![]() |
خدایا دلم تنگه ... با چشم باز ، با چشم بسته اشکی که بدون مقاومت می باره خدایا دلم تنگه ... |
دستهایم را بگیر
هرچه را که لمس کردی، باور کن من همیشه قلبم را کف دستم میگیرم ... |
خستگي ات را بر دوشم بگذار
تا برايت حملش كنم ! من بايد تاوان خستگي تو را پس دهم ! مي دانم, چون دوست دارم |
دلم گرفته از اين روزها دلم تنگ است
ميان ما و رسيدن ، هزار فرسنگ است مرا گشايش چندين دريچه کافی نيست هزار عرصه برای پريدنم تنگ است اسير خاکم و پرواز سرنوشتم بود فرو پريدن و در خاک بودنم ننگ است چگونه سر کند اينجا ترانه خود را دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟ هزار چشمه فرياد در دلم جوشيد چگونه راه بجويد که روبه رو سنگ است؟ مرا به زاويه باغ عشق مهمان کن در اين هزاره فقط عشق پاک و بی رنگ است... |
در مسیر جاده ...
تا دوردست ها ... ردپای نگاه من است ! اما تو نیستی ...! |
وقتي كتاب مقدس را گشودم داستان موسي و خضر نبي آمد.......
بايد صبر كرد تا حكمت خداوند حكيم كه حكمتش لطيف است به ثمر نشيند صبر صبر صبر صبر |
مينويسم تا تو بخواني
ميدانم ميداني چه ميخواهم بنويسم ميدانم اما باز هم مينويسم مينويسم دلتنگت هستم بيشتر از هر آنچه در تخيل كسي بگنجد..دلتنگت هستم دلتنگ لحظه هايي كه در آغوشت آرامش را تجربه ميكردم دلتنگ حرم نفسهايي كه به وجود سرمازده ام گرمي و حرارت عشق ميداد خودت ميداني تا چه اندازه دلتنگت هستم دلتنگ دلتنگيهايت...سنگيني نگاهت سخت دلتنگم... |
حالا هم من ، هم تو !
هردو خوب مي دانيماين راه نه پاياني دارد ، نه وصالي ... اما هنوز دوش به دوش مي رانيم ! قانون خط هاي موازي يادت هست ؟! دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند ! و سکوت مي کنيم ... هم من ، هم تو ! اصلا بيا يک خط زير قانون خط هاي موازي بنويسيم ... دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند ... اما اين دليل نمي شود همديگر را دوست نداشته باشند ... هم من ، هم تو ...! |
عشقتوجاملبريزازترانهاست
هرنفستسازدراينميخانهاست چهبگويمكهقلبمنكندتنازي بااينجامكهتويهخوردشدادي هرچهگويمهمهكفروخطاست درميكدهعشقثانيههمبرفناست هيكهنهاديدروجودمهمههستي خوانديازشعرترانهياينسرمستي بگوبادلعاشقچهكنم لحظههايرفتهبربادراچگونهبازيابم بگوكهعاشقبودي ثانيههايمراباعشقخريدي بگوهرثانيهقربانينفسهامشدي تا که این دل ثانیه هایش را کند بردباری |
گناه دوری ات من وقتی با تو بودم نیز دلم برایت تنگ می شد بگذار هر چه نمی خواهیم بگویند بگذار هرچه نمی خواهند بگو یی باران که بیاید از دست چترها کاری ساخته نیست ما اتفاقی هستیم که افتا ده ایم تو کوچک شدی؟ یا قلب من بزرگ شد؟ فرقی نمی کند عاشق شدم! |
سلام بهونه قشنگ من براي زندگي
