پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   نام شناسی و ریشه واژه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29749)

behnam5555 12-10-2010 07:47 PM


ریشه یابی کلمه « سَلـمانی » به معنی آرایشگر مردانه :

http://marshal-modern.ir/Archive/11155.aspx

کجا می ر
وی
؟ دارم به سلمانی می روم .

گاهی با خود می اندیشیم به راستی سلمان کیست ؟ سلمانی که آرایشگاه مردانه یا درست تر بنویسم پیرایشگاه به او منسوب است .
سلمانی از نام « سلمان فارسی » صحابی ایرانی پیامبر اسلام برگرفته شده است . او بود که در آغاز اسلام موهای سر پیامبر را بهتر از دیگر پیرایشگران کوتاه می کرد و همگی از این کار زیبای او خوششان آمد و نام سلمانی به معنای پیرایشگر یا در اصطلاح آرایشگر مردانه جا افتاد.امروزه کمتر کسی این داستان را می داند ولی نام سلمانی همچنان به کار می رود درست مانند واحد پول تومان که هرچند مربوط به قاجار بود ولی مردم همچنان نسل اندر نسل عادت کرده اند و همچنان تومان را به کار می برند . سلمانی نیز این گونه است و بنا به عادت گفته می شود. ضمناً خود سلمان نیز نامش در اصل « روزبه » بود او شاهزاده ای ساسانی بود که با پذیرش اسلام توانست خدمات بی نظیری به دولت نوپا کند .
این حرف بدین معنی نیست که پیش از سلمان ، عرب موی سر کوتاه نمی کرد . بلکه سلمان آنقدر هنرمندانه کار می کرد که معروف شد . البته عرب ها به سلمانی می گویند « الــحَـلّــاق » و این نزد ما ایرانیان است که سلمانی می گوییم.
جالب است بدانید پیامبر اسلام در باره سلمان گفته است : سلمان از ما اهل بیت است .( سلمانُ مِنّا أهلَ البَیتِ .)




behnam5555 12-12-2010 10:38 PM


گوسفند ( گـُو + سِپَنت ) : گوسفند یعنی :حیوان مقدس {زیرا زرتشت را از مرگ نجات داد.}

افسانه ی زیبایی هست که می گوید دشمنان خانواده زرتشت پیامبر زرتشت را زمانی که نوزاد شیرخواره ای بود ربودند و خواستند بکشند که از فرجام کار ترسیدند و نوزاد را در جایی بیرون آبادی در برابر گرمای خورشید رها کردند که خود بمیرد . در این میان چوپانی نیز میش خود را گم کرده بود . مادر زرتشت یعنی دوغدویه هنگامی که از این کار پلید آگاه شد از همسایگان یاری جست و آنان به کمک او شتافتند تا مگر کودک را بیابند . چوپان پوزش خواست و گفت : شما بروید من همین که میشم را یافته به شما خواهم پیوست .اما میش که گم شده بود و از بره خود جدا شده بود با شگفتی بسیار در کنار نوزاد بوده و بانگ برمی آورد تا مگر چوپان او را بیابد . چوپان که جدا از دیگر مردم آبادی در جست و جوی میش گمشده بود صدای میش را شنید و رفت تا هرچه زودتر به دیگر مردم بپیوندد که نوزاد رایافت و با شگفتی بسیار همگان را آگاه نمود و از آن پس به خاطر اینکه میش جان زرتشت را از مرگ نجات داده بود آن را گو سپنت نامیدند . بدانیم که GOW به معنی حیوان اهلی یعنی گاو و بز و میش است و منظور فقط گاو نیست .سپنت نیز مقدس است . پس گوسفند به خاطر نجات زرتشت چنین نامیده شد .خوب است بدانیم میش گوسفند ماده و قوچ گوسفند نر است .


behnam5555 12-12-2010 10:41 PM


چرا در کلمات خواهر،خواستن ، خویش ، خواندن ،گیاهخوار ، خواربار، خوارزم ، خواندن ...واو خوانده نمی شود؟


حقیقت این است که این واو در فارسی تادویست سال پیش خوانده می شده و بسیاری از مردم ایران این واو را تلفظ می منند مانند مردم کرد ایلام . آنان خواستن را با تلفظ واو ادا می کنند . در لری خرم آباد به خواهرزاده می گویند: هوار زا . هُوار همان خُواهر است . یا در زبان لکی بیستون به ( خویش ) می گویند ( وِژ ) اصولاً همه ی لک ها به خویش می گویند وِژ . وژ همان خویش است که در فارسی واو خوانده نمی شود و در لکی خ خوانده نمی شود .
و چرا اصولاً این واو نوشته می شود ؟اگر خواهر ، خاهر نوشته شود با چه کلمه ای اشتباه می شود ؟ خویش به معنی خود با خیش گاو آهن اشتباه می شود و خواستن با خاستن ( برخاستن) اما خواندن با چه اشتباه می شود؟ حقیقت این است که این واو در فارسی تادویست سال پیش خوانده می شده و بسیاری از مردم ایران این واو را تلفظ می منند مانند مردم کرد ایلام . آنان خواستن را با تلفظ واو ادا می کنند . در لری خرم آباد به خواهرزاده می گویند: هوار زا . هُوار همان خُواهر است . یا در زبان لکی بیستون به ( خویش ) می گویند ( وِژ ) اصولاً همه ی لک ها به خویش می گویند وِژ . وژ همان خویش است که در فارسی واو خوانده نمی شود و در لکی خ خوانده نمی شود .
غریو بیچاره س غریو دل ریشه غریو چاوه ری مکانِ ویشه
یعنی : غریب بیچاره است غریب دل آزرده است . غریب چشم به راه جای خویش است .
این یک نمونه شعرکردی به گویش لکی بود .
در انگلیسی کلماتی که GHدارند این دو حرفشان اغلب خوانده نمی شود . علت این است که سابقاً در انگلیسی تلفظ می شد و نوشته هم می شد اما امروزه این دو حرف در انگلیسی نوین خوانده نمی شود به عبارت دیگر این کلمات یادگار قدیمند . در آلمانی هنورز این دو حرف تلفظ می گردد مثلاً شب و هشت در آلمانی ناخت و آخت و در انگلیسی نایت و ایت night/eightگفته می شود .


behnam5555 12-12-2010 10:43 PM



ما ایرانیان واژگان زیبا و کهن خود را فراموش کرده ایم یا کمتر می گوییم و به جای آن ها از واژه های عربی که البته آن هم زیباست استفاده می کنیم.

برای نمونه به جای «هَزاردَستان » بلبل می گوییم . به جای « شانه به سر» هدهد . به جای «چشم به راه » منتظر . به جای «کژدم» عقرب. به جای «خو گرفتن » الفت . به جای «خوی » خصلت . به جای «ویژگیها » خصوصیات .
البته این ناتوانی فارسی نیست . کدام زبان چنین نیست ؟ خود عربی نیز از زبانهای فارسی ، عبری ، سریانی و زبانهای غربی مانند یونانی و انگلیسی بسیار بهره گرفته است .در عربستان و ... به « بستنی » می گویند: « بوظة» که همان « بوز » به معنای « یخ » در ترکی است البته بیشتر « آیس کریم » می گویند . به پل می گویند کوبری » که همان « کورپی »در ترکی است و مصریها هم « کوبری » می گویند و هزاران مثال دیگر .
باید قدری روشن بین و واقع نگرباشیم . زبانها میراث بشریت اند و به همه انسانها تعلق دارند . تعصب بیجا چشم را کور می کند . فارسی شکر است . اما به همین گونه که هست . ولی نباید در بهره گیری از سایر زبانها زیاده روی کنیم . خوشبختانه به تازگی فرهنگستان دیگر از واژه های نا فارسی بهره نمی برد . برای نمونه می توانستند به جای «پیامک » از «رُسَـیله » در عربی یعنی« رساله کوچک » استفاده کنند .ولی می دانیم که چنین نکردند . این دشمنی با عربی نیست .امروزه ادیبان مردم را تشویق می کنند که به جای استفاده از کلماتی مانند فارغ التحصیل و بین المللی از دانش آموخته و جهانی استفاده کنند زیرا اصلاً خود این دو واژه نیز در اصل زبان عربی وجود ندارد . یا استفاده از کلماتی مانند استیصال فارسی را دچار ناتوانی می کند زیرا معنی آن بر بیشتر مردم آشکار نیست و بهتر است به جای چنین کلمه ی نا آشنایی از کلمه ی ( درماندگی ) استفاده کنیم . که حتی کودکان نیز معنی آن را می دانند و بسیار خوش آهنگ تر از استیصال است و املای آن نیز آسان است و هیچ مشکلی نیز ندارد و هم زبان نوشتار است و هم گفتار .


behnam5555 12-12-2010 10:45 PM

چند واژه فارسی در زبانهای اروپایی

بیشتر واژگان مشترک و شبیه در فارسی و دیگر زبانهای اروپایی به دلیل این است که فارسی با زباهنهای اروپایی هم ریشه و هم خانواده است . اما بحث من راجع به کلماتی است که از فارسی به دیگر زبانه رفته است .
ـ پردیس به معنی بهشت که در فرانسه paradis، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies و در عربی فردوس نوشته می‌شود.
- بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch و در عربی گفتاری بَخشیش یا بَقشیش نوشته می‌شود و معنی رشوه هم دارد.

