ﺑﺨﺪﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺴﺘﻦ ﻏﻢ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻏﻤﻨﺎﮎ ﻧﯿﺴﺖ

ﺩﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺭﯾﺶ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﻋﻠﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻧﯿﺴﺖ

ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻣﮑﺮ ﻭ ﻓﺮﯾﺐ
ﺷﺐ ﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺍﻣﻦ ﯾﺠﯿﺐ


اکنون ساعت 10:54 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)