آره بازم منم همون ديوونه هميشگي فداي مهربونيات چه مي كني با سرنوشت دلم برات تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت؟ حال منو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه جاي نگاهت بدجوري تو صحن چشمام خاليه ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه از غصه ها هرچي بگم جون خودت بازم كمه ديشب دلم گرفته بود رفتم كنار آسمون فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون فداي تو نمي دوني بي تو چه دردي كشيدم حقيقت و واست بگم به آخر خط رسيدم رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي قسمت تو سفر شدو وقسمت من آوارگي نمي دوني چقدر دلم تنگه براي ديدنت براي مهربونيات، نوازشات ، بوسيدنت به خاطرت مونده يكي هميشه چشم به راهته؟ يه قلب تنها و كبود هلاك يك نگاهته؟ من مي دونم همين روزا عشق من از يادت مي ره بعدش خبر مي دن بيا كه دارد دوستت مي ميره روزات بلنده يا كوتاه دوست شدي اونجا با كسي؟ بيشتر از اين من و نذار تو غصه و دلواپسي يه وقت من و گم نكني تو دود اين شهر غريب يه سرزمين غربته با صد تا نيرنگ و فريب فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه چادر شب لطيفتو از روت شبا پس نزني تنگ بلور آب تو يه وقت نا غافل نشكني اگه واست زحمتي نيست بر سر عهدمون بمون منم تو رو سپردمت دست خداي مهربون راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم از وقتي رفتي آسمون مون پر كبوتره زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بدتره غصه نخور تا تو بياي حال منم اينجوريه سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه گلدون شمعدوني مونم عجيب واست دلواپسه مثه يه بچه كه بار اوله ميره مدرسه تو از خودت برام بگو بدون من خوش ميگذره؟ دلت مي خواد مي اومدم يا تنها رفتي بهتره؟ از وقتي رفتي تو چشام فقط شده كاسه خون همش يه چشمم به دره چشم ديگم به آسمون يادت مي آد گريه هامو ريختم كنار پنجره؟ داد كشيدم تو رو خدا نامه بده يادت نره يادت مي آد خنديدي و گفتي حالا بذار برم تو رفتي و من حالا كنار در منتظرم امروز ديدم ديگه داري من و فراموش مي كني فانوس آرزوهامونو داري خاموش مي كني گفتم واست نامه بدم نگي عجب چه بي وفاست با اين كه من خوب مي دونم جواب نامه با خداست عكساي نازنين تو با جند تا گل كنارمه يه بغض كهنه چند روزه دائم در انتظارمه تنها دليل زندگي با يه عمي دوست دارم داغ دلم تازه مي شه اسمت و وقتي مي آرم وقتي تو نيستي چه كنم با اين دل بهونه گير؟ مگه نگفتم چشمات و از چشم من هيچ وقت نگير؟ حرف من و به دل نگير همش مال غريبيه تو رفتي من غريب شدم چه دنياي عجيبيه زودتر بيا بدون تو اينجا واسم جهنمه ديوار خونمون پر از سايه غصه و غمه تحملي كه تو دادي ديگه داره تموم مي شه مگه نگفتي همه جا مال مني تا هميشه؟ دلم واست شور مي زنه اين دل و بي خبر نذار تو رو خدا با خوبيات رو هيچ دلي اثر نذار فكر نكني از راه دور دارم سفارش مي كنم به جون تو فقط دارم يه قدري خواهش مي كنم اگه بخوام برات بگم شايد بشه صد تا كتاب كه هر صفحش قصه چند تا درده و چند تا عذاب مي گم شبا ستاره ها تا مي تونن دعات كنن نورشونو بدرقه پاكي خنده هات كنن يه شب تو پاييز كه غمت سر به سر دل مي ذاره مريم همون كسي كه بيشتر از همه دوستت داره |
زمزمه ميكني: دوستت دارم ...