ـ کیوسک که از کوشک فارسی به معنی« ساختمان بلند » گرفته شده و در بیشتر زبان‌های اروپایی هست.


ـ کاروان سرا که در روسی karvansarai، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته می‌شود.


ـ شربت که در فرانسوی sorbet، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می‌شود. هرچند شربت عربی است ولی در عربی شراب به کار می رود و اگر شربت را به کار ببرند شربة می نویسند و شربَه تلفظ می کنند.


ـ لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته می‌شود و در این زبان‌ها به معنی ملوان هندی نیز هست.

ـ خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبان‌های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می‌شود.

ـ کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی و عربی به شکلهای گوناگون نوشته می‌شود و شگفت آنکه ما شیمی می گوییم حال آنکه عرب کیمیاء می گوید .


ـ مشک که در فرانسوی musc، در انگلیسی musk و در آلمانی Moschus و در عربی مِسک نوشته می‌شود.


behnam5555 12-12-2010 10:47 PM

گوجه فرنگی و سیب زمینی کی به ایران آمدند ؟

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:x...com/potato.jpghttp://t1.gstatic.com/images?q=tbn:L...%2520intro.jpg
گوجه فرنگی و سیب زمینی تا200 سال پیش در ایران نبود و در زمان امیر کبیر صدر اعظم ناصرالدین شاه قاجار از فرانسه و توسط دانشجویان به ایران آمد و در فرانسه pumme de tree نام سیب زمینی بود و tomato نیز بعداً گوجه ی فرنگی نام گرفت . بعدها نخود فرنگی ، توالت فرنگی و توت فرنگی نیز همین طور از فرنگ یعنی فرانسه می آمد و دنباله ی فرنگی بدان افزوده می شد .
ترکها و گیلانی ها جلوتر از سایر مردم ایران از روسیه گوجه آورده بودند و به همین سبب به آن ( پامادور) می گویند که واژه ای روسی است . در غرب ایران در کرمانشاه و ایلام و در جنوب غرب در خوزستان نیز به آن تَماته یا طَماطه می گویند . زیرا از طرف عراق و از راه انگلیسیها با آن آشنا شده بودند.
در سوریه به این ثمره می گویند ( بَنَدورة) که واژه ای ایتالیایی است . در عراق طَماطة و در عربستان سعودی طَماطِم گفته می شود .
سیب زمینی نیز در عربی بَطاطا یا بَطاطِس و در عامیانه ی عراق بِتِته نامیده می شود . کردهای فیلی (فهلوی) نیز پِتِتـَه می گویند.

behnam5555 12-12-2010 10:55 PM

ریشه واژه عربی مسجد واژه مَزگِت در فارسی است . مسجد کلمه ای است که ریشه در زبان فارسی دارد .
ایسپیهَ مَزگَت در تالش زادگاه زرتشت پیامبر ایرانی

نه تنها مسجد ریشه فارسی دارد بلکه جهنم و فردوس و چند واژه دیگر دینی نیز چنین است . در اشعار فارسی واژه مَزگت که همان مَزکَد است بسیار به کار رفته است .

همچون کدویی سوی نبید و سوی مزگت
آکنده به گاورس که خرواری غنجی .
ناصرخسرو (دیوان چاپ تقوی صفحه 495).

تو مشرف تری ز هر مردم
همچو بیت الحرم ز هر مزگت سوزنی
(از آنندراج ).


صد مرد پیر و جوان ...
اندر آن مزگت نشسته اند. (تاریخ بیهق ).

ای برادر می ندانم تا چت است
کت وطن گه دیر و گاهی مزگت است .

هنوز در کردستان ایران و عراق و ترکیه و سوریه واژه مِزگوت کاربرد دارد .

مثلاً : arom bo mezgotدر زبان کردی سورانی یعنی به مسجد می روم .
در انگلیسی نیز mosque و در ارمنی maskit باز هم ریشه در مَزگِت دارد .
در اطراف کاشان هنوز به مسجد مَزگه می گویند .

تالشی های اصیل نیز هنوز مَزگَت می گویند . زبان معیار موجب فراموش شدن این واژه کهن از زبان مردم شده . برخی به گمان اینکه این واژه گونه نادرست مسجد است تلفظ خود را تغییر داده اند .
منظور از (مـَز)در مزکد یا مزگت همان خداست به کلمه مزدا توجه کنید که بخش نخست آن مز است و به کلمه کَد نیز دقت کنید هنوز در بسیاری از شهرهای ایران مانند نواحی اطراف کاشان مثل بادرود به خانه می گویند کَده . واژه های میکده و دانشکده و کدبانو و کدخدا و... بیانگر این است که کد خانه است و مزکد یا مزگت که تغییر یافته ی آن است همان خانه خداست .
زیبایی و توانمندی زبان عربی این است که واژگان زبان های دیگر را در وزن و ساختار زبان خود می برد و رنگ و چهره ی عربی بدان می بخشد . مثلاً همین مزگت را مسجد کرده و پس از آن با آن مشتقات دیگر ساخته است . اگر سخت این را باور می کنید به چند مثال دیگر توجه کنید که واژه های فارسی رنگ عربی به خود گرفته اند . یا به اصطلاح مُعَرَّب شده اند .
اندازه ==>هندسه کنده یا کندک ==> خندق پردیس ==> فردوس گناه ==> جُناح
استَبرَگ ==>اِستَبرَق بنفش ==> بَنَفسَجیّ ارغوانی ==> اُرجوانیّ پسته ==> فُستُق گهَنام ==> جهنم اگر با دیدن اینکه جهنم هم فارسی است دیگر اصلاً حرف بنده را نمی پذیرید به صفحه 775 از جلد اول کتاب فرهنگ لاروس چاپ انتشارات امیرکبیر مراجعه کنید .می بینید که در آن کلمه جهنم را فارسی معرب دانسته است .
البته برخی این واژه را نیز آرامی دانسته اند .
حال به فرهنگ های لغت برویم و ببینیم در باره مزگت یا مزکَد چه آمده است :

مزگت . [ م َ گ ِ ] (اِ) نمازخانه و مسجد. (ناظم الاطباء). خانه ٔ خدا. بیت اﷲ. (برهان ). مزکت . مژگت . (زمخشری ). به معنی خانه ای که برای پرستش پروردگار بسازند و هرکس خواهد در آن بندگی وعبادت کند و آن خانه را حرمت گذارند و پاک نگهدارندو چون خانه ٔ بندگی یزدان است به یزدان نسبت دهند و چون زاء و سین و تاء و دال تبدیل یافته اند معرب آن مسجد به فتح جیم است یعنی مکان سجده کردن . (آنندراج ). مسجد. (ترجمان القرآن ) (غیاث ) (رشیدی ) (دهار) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51). نمازگاه . هر جائی که برای پرستش خدا سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه آرامی است و از این زبان وارد عربی و فارسی شده است : پیغامبر علیه السلام به مزگت آمد و پیش خلق این آیت بخواند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و امروز هرکه آنجا رسیده است داند که آن ستونها و پایه ها همه از سنگ است و مزگت دمشق نیز همچنین است . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و مزگت تمام نشد پس خویش سلیمان را وصیت کرد که آن مزگت را تمام کند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).ابوسلمه وزیر آل محمد به مزگت اندر آمد جامه ٔ سیاه پوشیده بر منبر شد و خدای عزوجل را حمد و ثنا کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خدای تعالی بسوی زکریا وحی فرستاد که مادر مریم را بگوی که من این دختر را از تو به پسری قبول کردم و او را به مزگت آور و محرر کن و هرگز به مزگت اندر دختر نبوده زیرا که زن حایض شود و زن حایض را به مزگت نشاید آمدن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و اندر بیت المقدس مزگتی است که مسلمانان از هر جائی آنجا شوند به زیارت . (حدود العالم ). لهاسا، شهرکیست و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندروی مسلمانانند اندک . (حدودالعالم ). مشتری دلالت داردبر مزگت ها و منبرها و کنشت ها و کلیسا. (التفهیم ).

ببست رهگذر دیو و بیخ کفر بکند
بجای بتکده بنهاد مزگت و منبر.
عنصری .

باخدای عزوجل اندر مزگت ها چیزی را مپرستید و جز یادکرد خدای چیزی دیگر مگوئید. (تفسیر کمبریج چ متینی ج 2ص 491). و ما یاد کرد ترا بر داشته کردیم تا ترا هرروز به هرمزگتی اندر پنج بانگ نماز و پنج قامت یاد کنند (در تفسیر آیه ٔ «و رَفعنا لک ذِکرَک » ازسوره ٔ انشراح ). (تفسیر کمبریج ج 2 ص 601). چون بانگ تبیره رابشنیدند برخاستند و از مزگت بیرون شدند. (تفسیر کمبریج ج 2 ص 416).

