پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   سيد علی صالحی و اشعارش (http://p30city.net/showthread.php?t=25080)

forrest 04-26-2010 12:39 PM

عکس‌ها



http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_22.jpg

دی ۱۳۸۶
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_23.jpg

دی ۱۳۸۶
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_18.jpg

سال ۱۳۸۵
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_19.jpg

سال ۱۳۸۵
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_20.jpg

سال ۱۳۸۵
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_21.jpg

سال ۱۳۸۵
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_1.jpg

سال ۱۳۸۲
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_17.jpg

سوئد
فروردین ۱۳۸۱
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_12.jpg

سال ۱۳۸۱
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_8.jpg

دامنه‌ی دماوند
سال ۱۳۸۰
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_7.jpg

سال ۱۳۷۵
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_16.jpg

صالحی: "دهه‌ی ۴۰ - خانواده‌ی ما در اين محل اجاره‌نشين بود. صاحبخانه ساعت ۸ غروب فيوز کنتور مشترک برق را باز می‌کرد، خسيس بود، من زير نور ماه و گاهی زير نور شمع و اگر نفت داشتيم، زير نور لامپها و فانوس مطالعه می‌کردم.
شاهنامه را در همين ايام - اواخر دهه‌ی ۴۰ - تمام کردم و رو به حافظ و مولوی آوردم."
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_15.jpg

صالحی: "بعضی غروب‌ها بالای کوهی می‌رفتم که در اين عکس، در انتهای صحنه ديده می‌شود.
در عهد نوجوانی جای من نوک و قله‌ی همان کوه بود. ساعتها و ساعتها ... و از ديدن دنيا سير نمی‌شدم و کسی نبود که به انبوه پرسشهايم جواب دهد.
آن روزگار دهه‌ی ۴۰ بود."
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_3.jpg

سال ۱۳۴۱
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_9.jpg

دبستان سعدی
دبستانی که صالحی تحصيلات دوره ابتدايی خود را در آن گذراند: سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۷
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_14.jpg

محله‌ی "دره خِرسُون"، M.I.S (مسجد سليمان)
صالحی: "دوران کودکی و نوجوانی، کوه و تپه بالای اين عکس، محل خلوت و پايگاه مطالعاتی من بود."
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_6.jpg

چشم‌اندازی از محله‌ی "دره خِرسُون"، مسجد سليمان
محله‌ی دروه‌ی کودکی و نوجوانی صالحی
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_10.jpg

صالحی: "يکی از سرگرمی‌های من تنهايی و پرسه‌زدن در بيابان‌ها و حومه‌ها و واحه‌های اطراف مسجد سليمان بود.
مسجد سليمان دوزخ و بهشت توامان بود."
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_5.jpg

مسجد سليمان
محله‌ای که صالحی در آن بزرگ شد.
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_11.jpg

مسجد سليمان - سال ۱۳۸۱
شهری که صالحی دوران نوجوانی و جوانی خود را در آن گذراند.
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_13.jpg

گوشه‌ای از شهر مسجد سليمان معروف به M.I.S
http://www.seyedalisalehi.com/images/Salehi_4.jpg

منظره‌ی دشتِ مَرغاب

forrest 04-26-2010 04:57 PM

عطر آرام عبورشان هنوز
تا بالادست دره ها پیداست
از همین راه رفته اند حتما
حالا یک طور دیگر
از ردپایشان
به سرمنزل پروانه می رسیم
راه باریکه های دنباله دار پاییزی
هنوز هم
پر از عطر عبور آشنایانی ست
که سالها پیش
از یاد بی مرور مردمان رفته است
ای کاش
پسران ماه و دختران چشمه نشین می دانستند
بالا دست دره ها پیداست اگر هنوز
هم از رد روشن ستارگانی ست
که دیگر از جنوب شرقی شب
به خانه باز نمی ایند

forrest 04-26-2010 04:58 PM

قمری های بی خیال هم فهمیده اند
فروردین است
اما آشیانه ها را باد خواهد برد
خیالی نیست
بنفشه های کوهی هم فهمیده اند
فروردین است
اما آفتاب تنبل دامنه را باد خواهد برد
خیالی نیست
سنگریزه های کناره ی رود هم فهمیده اند
فروردین است
اما سایه روشنان سحری را باد خواهد برد
خیالی نیست
همه ی این ها درست
اما بهار سفرکرده ی ما کی بر می گردد ؟
واقعا خیالی نیست ؟

forrest 04-26-2010 04:59 PM

سربسته باش پیشانی شکسته
زنهاری که از این خزان خسته می وزد
چیدن محبوبه های شب را
تنها به یاد خواهد داد