لبخند ميزنم لبخند ميزني ميبوسم ... عجيب منطقيست همهچيز حتي دلتنگيهايمان حتي دلگيريهايمان حتي اينهمه فاصله كه كاش تمام شود و فردايي كه كاش امروز شود ... تنها كاش روياهايمان باور نكنند اينهمه منطق را ... كه من تو را ميان رويا از جنس عشق يافتم و تو مرا ميان آنها ...! |
در آفتاب کمرنگ زندگیم و پیاده رویی که نمی دانم به کدامین خیابان منتهی می شود و در تلاطم شاخه های بی برگ، زیر چتری که مرا از باران جدا می کند، به دنبال نیمکتی می گردم تا دوباره به یاد آورم، همه آن روزها را که با بوی تو و بی روی تو بی اعتنا از کنارم گذشتند
|
بر دلم بغضی سنگین حاکم است
بغضی که خیال باریدن دارد ؛ باریدن بر تمام دلم تا پاک سازد این غبار سیاهی و مرا رها سازد از چنگال این مرداب ابرهای دلتنگی دلم محتاج باریدن اند این روزهای همه از مسئولیتی سنگین می گویند جایگاهی که خود از آن هنوز بی خبرم؛ از صداقتی که شاید هنوز آن را باور نکرده ام این روزها دلم به دنبال کویری می گردد برای فریاد خسته ام ... به خدا خسته ام از بس به دل نالیدم و به چشمانم التماس کردم گویی کویری وجودم را فرا گرفته ؛ کویری پر از آرزوی سیرابی کویری که زیباست ولی سخت؛که آرامش دارد و دشواری این روزها نیازمند تغییری شگرف ام ؛ تغییری به بزرگی این کویر ... در جسم ام ، روح ام ، وبیش از همه دلم ؛ که پیوند زیبایی از این دو است نیازمندم ... محتاجم ... به بالی برای پرواز به چشمانی برای بهتر دیدن و گریستن و پاهایی برای رفتن. خدایا همچنان دستان کوچکم را به سویت دراز می کنم ، لبریز از عشقم کن خدایا بیش از گذشته محتاج کشیدن دستان پر مهرت بر سر شرمسارم هستم |
تا کجاي قصه بايد ز دلتنگي نوشت ، تا به کي بازيچه بودن توي دست سرنوشت ، تا به کي با ضربه هاي درد بايد رام شد ، يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد ، بهر ديدار محبت تا به کي در انتظار ، |
آرزوي من،ديدن روي ماه تو به ديدارم بيا هر شب در اين تنهايي ، تنها و تاريک خدا مانند! دلم تنگ است... بيا اي روشني، اي روشنتر از لبخند. شبم را روز کن در زير سر پوش سياهيها دلم تنگ است... من گمان مي کردم دوستي همچو سروي سبز، چهار فصلش همه آراستگيست، من چه مي دانستم هيبت باد زمستاني هست من چه مي دانستم سبزه مي پژمرد از بي آبي ، يخ مي زند از سردي من چه مي دانستم دل هرکس دل نيست... قلب ها از آهن و سنگ قلب ها بي خبر از عاطفه اند... |
در گشودنم. مهربانی ها نمودنم.
زود دانستم ، که دور از داستان خشم برف و سوز، در کنار شعله ی آتش، قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز: گفته بودم زندگی زیباست ..... گفته و نا گفته ، این بس نکته ها کاینجاست. آسمان باز، آفتاب زر، باغ های گل، دشت های بی در و پیکر، .... آری،آری،زندگی زیباست. زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست. گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست. |
دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد که می خواهـيـم و نمی توانـيـم ... که می توانـيــم و نمی گـذارنــد ! بگذار ميان من و تو فاصله ای نـمـانــد نه به خاطر خودت ، و نه به خاطر من! که به خاطر اين عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش بـيـش از آنی که من دوسـتـت دارم ... |
|
<<هر بار که می روی، رسیده ای>>
پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود. سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید. پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت: "این عدل نیست، این عدل نیست، کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی. من هیچ گاه نمی رسم، هیچ گاه. و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی." خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد . زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود. و گفت: "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد. چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است، حتی اگر اندکی و هــر بار که می روی ، رسیده ای و باور کن آنچه بر دوش توست. تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛ پاره ای از مرا." خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور سنگ پشت به راه افتاد و گفت: " رفتن، حتی اگر اندکی؛" و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش کشید. |