اینک به این مدرک جالب ، توجه بفرمایید اسپی مزگت در تالش:
ایسپیهَ مَزگَت
از رامین باباپور شکردشت
بنای ایسپیه مزگت باقیمانده یک آتشکده قدیمی و بزرگ در دیناچال تالش است. تمامی نشانه های معماری وکاربردی آن عملکرد مذهبی این بنا را تایید می کند.این بنا دردوران پس از اسلام احتمالا بعد ازقرن سوم هجری به مسجد تبدیل شد و ظاهرا تا مدتها ی مدید مورد استفاده قرار می گرفته است. گذشته از اهمیت تاریخی و معماری بنا اینکه در اطراف آن باید شهری بزرگ وجود داشته باشد. مشغله فکری بسیاری از اندیشمندان در گیر با این موضوع است. بازسازی این بنا وتعریف حریم حفاظتی و برنامه عملیاتی می تواند هویت آنرا روشنتر ساخته و مجددا زندگی را به این محل بازگرداند.
بنای تاریخی اسپیه مزگت

ایسپیه مزگت از دو کلمه "ایسپی "در زبان تالشی به معنای سفید و"مزگت" در زبان اوستا به معنای مسجد تشکیل شده است.ایسپیه مزگت در دهکده کیش خاله در شمال آبادی دیناچال از آبادیهای جنوب اسالم در فاصله حدود 22کیلومتری جنوب شهر تالش واقع شده است.بنای مذکور در کرانه شمالی دیناچال رود و در یک و نیم کیلومتری شرق جاده تالش –انزلی واقع است. این بنا را می توان یکی از شگفت انگیزترین بناهای تاریخی گیلان دانست.

behnam5555 12-12-2010 11:08 PM


ریشه واژه هندوانه و خربزه :



http://www.rawbc.org/images/watermelon_flower.jpg

هندوانه در گذشته دور در ایران نبوده و زمانی که از هندوستان به ایران وارد می شود به آن خربزه ی هندوانه گفتند زیرا خربزه را می شناختند و هندوانه شناخته شده نبود . در ترکی نیز " قارپوز" خربزه است که به آسانی می توان دریافت همان خربزه است .
اما هندوانه آمیزه ای از ( هندو + انه ) است .(انه) نشانه صفت نسبی در فارسی است مانند پسرانه ،دخترانه.
در عراق اولین بار در شهر ( رقّــة ) در کنار دجله خوب عمل آمد و از این رو عراقی ها به آن ( رَگّــی) یا ( رَقـّی ) می گویند .
در سعودی حَبحَب نامیده شد چون پر از دانه است .
در سوریه بَطّیخ أصفَر یعنی خربزه ی زرد نام گرفت . زیرا خربزه را می شناختند اما هندوانه را نه .
کردهای ایلام و کرمانشاه به آن ( شامی ) گفتند . زیرا از شامات برایشان آمد .
در شمال آفریقا ( دُلّـاع ) موسوم شد
و هرجا رفت نامی گرفت و همه از این میوه خوششان آمد .
اما خربزه به معنی خیار بزرگ است . خربزه آمیزه ای از خر+ بزه است . بزه در گذشته خیار بوده و از آنجاکه در آغاز این میوه کمی بزرگ تر از خیار بوده آن را خربزه نامیدند . در کردی خرویزه و در ترکی قارپوز نام دارد .عربها بَطّیخ می نامند . در فرانسه باستیک گویند که گویا از عربی وارد شده و کلمه باستیک همان بطیخ است ولی با تغییرات بسیار .


behnam5555 12-12-2010 11:11 PM

ریشه فارسی واژه سارافون :


http://3.bp.blogspot.com/_lnpzLQFsb7...0/Image002.jpg


این واژه در اصل «سراپا» ی فارسی بوده است که از راه ترکی وارد روسی شده و شکل آن دگرگون شده است. امروزه سارافون به نوعی جامهٔ ملی زنانهٔ روسی گفته می‌شود که بلند و بی آستین می باشد.
سارافون دقیقاً مانند پیجامه و بالکُن است . این دو هم پاجامه و بالاخانه هستند که با ورود به زبانهای غربی دوباره به شکل دیگری به فارسی برگشته اند . این واژه ستانی در همه زبانها وجود دارد و این غیر از شباهت فارسی و زبانهای غربی به خاطر ریشه مشترک آنهاست.

behnam5555 12-12-2010 11:15 PM



شیمی واژه ای فرانسوی است حال آنکه فرانسوی ها آن را از واژه فارسی کیمیا گرفته اند !


http://cpms.byu.edu/content/images/chemistry.gif

جالب است که شیمی در فرانسه و chimistry در انگلیسی و الکیمیاء در عربی و کلاً نام این دانش در همه زبان های جهان از واژه فارسی کیمیا گرفته شده است . زکریای رازی در پی یافتن کیمیا بود که می تواند مس را به طلا تبدیل کند . اما نتوانست با وجود آزمایش های گوناگون و خسته کننده پیروز شود اما آزمایش های وی موجب رشد این دانش شد تا جایی که این دانش به نام کیمیا نامیده شد و عرب هادر نامگذاری این دانش از ما بهترند .چون دست کم همان واژه ی فارسی را به کار می برند .

ببینیم در فرهنگها در باره ی شیمی یا بهتر بگوییم کیمیا چه آمده است .به ادامه مطلب مراجعه کنید .


شیمی . (فرانسوی ، ) (مأخوذ از کلمه ٔ «کیمیا»)
علمی است که در آن از خواص اجسام طبیعی و تغییرات عمیق گوهرها و عناصر بحث می شود. بنابراین علم شیمی وابسته به ساختمان نهایی ماده است و در آن می کوشند تا ماده را به کوچکترین اجزای وی تقسیم کنند و آنرا مورد مطالعه قرار دهند. این اجزا یا عناصر در مواد مختلف وجود دارند و با کمک شیمی معلوم می شود که یک قطعه سنگ آهک از یک فلز درخشان (کلسیم ) و دو شبه فلز، یکی جامدو سیاه (کربن ) و دیگری گاز (اکسیژن ) بوجود آمده است . دانش شیمی تنها محدود به تجزیه کردن مواد نیست بلکه با ترکیب عناصر، اجسام پیچیده تری بوجود می آیند. این ترکیب عناصر یا اجسام را با یکدیگر فعل و انفعال شیمیایی نامند، مانند عنصر کلر که گازیست زرد متمایل به سبز، و آن خودبخود با عنصر فسفر که جامد است ترکیب و به کلرور فسفر تبدیل می گردد. از مجموع عناصر اساسی و مواد اصلی بسیط که تاکنون شناخته شده بیش از 100 عنصر را می توان نام برد. (از فرهنگ فارسی معین ).

- شیمی آلی ؛ بحث ترکیباتی است که بدن گیاهان و جانوران را تشکیل داده اند و چون در ترکیب این اجسام همیشه مقداری کربن وجود دارد، این بخش از شیمی را شیمی ترکیبات کربن نیز می نامند. (از فرهنگ فارسی معین ). اما آلی اسم منسوی از آلة است . آلة یا آلت یعنی ابزار ( آلة + ی نسبت = آلی ) مثل (تجارة + ی = تجاری )،( فاطمة + ی = فاطمی )

- شیمی معدنی ؛ بحث عناصر و ترکیباتی است که اکثر تشکیلات غیرزنده را بوجود می آورند و در حقیقت ترکیبات معدنی هستند و در ترکیب این مواد امکان دارد کربن نیز وجود نداشته باشد. (از شیمی معدنی تألیف برّی چاپ دانشگاه صفحه 7).

behnam5555 12-12-2010 11:18 PM


چرا 100 و 60 را نادرست می نویسیم ؟



عددهای 60 و 100 را همه به صورت شصت و صد یعنی با صاد می نویسیم . در حالی که صاد ویژه واژه های دارای ریشه عربی و یا معرَّب یعنی عربی شده است . پس درستِ 60 و 100 شست و سد است اما به خاطر اینکه با انگشت شست و سد رودخانه اشتباه نشود عمداً با صاد نوشته شده اند .
جالب است که سده به معنی صد سال را با سین و نه با صاد می نویسیم چون با واژه دیگری اشتباه نمی شود .
صندلی که فارسی است عربی شده چَندَل و صابون عربی شده سابون است . سابون از مصدر سابیدن است و به همه زبانهای جهان از جمله انگلیسی رفته است . در انگلیسی به صابون می گویند : سـُوپsoap .
اشتباه نکنید واژه هایی مانند صِدا عربی اند . همین « صدا » در اصل « صَــدی » است و به معنی «پژواک » است . فارسی ِ «صدا » می شود « دَنگ » که هنوز کردها استفاده می کنند . مثلاً در کردی جنوبی ( فهلوی ) جمله ی « دَنگه هات . » یعنی « صدایی آمد . »
پس هر کلمه ای که صاد دارد . باید عربی باشد.تشخیص کلمات دارای ریشه عربی آسان است زیرا می توان بر وزنهای گوناگون از آن ها هم خانواده ساخت. مثل صادق که هم خانواده هایش عبارتند از : صِدق ، صَدَقه ، مُصَدِّق ، صِدّیق ، تَصدیق ، صداقت ، تَصَدُّق و...