forrest 04-26-2010 05:00 PM

دنیای غم انگیز نادرستی داریم
خیلی ها سهم شان را
در اشتباه یک باور ساده از دست داده اند
خیلی ها رفته اند رو به راهی دور
که نه دریچه ای چشم به راه و
نه دریایی که پیش رو
عبور از این همه هیاهو
دشوار است
معلوم نیست این قهقهه ی کدام کباده کش کور است
که نمی گذارد حتی باد
هق هق خاموش زنان سرزمین مرا بشنود
حیف که شاعرم
چقدر دلم برای سردادن یک شعار ساده
لک زده است
زنده باد پرندگانی که نیم ساعت پیش
از بالای این بادیه
سمت سایه های بالادست
نمی دانم رفتند یا بازآمدند
گریه کنید رویاندیدگان جنوبی ترین ترانه های من
کسی نیست
کسی نیامده
کسی نمی اید
من این راز را از مویه های مادرم آموخته ام
خسته ام کرده اند
دیگر از هیچ کسی نخواهم پرسید
این که این همه خسته
این که این همه خودفروش
این که این همه ناامید
این که
این که قرار ما نبود


forrest 04-26-2010 05:01 PM

خیلی زود که برگردی
باز برای بی تو ماندن من
هزاره ای ست
که پرشکوفه ترین کلمات مرا در غیاب نور
به خواب سایه خواهد برد
سفر به سلامت
پرنده ی دخترانه ترانه
تنها تو می دانی
که هیچ پیش گویی از خوابگزاران محرم آسمان
گمان نخواهد برد
که من از بازجست بی سرانجام آن سفر کرده
روزی به عریان ترین رویا ها خواهم رسید
من مجبور به باور بی دلیل این دقیقه ام
که خداوند از آخرین سهم ستارگان
تو را برای تنهاترین شاعر فرودستان خسته فرستاده است
هنوز نرفته از عطر آب و آواز نیزه ها
بین تشنگی های تو منتهای کجا
به شامات شبانه ام می برد
بازآ
که غیاب تو از حدود این همه رویا
هزاره ای ست ... فرستاده ی آخرین آواز آدمی

forrest 04-26-2010 05:08 PM

هیچ خاطره ای باقی نخواهد ماند
آوازهای درگذشته
بر بادند
آوازهای اینده
از نیامدگان
چه مهربان مرا می نگری زن به سی اردی بهشت من
ایا شویت در سفر است

forrest 04-26-2010 05:09 PM

در بازی باد و
لرزش خارزار این بادیه
هر پرنده ی غمگین رهگذری می داند
نیلوفر نام گلی ست
ستاره فقط شب پیداست
و رمه ی آهوان بی رود و راه
از این جا رفته اند
حالا از درس بعدی دیکته بگو
بیرون از اندازه ی هر هفت آسمان بلند
دوستت می دارم
و دلم نمی اید دیگر
این کلمه ی کوچک ساده را غلط بنویسم
زن خیلی خوب است

forrest 04-26-2010 05:13 PM

همه ی روزهای نرفته
همین امروز است
همه ی روزهای رفته هم
شب که بیاید
شب مجبور است
تمام شکوفه های روشن شبتاب را
باور کند
حالا آوازی بخوان
می دانم این بادهای گرسنه
از چیدن بی هنگام نی زارها آمده اند
اما سرت را که بالا بگیری
یک آسمان مروارید پرکنده آن بالاست
مهم نیست
آفتاب غایب باشد
رد پای کم رنگ همین پرنده تا پشت کوه
یعنی خیلی چیزها
چراغ را بالاتر بگیر

forrest 04-26-2010 05:14 PM

روزی
یک روز سرد زمستانی
یکی از همان روزهای سوز و بلرز یتیم
پرنده ای خیس و خسته
از بالای بام خانه ها گذشت
رفت رو به روی دریچه ی بی گلدان اتاق تو نشست
تو نبودی
همسایه ها می گفتند رفته ای راهی دور
خبر از شفای حضرت حوصله بیاوری
پرنده داشت
به شیشه مه گرفته ی بی تماشای تو
نک م یزد
انگار بو برده بود
انگار باد به او گفته بود
در دفتری که تو زیر بالش خود نهان کرده ای
راز کدام کلید گم ده رانوشته اند
و ما هیچ نمی دانستیم
تا شبی دیگر
که کودکان کوچه خبر آوردند
پرنده ای که به سایه سار هدهد مرده می مانست
آمده افتاده پای آخرین صنوبر پیر
زنده است هنوز
هنوز دارد مثل ما آدمیان انگار
می خواهد چیزی بگوید
چیزی شبیه راز همان کلید گم شده
که گفته اند پنهانی ترین شفای همین قفل کهنه است


اکنون ساعت 04:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)