سال ها مي گذرد
و من از پنجره بيداري کوچه ياد تو را مي نگرم مي پويم و چنان آرامم که کسي فکر نکرد زير خاکستر آرامش من چه هياهويي هست ... عاشقي هم دردي است !!! و من از لحظه ديدار تو ميدانستم که به اين درد شبي خواهم مرد ... |
لیستی نوشتهام از کتابهایی که باید بخوانم
و لیستی دیگر از فیلمهایی که باید ببینم؛ ساعتهایم را تنظیم کردهام برای خوردن، خوابیدن و خواندن؛ کاغذهایم را مرتب کردهام برای نوشتن؛ ظرفها را شستهام؛ لباسها را جمع کردهام؛ همه چیز آماده است برای زندگی... با این همه گوشهای از تمام لحظههایم میلنگد: راستی برای دلتنگی تو کدامیک لازم است؟ کاغذ؟ زمان؟ پول؟ یا فقط یادآوری چند خاطره ساده؟ یا تلاقی دیگری نگاهم را با نگاهت؟ میدانی... مدتهاست که برای دلتنگی تو، حتی به خودت هم نیازی نیست دیگر! |
من دلتنگ دلتنگم
|
برات دلتنگ دلتنگم تو هم مثل منی جانم ؟ ... تو هم تو چشم من خوابی؟ بگو آهسته تو گوشم ... تو هم بی تابِ بی تابی؟ دارم عاشق میشم انگار، از این راهِ به این دوری دلم طاقت نمیاره ... بهش میگم که: مجبوری! برای با تو بودن با غروب جاده می سازم دل تنهای تنهامو به چشمای تو می بازم ... ببین جانم برات دلتنگ دلتنگم ؟ ... ببین دوری و من دلگیر دلگیرم؟ میگم حرفی رو که خشکیده رو لب هام؛ عزیزم ، نازنینم ... بی تو می میرم! تو هم مثل منی جانم ؟ ... دلت از فاصله خسته اس؟ تو هم حس میکنی درها به روی عشق تو بسته اس؟ خیالت راحت راحت، یه روز دستاتو می گیرم به پات می شینم و آخر تو آغوش تو می میرم ... ببین جانم برات دلتنگ دلتنگم ؟ ... ببین دوری و من دلگیر دلگیرم؟ میگم حرفی رو که خشکیده رو لب هام؛ عزیزم ، نازنینم ... بی تو می میرم! |
حرفی نیست ... عشقی نیست ... حسی نیست ... تو که نیستی ... عادتی نیست ... ساعتی نیست ... تو که نیستی ... خاطره نیست ... من هستم و من بی هیچ ... بی نگاه ... |
قفسم را مشكن تو نكن آزادم |
حاصل رفتنت دلتنگی من گفتی می آیم نیامدی گفتی می خواهمت نخواستی لااقل آمدن و نیامدن خواستن و نخواستنت را سهمیه بندی می کردی دار و ندارم تو بودی صبر و قرارم نیز شهر و دیارم تو بودی وقتی رفتی یک دلتنگ ، یک آواره حاصل جمع رفتنت شد . |
يک روز از نو از درختان، خيابان شلوغاز همه کلبه هاي بي فروغ دور خواهم شد. يک روز مي گذرم از هر چه هياهو از هر چه آرزو یک روز پرواز سهم چشمان بسته ام خواهد شد. روزي که از همه ي پنجره ها آيينه ها و همه ي آرزو ها دست خواهم کشيد. و آنگاه بال هايم پرواز را تجربه خواهد کرد. و خواهم آمد به سويت ... اينرا فقط تو بدان ... تو بفهم و تو بمان ... |
بكُش دل را شهامت كن، مرا از غصه راحت كن شدم انگشت نماي خلق مرا، تو درس عبرت كن بكن حرف مرا باور، نيابي از من عاشقتر نمي ترسم من از اقرار، گذشت آب از سرم ديگر821 |
این حال من بي توست بغض غزلي بي لب افتاده ترين خورشيد زير سم اسب شب اين حال من بي توست دلداده تر از فرهاد شوريده تر از مجنون حسرت به دلي در باد پيدا شو که مي ترسم از بستر بي قصه پيدا شو نفس برده مي ترسه ازت غصه بي وقفه ترين عاشق موندم که تو پيداشي بي تو همه چي تلخه بايد که تو هم باشی |