behnam5555 12-12-2010 11:20 PM


ریشه کلمه زِپِرتی:

ـ زِ پرتی: واژهٔ روسی Zeperti به معنی زندانی است و به کار گرفتن آن یادگار دوره تسلط قزاق‌های روسی در ایران است .در دوره قزاق ها هرگاه سربازی به زندان می‌افتاد می‌گفتند :«زپرتی شد.» امروزه زپرتی معانی گوناگونی به خود گرفته است . یکی از آنها این است که اوضاعش به هم ریخته است .



behnam5555 12-12-2010 11:22 PM


ریشه واژه فَکَسَنــی :

ـ فکسنی: از واژهٔ روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده و به کنایه و واژگونه به معنی بیخود به کار برده شده است.دقیقاً مانند مُزَخرَف که معنای خوبی دارد . مزخرف از ریشه زُخرُف به معنی زیور است و مزخرف یعنی آراسته به زیور . در حالی که ما به معنی سخن بیهوده و چرت به کار می بریم

behnam5555 12-12-2010 11:23 PM


ریشه واژه نخاله :

ـ نخالهNakhal : یادگار سربازخانه‌های قزاق‌های روسی در ایران است .به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ گفته می شد و مردم از واژه نخاله برای اشاره به چیز بی فایده و به درد نخور بهره می برند.

behnam5555 12-12-2010 11:27 PM


ریشه یابی واژه " آفَرین " و " نِفرین یا نه آفرین " :


http://www.guitar4all.com/images/egewr.JPG

یک نظر این است :
آفرین : afri( افسون ، دعای خیر) + vana: ( آرزو و خواست)
ریشه واژه آفرین از fri به معنی توجه نمودن و خشنود کردن می‌آید.
اما به نظر من « آفرین » از « آفریدن » می آید و بن مضارع آن است. در این صورت یعنی « درود بر تو که کار خوبی آفریدی . یا ای آفریننده کار نیک. »
این نظریات تنها بر پایه گمان های زبان شناسانه است .
اما واژه نفرین بی گمان همان (نه +آفرین) است.نفرین بر تو یعنی « نه آفرین بر تو باد. »
اما « بارَکَ اللهُ » که ما « باریکَــلّــا » تلفظ می کنیم یک واژه عربی است به معنی «خدا برکت دهد » .« بارَکَ » فعل ماضی در معنای دعا است .
براوو هم که از زبان های غربی است .


behnam5555 12-13-2010 07:08 PM


CAR در انگلیسی و (گاری) در هندی و اردو و (عربیة) در سوریه و مصر به معنی خودرو هستند و هر سه کلمه ریشه فارسی دارند .


در ایران باستان ارابه و گاری وجود داشت . واژه ی عَـرَبة یا عربیة به معنی چرخ که در عربی به کار می رود همان ارابه ی خودمان است . همین واژه در ترکیه به صورت ( اَرابا) به کار می رود . البته در سوریه و لبنان (عربیة )به معنی (ماشین) نیز هست . در هند و پاکستان جالب است که به ماشین می گویند : گاری .واژه ی CAR در انگلیسی نیز همین گاری است .
گاری ==> کاری ==> کار CAR
در عراق به چرخ می گویند عَرَبانة که آن هم همان ارابه است .در عربی فصیح نیز واژه (عَـرَبة ) به معنی ( چرخ ، ویلچر و ...) است که باز هم همان ارابه فارسی است .واژگان این شکلی که از فارسی به دیگر زبانهای جهان رفته است بسیارند و در آینده پست های دیگری برایشان خواهم گذاشت . مثل سابون که به عربی رفت و صابون شد و به انگلیسی رفت و SOAP شد و یا شکر که به عربی رفت و سُــکَّــر شد و به انگلیسی رفت و SUGAR شد و ده ها واژه دیگر .


behnam5555 12-13-2010 07:12 PM


معنی ماه های میلادی (بخش نخست)

مارس :
نام خدای جنگ ،سومین ماه در تقویم گریگوری و اولین ماه در تقویم روم باستان. از نام الهه جنگ یعنی مارس گرفته شده است. رومی ها اعتقاد داشتند که این ماه به علت آغازگر بهار بودن به جنگ سرما می رود و بر آن غلبه می کند. انگلیسی ها تا سال 1752 میلادی این ماه را اولین ماه سال می دانستند و در روز 25 آن جشن سال نو می گرفتند./ آپریلیس : شاید از aperire که به معنای باز شدن است گرفته شده . چون در این ماه درختان دوباره روییده می شود و گل ها باز می شوند./ مایوس : خدای گیاهان ،از یک الهه یونانی به نام Maia که الهه ی حاصلخیزی و باروری بوده است گرفته شده . در نظریه ای دیگر این نام از کلمه یونانی maiores گرفته شده که به معنی بزرگترها است. /
یونیوس:
همسر ژوپیتر ،از نام Juno که الهه ی ازدواج بوده و زن ژوپیتر بوده اقتباس شده و نظریه ای دیگر آن را برگرفته از کلمه لاتین iuniores به معنای کوچکترها می داند.( در مقابل ماه می)/کوِنتیلیس : پنجم ،در ابتدا نام آن در روم باستان Quintilis بوده به معنای پنجمین ولی پس از تغییر در ترتیب ماه ها به افتخار جولیس سزار که در این ماه بدنیا آمده است، این ماه را به نام او کردند.

نام ماه های میلادی پیش از میلاد مسیح در روم باستان به کار می رفت . اما آنان سال را دوازده ماه می گرفتند . زیرا دانش ستاره شناسی و جغرافی آن قدر پیشرفته نبود و آنان نیز همانند عرب ها و دیگر مردمان باستان سال را بر مبناد 12 ماه نو می پنداشتند و آنگاه از اینک هر چند سال چیدمان ها به می ریخت سر در گم می شدند و می دیدند که عیدهای بهاری و تابستانی و پاییزی و زمستانی با آنچه بر مبنای سال قمری در نظر می گیرند تناسب ندارد .به گفته « پلوتارخ » پادشاهی به نام « نوما» به این تفاوت 11 روزه سال قمری در برابری با سال قمری پی برد و تصمیم گرفت هر دو سال یک ماه به سال بیفزاید و همین پادشاه بود که ماه « یانواریوس»نام یکی از خدایان پیش از دوره رومیان و نیز «فِبرواریوس»که جشن پیراستن روان از بدیها بود ، را به عنوان ماه اول و دوم به سال افزود . فِبرواریوس از کلمه لاتین februum گرفته شده که به معنای purification یا همان تصفیه و پاک سازی است. علت انتخاب مراسم مذهبی ای بود که رومیان در 15 این ماه برای پاک سازی روح خود انجام می دادند. در تقویم گریگورى که تقویم میلادی امروزی بیشترین شباهت را به آن دارد این ماه از ماه آخر سال به دومین ماه سال تغییر مکان داد.
و بدین گونه معنی نامها نیز از شوند نامگذاری خود یرون رفت . مثلاً ماه کونتیلیس که به معنی پنجم است به ماه هفتم تبدیل شد و به همین ترتیب دیگر ماهها نیز از معنی اصلی فاصله گرفتند .. امروزه ما می دانیم که این 11 روز نیز کارساز نیست . زیرا یک سال حقیقی خورشیدی 365 روز و پنج ساعت و 49 دقیقه است . اگرچه این 5 ساعت و خرده ای به ظاهر چیزی نیست اما در هر 33 سال 8 روز و در هر 99 سال 24 روز می شود . پس باز هم این چیدمان ها دگرگون شد .
در تقویم رومیان, ماهها را با شماره و عدد مشخص می کردند. هنوز هم نام 4 ماه آخر سال میلادی (سپتامبر, ماه هفتم . اکتبر, ماه هشتم . نوامبر, ماه نهم . دسامبر, ماه دهم) از تقویم رومی ها باقی مانده است.رومیان بعضی از ماهها را به خدایان نسبت می دادند.مثلا ماه اول (مارس) خدای جنگ و ماه سوم (مایوس . معادل ماه مه میلادی) خدای گیاهان و ماه چهارم (ژونون . معادل ماه ژوئن در تقویم میلادی) همسر ژوپیتر است.از 2 ماه مکملی که افزوده شد اولی, ژانوس از خدایان پیش از دوران رومی منتسب شد (همان ماه ژانویه میلادی) و دومی, فبروآ که نام جشنهای تزکیه نفس و تصفیه روح و روان بود (همان ماه فوریه میلادی) در معنا و ریشه لغت آوریل, واژه شناسان با هم, هم عقیده نیستند.طی سالیان درازی آن را با لغتAPERIREبه معنی باز کردن, مرتبط می دانستند.سپس آنرا به کلمه ای که معنیش دومین است نسبت دادند (چون در اصل دومین ماه سال بود) اما آوریل ممکن است از کلمهAPRU (خدایی که به آفرودیت, الهه عشق در یونان باستان نسبت داده می شود) نیز مشتق شده باشد.در عوض در مورد ماههای ژوئیه و اوت ابهامی وجود ندارد.نام ماه ژوئیه به پیشنهاد مارک آنتوان برای احترام به ژول سزار (امپراتور روم و اصلاح کننده تقویم) انتخاب شد و ماه اوت (یا آگوست) به احترام امپراتور آگوست (که اشتباهات در کاربرد و استفاده از تقویم ژولین را اصلاح کرد) گذاشته شد.امپراتور آگوست این اشتباهات را به این صورت تصحیح کرد که بجای 4 سال یکبار, هر 3 سال یکبار سال کبیسه برقرار باشد, نکته ای که کشیشهای رومی متوجه آن نبودند.به همین دلیل بود که یکی از ماههای سال را بخاطر تصحیح این اشتباه بنام آگوست نامگذاری کردند.اسامی ماههای میلادی همگی ریشه لاتین دارند و در زبانهای مختلف اروپایی به اشکال مختلف نوشته می شوند.در بسیاری از زبانهای آفریقایی, اندونزیایی و زبان مالگاش (ماداگاسکار در آفریقا) نیز به صورتهای مختلف, تغییر شکل داده اند.انقلابیون فرانسوی در هنگام انقلاب فرانسه, در تقویم خود ماههای سال را دوباره نامگذاری کردند که از نوامبر 1793 تا اول ژانویه 1806 بکار گرفته شد:
واندمیر (ماه انگور چینی) سپتامبر / اکتبر
برومر (ماه مه آلود) اکتبر / نوامبر
فریمر (ماه سرما) نوامبر / دسامبر
نیوز (ماه اولین برف) دسامبر / ژانویه
پلوویوز (ماه باران) ژانویه / فوریه
وانتوز (ماه باد) فوریه / مارس
ژرمینال (ماه جوانه زدن گیاهان) مارس / آوریل
فلورال (ماه شکوفه ها و گلها) آوریل / مه
پرریال (ماه گیاهان سبز و بلند) مه / ژوئن
مسیدور (ماه خرمن چینی و درو) ژوئن / ژوئیه
ترمیدور (ماه گرما) ژوئیه / اوت
فروکتیدور (ماه میوه ها) اوت / سپتامبر

