![]() |
خزان دلْ گرفته تر ز خزان دلم خزانی نیست ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست به حجم تنگدلی های آفتابی من مدار حوصله هیچ کهکشانی نیست سزای پاکی ات ای اشک، آستینی نیست به سر بلندی ات ای عشق، آستانی نیست مرا که شانه ام از حمل آفتاب خم است بجز پناه دو دست تو سایبانی نیست به سوگواری این چشم های سرگردان به غیر چشم سیاه تو نوحه خوانی نیست به غیر تسلیت چشم های دلسوزت مرا نیاز تسلی به همزبانی نیست ... |
پیش از اینها فكر میكردم خدا
|
چرا مردم قفس را آفریدند
چرا مردم قفس را آفریدند ؟ چرا مردم قفس را آفریدند ؟ چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟ چرا پروازها را پر شکستند ؟ چرا آوازها را سر بریدند ؟ . پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد سرودن بر لب بلبل گره خورد کلاف لاله سر در گم فرو ماند شکفتن در گلوی گل گره خورد . چرا نیلوفر آواز بلبل به پای میله های سرد پیچید ؟ چرا آواز غمگین قناری درون سینه اش از درد پیچید ؟ . چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟ چه شد آن آرزوهای بهاری ؟ چرا در پشت میله خط خطی شد صدای صاف آواز قناری ؟ . چرا لای کتابی ، خشک کردند برای یادگاری پیچکی را ؟ به دفتر های خود سنجاق کردند پر پروانه و سنجاقکی را ؟ . خدا پر داد تا پرواز باشد گلویی داد تا آواز باشد خدا می خواست باغ آسمان ها به روی ما همیشه باز باشد . خدا بال و پر و پروازشان داد ولی مردم درون خود خزیدند خدا هفت آسمان باز را ساخت ولی مردم قفس را آفریدند قیصر امین پور |
دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد! می توان آیا به دل دستور داد؟ می توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بی گذاره در نهاد ما نهاد خوب می دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی بایست داد |
قیصر امین پور
قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............ و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!(قیصرامین پور) |
قیصر امین پور
کشت تقدیر تو ما را، به که باید گفت؟ مُردم از درد، خدا را، به که باید گفت؟ سرنوشتم اگر این است که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟ آی خط خوردگی صفحه ی پیشانی! این همه خطِ خطا را به که باید گفت؟ مو به مو حادثه بارید به هر بندم تیر باران بلا را به که باید گفت؟ هر نفس آهی و هر آینه اشکی شد وضع این آب و هوا را به که باید گفت؟ هر دمی دردی و هر ثانیه سالی بود شرح این ثانیه ها را به که باید گفت؟ هذیان بود و شب و تاب و تب تردید درد و درمان و دوا را به که باید گفت؟ چه کنم این همه اما و اگر ها را این همه چون و چرا را به که باید گفت؟ آفرین بر تو و نفرین به خودم گفتم جز تو نفرین و دعا را به که باید گفت؟ شکوه از هر چه و هر کس به خدا کردم گله از کار خدا را به که باید گفت؟ ز که یاری، ز که یاری ز که باید خواست؟ به که یارا، به که یارا، به که باید گفت؟ قیصر امین پور |
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست قیصر امین پور |
الفبای درد
الفبای درد از لبم می تراود نه شبنم ، که خون از شبم می ترواد سه حرف است مضمون سی پاره ی دل الف ، لام ، میم از لبم می تراود چنان گرم هذیان عشقم که آتش به جای عرق از تبم می تراود ز دل بر لبم تا دعایی بر آید اجابت ز هر یا ربم می تراود ز دین ریا بی نیازم ، بنازم به کفری که از مذهبم می تراود |
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن |
آواز عاشقانه |
اکنون ساعت 10:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)