گریه کن جداییا ما رو رها نمی کنن آدما انگار برای ما دعا نمی کنن گریه کن حالا حالا از هم باید جدا باشیم بشینیم منتظر معجزه خدا باشیم گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم به خدای آسمونامون گلایه می کنم گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیمتنهایی واسه سنگینی غصه کم بودیم گریه کن سبک میشی روزای خوب یادت میاد گرچه که تو تقویمامون نیستن اون روزا زیاد گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد واسه مشکلاتی که بودش و هست وحل نشد گریه کن واسه همه ، واسه خودت ، برای من توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن گریه کن تا آینه شه باز اون چشای روشنت واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت |
دلم تنگ است نه با غصه
دلم تنگ است نه با اندوه دلم تنگ است براي تو دلم تنگ است براي او دلم تنگ است براي خاطرات خوب پائيز دلم تنگ است براي لحظه رفتن دلم تنگ است براي با تو بودنها دلم تنگ است از اينجا تا خدا دلم تنگ است براي سبزي دلها دلم تنگ است براي خدائي كه من را آفريده دلم تنگ است براي بوي تازه نان دلم تنگ است براي لبخند مادر دلم تنگ است براي نگاه خسته بابا دلم تنگ است براي رفاقتهاي يكدل دلم تنگ است براي خستگيهاي گذشته براي گريه هاي بعد از امتحان آخره سال دلم تنگ است براي هر چه كه بود و حالا گم شده در خاطرات دور ما (تاري) |
كاش در روح تو من خاطره ای گم بودم
تا به جستجوی من ، همیشه پیدا بودی كاش هر لحظه تو را به جای خود می دیدم در تمام لحظه ها ، عاشق و شیدا بودی كاش در خانه چشمان تو جایی داشتم تا كه هر ثانیه را از دل من می دیدی كاش من خنده پنهان لبانت بودم تا به شوق روح من ، همیشه می خندیدی كاش من حادثه بزرگ عمرت بودم تا كه هر شعر دلت ، سراغی از نامم داشت كاش گلدان دلم در برِ دستانت بود دست تو در دل من غنچه رویا می كاشت كاش من طلوع یكباره عشقی بودم در دلِ ساده و خو گرفته بر ظلمت تو كاش من آینه ای به عمق دریا بودم می نشستم به كویر دل پرغربت تو كاش من در دل تو بهار سبزی بودم تا كه پاییز زِ دیوار دلت پر می زد كاش صندوقچه بودم و پر از راز درون تا كه هر شب دل تو به قلب من سر می زد كاش من ثانیه بودم و تو قرنی بی حد ذره ذره های من به روح تو جان می داد كاش من حادثه بزرگ عمرت بودم تا دلم به قصه ات شروع و پایان می داد http://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif |
يادم باشد امروز باز به تو سلام کنم
سلام مي شناسي ؟ چندين بار است در پس اين کوچه ها سلامت کرده ام مي شناسي ؟ همان رهگذر تنها همان که روزي با روي باز به او سلام کردي نمي دانم چرا دگر سلامم را جواب نمي دهي ؟ ولي من باز هر صبح بعد از يک جدال سخت به رويت لبخند مي زنم و به تو مي گويم سلام چه حس سختي است که من برايت غريبم چه حس تلخي است که سلامم دگر هيچ معنايي ندارد نمي دانم شب چه از من ربود ؟ تو را ؟ شايد مرا را از خودم ربود و تو مي روي من مي خندم شايد روزي با تمام آرزوهايم بميرم و تو بر سر مزارم گل بياوري گريه کني سلام مرا مي شناسي ؟ همان که به اميد جواب سلامت چندين بار در خم کوچه منتظرت ماند مي شناسي ؟ همان که شب ها به اميد صبحو شايد به اميد تو اشک ريخت همان که خواب خوشش هيچ شبي بي اشک معنا نداشت مرا مي شناسي؟ همان که با اميد حضور تو وجودش کمرنگ شد و با ياد تو مُرد و شايد در آرزوي تو مُرد آري... مي دانم که نمي شناسي |
دلم برای كسی تنگ است كه زیبایی روح را می ستاید مهربانی را دوست دارد گذشت را می فهمد سادگی را زیور می داند وفا را گوهر دلم برای كسی تنگ است كه چشمان خیس از اشك را می بوسد و با سر انگشت مهربانش آبی آسمان را نشان می دهد كسی كه به خاطرم آفتابی می شود
|
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی، با اشک دیده طرح دریا بکشی، تا غربت من هزار فرسنگ باقی ست، تنها نشدی که درد تنهایی بکشی ...
|
دلم تنگ است برای گریه کردن
|
هرچند كه درد دل هر خسته بسیست وزدست فلك رشتۀ بگسسته بسیست زنهـــــار ز كار بسته دل تنگ مـــــــــدار در نامۀ غیب راز سربسته بسیست |
ید امشب بروم |
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... |
اکنون ساعت 02:37 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)