این اسامی را فابر اگلانتین (شاعر فرانسوی) برای ماههای سال انتخاب کرد.او می دانست که در کشور فنلاند اسامی ماههای سال از نامهای خدایان رومی گرفته نشده است بلکه به تناسب وضعیت طبیعت, انتخاب شده اند.مثلا ماه گل و لای, ماه گندم, ماه کشت و کار...

منبع:
کتاب از زمان چه می دانیم؟



behnam5555 12-13-2010 07:16 PM


معنی ماههای میلادی بخش دوم

سِکستیلیس :

یعنی ششم ،در ابتدا نام آن در روم باستان ***tilis بوده به معنای ششمین ولی به همان دلیل چند بار ذکر شده به افتخار Augustus که اولین پادشا روم بوده است در سال 8 قبل از میلاد مسیح این ماه را نام او کردند. /



سِپتِمبِر :
یعنی هفتم،از کلمه septem به معنی هفت آمده است که به معنای هفتمین است. چهار ماه آخر سال با وجود جابجایی دیرینه ای که در ترتیب سال ها صورت گرفت کماکان از اعداد ترتیبی مشتق شده اند. /اوکتوبِر : هشتم ، از کلمه Octo که به معنای هشت است گرفته شده است./ نوِمبِر : نهم ، از کلمه novem که به معنای نه است گرفته شده ./ دیکِمبیر یا دیسِمبِر : دهم ،آخرین ماه سال و دهمین ماه روم باستان از کلمه Decem به معنای ده مشتق گرفته شده است.

behnam5555 12-13-2010 07:18 PM


معنی ماههای میلادی بخش سوم ( فوریه و ژانویه )

ماه ژانویه از نام الهه ی گشایش و آغاز (ژانوس) گرفته شده است و همان گونه که بیان شد بعد از اصلاح تقویم به ماه های پیشین اضافه شد. و در حدود سال 153 قبل از میلاد مسیح به عنوان اولین ماه سال در تقویم قرار گرفت. کلمه درب در لاتین ianua معنی می شود و ماه ابتدایی سال نیز دری است بر آغاز سال نو. ماه فوریه از کلمه لاتین februum گرفته شده است که به معنای purification یا همان تصفیه و پاک سازی است. علت انتخاب مراسم مذهبی ای بود که رومیان در 15 این ماه برای پاک سازی روح خود انجام می دادند. در تقویم گریگورى که تقویم میلادی امروزی بیشترین شباهت را به آن دارد این ماه از ماه آخر سال به دومین ماه سال تغییر مکان داد.



behnam5555 12-13-2010 07:24 PM


معنی و ریشه واژه " بیران " :
بیران . (ص ، اِ) ویران که نقیض آباد باشد. (از برهان ). بیرام . بیرانه . (از غیاث ). ویران . (رشیدی ). ویران . ویرانه . (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر)... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی ). و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است . (مجمل التواریخ و القصص ).
بود بیران دهی بره اندر
از عمارت در او نمانده اثر.
سنائی .
و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست . (راحةالصدور راوندی ). و رجوع به ویران شود.
- بیران شدن ؛ ویران شدن . تَهکم . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به ویران شدن شود.
- بیران کردن ؛ ویران کردن : چون ابرهة الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند. (مجمل التواریخ و القصص ). ابن الزبیر خانه ٔ کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود. (مجمل التواریخ و القصص ). در سنه ٔ عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید. (تاریخ قم ص 35).... آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند. (کتاب النقض ص 487). اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند. (کتاب النقض ص 510). و رجوع به ویران کردن شود.

behnam5555 12-13-2010 08:09 PM


معنی و ریشه نام " ساشا " :
ریشه نام ساشا یونانی است.در زبان های روسی ، فرانسه و انگلیسی به کار می رود و به معنای مدافع و نگاهبان مردان است.

behnam5555 12-13-2010 08:12 PM


ریشه واژه " غُـنچـه " :
غنچه =قونچا یا قونجا :
شکوفه نشکفته،
در ترکی کهن به معنی عروس


behnam5555 12-13-2010 08:14 PM



ناخدا همان ناوخدا به معنی صاحب کشتی است .
ناخدا در اصل ناوخدا یعنی خدای ناو ، صاحب کشتی است که حرف واو از آن حذف شده است .
معنی ناخدا در فرهنگهای لغت فارسی :ناخدا. [ خ ُ ] (اِ مرکب )صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است . (برهان قاطع). خداوند کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء). خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خداوند و مالک کشتی . (از فرهنگ نظام ). || مجازاً راننده ٔ کشتی . (فرهنگ نظام ). و ملاح و فرمانده ٔ کشتی . کشتیبان . ناخفراه . (ناظم الاطباء). رئیس ملاحان در یک کشتی . ملاح . کشتیبان . کشتی کش . بزرگ کشتی . ربان . مهتر ملاحان .

behnam5555 12-13-2010 08:17 PM

ماه های سال در میان مردمان گوناگون


سال خورشیدی ایرانی :
فروردیناردی‌بهشتخردادتیرمردادشهریورمهرآبانآذردیبهمناسفند
سال عِبری :
تیشری · حشوان · كیسلو · طوت · شواط · آذار · نیسان · ایار · سیوان · تموز · آو · ایلول
سال میلادی مسیحی :
ژانویهفوریهمارسآوریلمهژوئنژوئیهاوتسپتامبراکتبرنوامبردسامبر

ماه‌های اسلامی یا عربی :


محرم، صفر، ربیع‌الاول، ربیع‌الثانی، جمادی‌الاول، جمادی‌الثانی، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذیقعده، و ذیحجه.


شعری از ابونصر فراهی از کتاب نصاب الصبیان برای حفظ نام ماه‌های قمری وجود دارد:


ز محرم چو گذشتی برسد ماه صفر
دو ربیع و دو جمادی ز پی یکدیگر رجب است از پی شعبان، رمضان و شوال
پس به ذی‌قعده و ذی‌الحجه بکن نیک نظر

ماه های رومی ( سریانی ) :
که در برخی کشورهای عربی مانند عراق به کار می رود.
تشرین الأوّل ،تشرین الثانی ، کانون الأول ، کانون الثانی ، شُباط، آذار ،نیسان، اَیار، حُزَیران، تَمّوز، آب و اَیلول.

ماه های جلالی :
حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو، حوت،

ترجمه ماهها:
حمل(بره), ثو ر( گا و), جوزا(دوقلو), سرطان(خرچنگ), اسد(شیر), سنبله(خوشه گندم), عقرب, میزان(ترازو), قوس(كمان), جوی(بزغاله), دلو(ظرف آب), حوت(ماهی).


هخامنشی:
چمن آرا, گل آور ,جان پرور, گرما خیز, آتش بیشه, جهان بخش, دژخوی, باران خیز, اندوه خیز, سرماده, برف آزر, مشکین فام.


ماههای بهایی:
  1. شهرالبهاء
  2. شهرالجلال
  3. شهرالجمال
  4. شهرالعظمة
  5. شهرالنور
  6. شهرالرحمة
  7. شهرالكلمات
  8. شهرالكمال
  9. شهرالاسماء
  10. شهرالعزة
  11. شهرالمشیة
  12. شهرالعلم
  13. شهرالقدرة
  14. شهرالقول
  15. شهرالمسائل
  16. شهرالشرف
  17. شهرالسلطان
  18. شهرالملك
  19. شهرالعلاء
ماههای کردی به گویش کرمانجی
  1. ریبه‌ندان (rêbendan)
  2. ره‌شه‌می (reşemî)
  3. ئادار (adar)
  4. ئاوریل (avrêl)
  5. گولان (gulan) (ماه شکفتن گلها)
  6. پوشپه‌ر (pûşper)
  7. تیرمه‌ (tîrmeh)
  8. گه‌لاویژ (gelawêj)
  9. ره‌زبه‌ر (rezber) یا گه‌لارێزان (gelarêzan) (برگریزان)
  • ماه‌های خورشیدی در سورانی:
  1. خاکه‌لێوه‌ Xakelêwe
  2. گوڵان Gulan
  3. جۆزه‌ردان Cozerdan
  4. پوشپه‌ر Pûşper
  5. گه‌لاوێژ Gelawêj
  6. خه‌رمانان Xermanan
  7. ره‌زبه‌ر Rezber
  8. گه‌ڵارێزان Gellarêzan
  9. سه‌رماوه‌ز Sermawez
  10. به‌فرانبار Befranbar
  11. رێبه‌ندان Rêbendan
  12. ره‌شه‌مێ


behnam5555 12-13-2010 08:22 PM



ریشه یابی نام " پرتقال "‌:

برگرفته از نام کشور پرتغال است . نخستین بار پرتغالی‌ها نهال درخت پرتقال را از چین به اروپا بردند. و به کمک آنان این میوه در اروپا، امریکا و ایران پخش شد . پرتقال به زبان آلمانی Apfel-sine به معنی سیب چین می شود .املای کشور پرتغال با میوه پرتقال را باهم درنیامیزیم.


در عربی فصیح نیز به پرتقال ، برتقال می گویند اما در گویش سوریه بُردئان گفته می شود.


behnam5555 12-13-2010 08:24 PM


دکترdoctor یک واژه ی دارای ریشه ی فارسی است.


مرحوم دهخدا طی چند یادداشت چنین آورده اند:

این کلمه از «دستور» ایرانی به معنی رئیس و پیشوا در دین زردشتی آمده است . و کلمه ٔ دستور تا امروز به معنی رئیس دینی زرتشتی باشد و نیز دانشمندان بزرگ را، حتی در دوره ٔ اسلام ، دستور می نامیدند و این کلمه به معنی دکتر اروپایی معمول بوده است ، چنانکه حکیم عمربن ابراهیم نیشابوری را به همان گونه که حجةالحق می گفتند «دستور» نیز می خواندند. ابوالحسن بیهقی (متوفی در حدود 565 هَ . ق .) در کتاب خود موسوم به حکماء الاسلام (تتمه ٔ صوان الحکمة) در ترجمه ٔ حکیم خیام نیشابوری گوید الدستور الفیلسوف حجةالحق عمربن ابراهیم الخیام . و این کلمه بتوسط مسیحیان ایرانی در اول داخل کلیسا شده و سپس از آنجا تعمیم یافته و به دیگرتشکیلات علمی و ادبی راه یافته است . و از جمله دستورهای مسیحی یکی یوحنا الدمشقی است که در قرن هشتم میلادی زندگی می کرد.


behnam5555 12-14-2010 10:27 PM


پنجم اسفند جشن سِپَندارمَذ برابر وَلِنتاین در غرب


در گاه‌شماری‌های گوناگون ایرانی، افزون بر این که هر ماه یک نام جدا داشت هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. برای نمونه روز نخست هر ماه «روز اورمزد»، روز دوم هر ماه ، « روز بهمن» (سلامت اندیشه یا انسان خوب ) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم هر ماه، «اردیبهشت «یعنی «بهترین راستی » که باز از صفات خداوند است، روز چهارم هر ماه، شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی آرمانی» که ویژه خداوند است و روز پنجم هر ماه، «سپندارمذ» بوده‌است. روز پنجم از هر ماه خورشیدی به نام "سِپَنته آرمی تی" است که چهارمین امشاسپند در دین زرتشتی است . این واژه آمیزه ای است از " سپنته" به معنی مقدس و " آرمی تی" به معنی فروتنی و بردباری٬ سپندارمذ به معنی فروتنی و بردباری مقدس است. سپندارمذ روز پنجم از هر ماه و ماه دوازدهم سال است این امشاسپند در چهره ی مینوی نماد بردباری و سازگاری اهورامزدا است و در جهان خاکی نگاهبانی زمین به وی سپرده شده است همچون دیگر جشن ها ی دوازده گانه ی سال چون روز و ماه سپندار مذ (اسفند) روی هم قرار می گیرند جشن سپندار مذ (اسفندگان ) برگزار می شود به گفته ی ابوریحان بیرونی اسفندار مذ ایزد موکّل بر زمین و نگاهبان زنان پارسا و درستکار بوده پس این روز عید بانوان بوده و مردان برای گرامیداشت به آنان هدیه می دادند و کار های روزانه ی زنان را در این روز انجام می دادند که این کار نشان دهنده احترام مرد به زن و باور داشتن برابری جایگاه زن و مرد بود.بنا به گفته ی دیگر چون در این روز بانوان و دوشیزگان شوهر خود را بر می گزیدند آن را جشن مرد گیران نیز می گفتند. این روز برای زنان ایرانی بسیار ارزشمند بود و مردان ایرانی به مادران و خواهران و همسر و بانوان خود احترام ویژه ای می نهادند.
«می‌ستاییم این زمین را، می‌ستاییم آن آسمان را، می‌ستاییم روان‌های جانوران سودمند را، می‌ستاییم روان‌های مردان پیرو راستی را، می‌ستاییم روان‌های زنان پیرو راستی را، در هر سرزمینی كه زاده شده باشند، مردان و زنانی كه برای پیروزی آیین راستی، كوشیده‌اند، می‌كوشند و خواهند كوشید»
(اوستا، فروردین‌یشت، بند 153 و 154)
در ایران باستان جشن های بسیاری وجود داشته که یکی از آن ها سپندارمذ بود. جالب است بدانید استاد دکتر میر جلال الدین کزازی جشن کریسمس و سال نو میلادی را بر گرفته از مراسم شب یلدای ایرانیان می داند و بر این باور است که آنها این جشن کریسمس خود را از شب یلدای ایرانیان الهام گرفته اند .

behnam5555 12-14-2010 10:35 PM

ریشه بازی پاسور ( گنجفه )

گنج + فهم = گنج فهم ==» گنجفه همان پاسور

ببینید در لغتنامه دهخدا چه آمده است .

گنجفه . [ َگ ج َ ف َ / ف ِ ] (اِ) نام بازیی است معروف .... (آنندراج ذیل گنجیفه ). در مجله ٔ یغما مقاله ای تحت عنوان گنجفه آمده است که خلاصه ٔ آن نقل می شود: گنجفه چیست ؟ مؤلف آنندراج نویسد: «گنجیفه بالفتح ف ، نام بازیی است معروف آنرا به حذف تحتانی گنجفه نیز خوانند». در فرهنگ نفیسی آمده است : «گنجفه ، ورقهایی که بدان بازی کنند و خود این بازی ». ظاهراً گنجفه قبل از عصر صفویه بازی معمول و متداول نبوده است . مؤلف شاهد صادق که فصل شصت وچهارم کتاب خود را به گنجفه اختصاص داده نویسد: «از مخترعات میر غیاث الدین منصور شیرازی است و گمان آن است که از گنجفه ٔ فرنگیان استخراج کرده و نام آن گنج فهم است به کثرت استعمال به گنجفه مشهور شده . و آن بر چند قسم است و برخی از آن را این حقیر اختراع کرده ۞ » با توجه به اینکه میر غیاث الدین منصور شیرازی در سال 940یا 948 یا 949 هَ . ق . وفات یافته است ۞ . معلوم می شود که اختراع بازی گنجفه به قبل از عصر صفویه نمی رسد. اهلی شیرازی که بگفته ٔ مؤلف تحفه ٔ سامی «در کبر سن در سنه ٔ اثنین و اربعین وتسعمائة در شیراز فوت شد» ۞ کتابچه ای به نام گنجفه دارد که شامل نودوشش دوبیتی است .
وی در دیباچه می گوید: «این دوبیتی ها را آنگونه سرودم که هرگاه هر یک از آنها را بر یک برگ سفید و بینشان بنویسند به جای یک برگ گنجفه باشد و همه ٔ آنها بجای یکدستگاه گنجفه به کار رود ۞ که البته با گفته ٔ مؤلف شاهد صادق مغایرتی ندارد.
و اگر هم اهلی سی سال قبل از مرگش دوبیتی ها را سروده باشد باز به قبل از دوره ٔ صفویه نمی رسد. (با توجه به اینکه این بازی ، بازی دربار بوده و به محض اختراع آن شعرا می توانسته اند راجع به آن شعر بسرایند).
بنابراین من فکر میکنم بازی گنجفه در دوره ٔ صفویه رواج یافته باشد و اگر قبل از این دوره هم وجود داشته است ، قدمتش به بیش از چند سال قبل از عصر صفویه نمی رسد.
سیدمحمد علی داعی مؤلف فرهنگ نظام از کتاب جواهرنامه اثر محمدبن منصور از تألیفات قرن نهم هجری چنین نقل کند:
«در نواحی نیشابور جوهری شبیه فیروزه از کانی قریب بکان آن استخراج می کنند و این قطعه هایی کبیر میباشد و از آن نرد و شطرنج و گنجفه و امثال اینها می تراشند» که بنابر عبارت «نرد شطرنج گنجفه » می توان گفت گنجفه قبل از صفویه ، بازیی متداول بوده که آنرا از فیروزه ساخته و به کار برده اند، و البته این مطلب با آنچه که مؤلف شاهد صادق ذکر کرده و آن را از مخترعات میر غیاث الدین منصور شیرازی دانسته است منافات دارد. نگارنده چون در صحت مندرجات فرهنگ نظام شک داشت به «جواهرنامه » یا «گوهرنامه » تألیف محمدبن منصور مراجعه کرد ۞ و جمله را چنین یافت «و در نواحی نشابور جوهری شبیه فیروزه از کانی قریب بکان آن استخراج میکنند و این جوهر را قطعه هایی کبیر میباشد و از آن نرد و شطرنج و کفچه و امثال اینها می تراشند» ۞ ، و صحیح هم همین است . چون نظیر این جمله در جای دیگر همین کتاب به کار رفته : «حجری رخو المحک است که ازآن نرد و شطرنج و دسته ٔ کارد و غیر اینها می تراشند». به هر حال بازی گنجفه در اوایل عهد صفویه رونق یافت .
از میان پادشاهان صفویه ، شاه عباس اول به گنجفه علاقه زیادی داشت ، همچنین سران سپاه او در اغلب اوقات گنجفه می باختند. ولی در زمان شاه عباس دوم اوضاع دیگرگون شد، بازی گنجفه مثل سایر بازیها قمار به حساب آمدو ممنوع گردید. شاید علت کسادی بازار گنجفه در این دوره ، تعصب و دیانت وزیر اعظم شاه عباس ثانی خلیفه سلطان بوده است .

تاورنیه می نویسد: در میان اقسام قمارهای ایرانی یک قسم بازی ورق دارند که گنجفه می نامند، ورقهای ما چهار نشان دارد، اما اوراق ایرانی دارای هشت نشان است ». ۞ در فهرست کتابخانه ٔ اهدایی مشکاة به دانشگاه چنین آمده است :
«گنجفه یا گنجیفه ، نوعی ورق بازی ایرانی است که اکنون از میان رفته است . در این بازی هشت دسته ٔ دوازده برگی که نودوشش ورق داشته به کار می رفت . هر یک از این دسته های هشتگانه نامی به ترتیب زیر داشت :
غلام ، تاج ، شمشیر، اشرفی ، چنگ ، برات ، سکه و قماش . و هر یک از این دسته ها 12 برگ داشت ، دو تا به نام شاه و وزیر و دیگران به شماره ٔ یک تا ده شناخته می گردد» ۞ . نویسنده در این جا «اشرفی » و «سکه » رابجای دو اصطلاح «زر سرخ » و «زر سفید» به کار برده است ، و گویا اصل اصطلاح معمول در بازی گنجفه هم همین «زر سرخ » و «زر سفید» است ، چنانکه در شاهد صادق هم آمده : «نوع دیگر نیز هست که گنجفه همرنگ از آن استخراج شده و آن بازی گنجفه متعارف است ، لیکن باید که آفتاب ورق «سرخ » برآید» ۞ و نیز از عبارت طغرای مشهدی که در فهرست منزوی نام آن ذکر شده اصطلاح «زر سرخ » و همچنین اصطلاح «زر سفید» بخوبی پیداست : «گنجیفه را دل از تیغ مهاجرت پاره پاره گردیده ، و از دفتر وجودش دو فرد را هیچکس یکجا ندیده . اصنافش از کساد بازاری دکانها برچیده اند، و دست امید ازدامن خریدار کشیده . «شمشیر» منتظر که آب رفته به جوی بازآید و «چنگ » گوش بر صدا که تار امید به آواز آید. از بی رونقی «قماش » پنبه را به جان افتاد و «تاج » را در کلاه اعتبار پشمی نماند. «زر سرخ » به رنگ زرد عهد بسته و «زر سفید» بر دریل سیاه نشسته ، ده «غلام » را به یک پشیز نمی خرند و دسته ٔ «برات » را به کاغذ حلوایی نمی شمرند» ۞ بنابراین اوراق گنجفه دارای هشت صنف بوده به نامهای : زر سرخ ، زر سفید، برات ، قماش ، چنگ ، شمشیر، تاج ، غلام و هر ی» از این اصناف دارای ی» شاه و یک وزیر بوده اند. اوراق گنجفه را از چوب می ساخته اند و گاهی استادان زبردست وماهر تصویرهای آن را رسم میکردند. در مورد شکل اوراق گنجفه و تصویرهایی که روی آن اوراق رسم میشده . مؤلف آئین اکبری نویسد: «پادشاه زر سرخ را چنان برکشندکه زر می بخشیده باشد و وزیر بر صندلی بیننده ٔ خزانه ، در ده صفحه از ی» تا ده صورت انواع عمله ٔ زر نویسد» و نیز نویسد: «پادشاه برات را نیز بر تخت تصویر نمایند که او را فرامین و اسناد و اوراق دفتر مینموده باشند و وزیر آن را بر صندلی نشسته ، دفتر در پیش و در صفحات ، کارگزاران ، کاغذگر، مهره کش ، سطرکش نویسند».و پادشاه قماش را می نویسد که «به شکوه بزرگی برکشندچنانچه قماش می دیده باشد و در صفحات جانداران بارکش » «پادشاه چنگ را بر تخت کشند که نغمه می شنوده باشد،و وزیر را در صندلی بر پژوهش حال اهل نغمه و در صفحات گوناگون خنیاگر، پادشاه زر سفید را بر تخت چنان نویسد که روپیه و دیگر سیمین نقدی بخشیده باشد و وزیر بر صندلی در پژوهش آن و در صفحات بسان زر سرخ کارگزاران نگارند. پادشاه شمشیر چنان نگارند که پلارک ۞ می آزموده باشند، و وزیر بر صندلی نشسته سلاح خانه می دیده باشد و در صفحات آن آهنگر و صیقلگر و جز آن نگارند. پادشاه تاج را بخشنده ٔ آن تصویر کنند و وزیر را بر صندلی که سرانجام آن باشد ودر صفحات دیگر عمله ٔ آن چون درزی و اتوکش .
و پادشاه غلام را بر فیل سوار نگارند، و وزیر او را بر عرابه و در اوراق انواع غلامان نویسند بعضی نشسته ، برخی افتاده ، طایفه ای مست ، گروهی هشیار و جز آن » ۞ اکبرشاه هندی از این گنجفه ٔ ایرانی تقلید کرد و گنجفه ای ساخت که دارای دوازده صنف بود به نامهای :
اشوپت (به فتح همزه و سکون شین منقوط و فتح واو و بای فارسی و کسر تای فوقانی ). گچ پت (به فتح گاف فارسی و سکون جیم ). نرپت (به فتح نون و سکون را)، گده پت (به فتح گاف فارسی و دال هندی و های خفی )، دهنی پت (به فتح دال و های خفی و سکون نون )، دل پت .
(به فتح دال و سکون لام )، نواپت (به فتح نون و واو و الف )، تی پت (به کسر تای فوقانی و فتح یای تحتانی )، سرپت (به ضم سین و فتح را)، اسرپت (به فتح همزه و سکون سین و را)، بن پت (به فتح به او سکون نون )، آه پت (به فتح همزه و کسر هاء). هر کدام از این اصناف دوازده ورق داشت ۞ و گویا نحوه ٔ بازی آن مثل گنجفه بازی ایرانی بوده است .
بازی گنجفه ، از چگونگی بازی گنجفه اطلاع صحیحی در دست نیست ، و در کتابهایی که مورد استفاده ٔ نگارنده [ تقی خان ] قرار گرفته از نحوه ٔ این بازی شرحی نیامده است . ولی مؤلف شاهد صادق تفصیل چگونگی بازی گنجفه را به رساله ای به نام «علم ملاعب » حوالت داده ، متأسفانه نگارنده هرچه بیشتر برای به دست آوردن این رساله کوشش کرد کمتر یافت ، جز اینکه بخشی از نفایس الفنون به علم ملاعب اختصاص داده شده و در آن بحث از نرد و شطرنج گفتگو به میان آمده و از گنجفه نامی نیست .
به غیر از این ، میرزا صادق صادقی در چگونگی بازی گنجفه شمه ای ذکر میکند که البته درست مفهوم نیست مگر اینکه به حدس و گمان متوسل شد و چگونگی بازی را دریافت . ۞ ظاهراً بازی گنجفه مانند بازیی که امروزه با ورق می کنند و به نام «حکم » معروف است ، بوده .
زیرا اولاً، به گمان مؤلف شاهد صادق گنجفه بازی ایرانی ازگنجفه ٔ فرنگیان استخراج شده ، بنابراین بعید نیست که گنجفه تقلیدی از حکم باشد. ثانیاً در حکم ، بازی کنان همیشه سعی میکنند اوراقی که دارای خالهای ریز است از دست خود خارج کنند و درشت خالها را نگهدارند (البته وقتی که حریف خال برنده ای پائین می آید). در گنجفه هم همین طور است . ملا واهب قندهاری گوید :

مانند آن ورق که ز سر وا کند کسی
حسنت به چرخ گنجفه داد آفتاب را.


ثالثاً، میرزا صادق صادقی می نویسد: «هر حکمی که گیرند حریفان همرنگ آن خرج دهند واگر نداشته باشند حکم به خرج اندازند» که عیناً روشی است که در بازی «حکم » معمول است .
و چون بازی حکم از بازیهای روزمره ٔ جوانان امروز است و اغلب آن را می دانند و کمتر کسی است که این بازی را نکرده باشد و نداند، به شرحش نمی پردازیم . (نقل به اختصار از مجله ٔ یغما سال سیزدهم شماره ٔ 6 ص 296 به بعد مقاله ٔ گنجفه به قلم بهروز تقی خانی ).
|| صفحه ای مانند نرد و شطرنج که برآن گنجفه بازی میکردند. || ورقهایی که باآن گنجفه بازی میکردند.

behnam5555 12-14-2010 10:37 PM


ریشه یابی واژه " تازیانه "‌:
تازیانه از پیوند تاز + ی + ــانه ساخته شده است . بن مضارع تاختن می شود ( تاز ) و چون تازیانه در آغاز برای راندن چارپایان به کار می رفت آن را چنین نامیدند . یعنی ابزار تاختن .

behnam5555 12-14-2010 10:45 PM


وام ‌واژه‌های ترکی در فارسی


وجود واژه های ترکی در فارسی پدیده ای کاملاً طبیعی است .این دو زبان واژه ستانی بسیاری از هم داشته اند.گاهی فهم پاره ای از متون کهن فارسی بدون دانستن زبان ترکی امکان ندارد. کسی که می خواهد با زبان فارسی به خوبی آشنا باشد ناچار است قدری با این زبان آشنا باشد .



وام‌واژه‌های ترکی معمول در فارسی کنونی

  • آبجی (معین) از آغا + باجی آغا = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان؛ باجی= خواهر
  • آقا (دهخدا)[نیازمند منبع]
    • اتاق/ اطاق (نجفی) (معین)
  • اُتراق: توقف چند روزه در سفر (معین)
  • اتو/ اُتوک: قطعه آهن ماله شکل که برای سوزاندن نخهای جای دوخت آن را با آتش داغ کنند و بر روی جامه فشار دهند. (کاشغری)
  • اجاق/ اُجَق (کاشغری) اوجاق (معین)
  • آچار (معین): وسیله گشودن / مفتاح از مصدر آچماق=باز کردن
  • آچمز (معین): اصطلاحی در شطرنج از مصدر آچماق/ مهره‌ای در شطرنج که اگر آن را حرکت دهند، شاه کیش می‌شود.
  • آذوقه/ آزوقه (معین) (نجفی)، (کاشغری)
  • اردو ترکی/ مغولی (معین) (صفا) (کاشغری)محل استقرار سپاهیان، سپاه
  • آلاچیق الچوق (صفا) آلاجق آلاچق آلاجو (معین)
  • آلاخون از آلاخان، آلامان (معین)
  • الاغ (معین) الاق: ستور/ پیک (صفا) قاصد/ پیک/ اسب پیک (کاشغری)
  • آماج اَمج (کاشغری) آماج آماچ (معین)
  • ایل (معین) ترکی/ مغولی(صفا)
  • ایلات ایل + ات عربی
  • باتلاق (نجفی)
  • باشی (معین) پسوند بعضی از شغلها به معنی رییس؛ مانند آشپزباشی= سرآشپز
  • بشقاب (معین)
  • بیرق / بیدق (معین)
  • قشقایی از قشقا دارای خال سفید در پیشانی
  • تسمه تاسمه (معین)
  • تشک (معین) دؤشک (نجفی) تُشاک (کاشغری)
  • تغار (معین) در اصل به معنای خُرجین: چیزی که در آن گندم و جز آن بریزند/ جوال(کاشغری)
  • توتون/ تُتُن: دود (معین)
  • تومان(ده هزار) (معین) ترکی – مغولی (صفا)، از اصل سغدی[نیازمند منبع]
  • جار (معین)
  • جارچی (معین)
  • جرگه (معین): حلقه
  • جلو از جیلاو (معین و دهخدا) frāz پهلوی (مکنزی)
  • جوخه: واحد نظامی هشت نفری (معین)
  • چارق (معین)
  • چاق چاغ (معین) frabīh پهلوی (مکنزی)
  • چاقو: کارد kārd پهلوی (مکنزی)
  • چاکر (معین)
  • چالش (نجفی) جنگ
  • چپاول (معین)
  • چپق (معین)
  • چکمه (معین)
  • چگور/ چوگور/ چُگُر (معین)
  • چلاق/ چولاق (معین)چُلَق: بریده‌دست، تباه‌دست (کاشغری)
  • چماق/ چوماق (معین) چُمَق: عصا (کاشغری)
  • چمباتمه چونقاتیمه (معین)
  • چی: پسوند نسبت و اتصاف (معین) مانند تماشاچی/ درشکه‌چی
  • خان به معنی رئیس . امیر. بزرگ.اما خان به معنی خانه فارسی است.(معین)
  • خانم ترکی (معین) ترکی- مغولی (صفا)
  • خورجین از هؤرجین اَرجی (کاشغری) معادل bārjāmag, paywāsag پهلوی (مکنزی)
  • دُلمه
  • دوقلو (معین) (نجفی)
  • زگیل سِگِل
  • ساچمه (معین)
  • سراغ سراق از مصدر سوروشماق: پرس وجو
  • سنجاق (معین)
  • سنجاقک ترکی + فارسی (معین)
  • سورتمه (معین) از مصدر سؤرؤتماق= روی زمین کشیدن
  • سوغات ترکی - مغولی (معین) (نجفی)
  • شلاق: تازیانه ترکی- مغولی (معین)
  • شیشلیک (معین) شیش= سیخ کباب (کاشغری)
  • غازایاقی قازایاغی غازیاقی: گیاه (معین)
  • قاب: ظرف (معین)
  • قابلمه (معین)
  • قاپ: استخوان شتالنگ که برای قمار و بازی به کار می‌رود. (معین)
  • قاچاق (معین)
  • قاچاقچی (معین)
  • قاشق (دهخدا)
  • قالی از قالین= ضخیم
  • قایق (معین) قَیغِق (کاشغری)
  • قرقی (معین)
  • قرمه قاورمه (معین) از مصدر قووورماق= در روغن سرخ کردن
  • قره قوروت (معین)
  • قره‌نی ترکی + فارسی (معین)
  • قشلاق ترکی/ مغولی (معین) قشلاغ (کاشغری
  • قشون (معین)
  • قلچماق
  • قلدر ترکی – مغولی (معین)
  • قنداق تفنگ و بچه (معین)
  • قوچ قچ (معین) (کاشغری)
  • قورباغه (معین) غورباغه (نجفی)
  • قوش (معین) قُش: شاهین (کاشغری)
  • قوطی (معین)
  • قیچی (معین)
  • قیر/ قِر:رنگ سیاه (کاشغری)
  • قیمه ترکی/ مغولی (معین) قِیما نام گونه‌ای رشته آش که خمیر آن را مانند زبان گنجشک به صورت مورب می‌برند. (کاشغری)
  • کاکا از ترکی جغتایی: در اصل مربی بزرگزادگان/ غلامی که در خانه اربابش پیر شده باشد. (معین)
  • کاکل ترکی/ مغولی (معین)
  • کاکوتی از ترکی ککلیک اوتی (معین)
  • کرنش: تعظیم (معین) معادل نماز بردن پهلوی (مکنزی)
  • کشیک (معین)
  • کماج کمج (کاشغری)
  • کنکاش کنکاج مغولی ترکی (نجفی) (صفا) کَنکَش (کاشغری)
  • کوچ ترکی/ مغولی: عزیمت (صفا) (معین) ترکی (کاشغری)
  • کوک/ کؤگ: بم و زیر صدا در خوانندگی و اجرای آهنگ (لغات‌الترک)
  • گتره‌ای گوتره از گؤتؤرؤ götürü به قیمت مقطوع بی‌آنکه وزن کرده یا شمرده شود. (معین)
  • گزلیک گزلِک[در اصل] قسمی کارد (معین) کَزلِک [در اصل] چاقوی کوچکی که بانوان بر روی قبای خود می‌بندند. (کاشغری)
  • گلَنگِدن: قسمتی از تفنگ (معین) breech block انگلیسی
  • مرال: غزال/ آهو (معین)
  • نوکر مغولی/ ترکی(معین)
  • یاتاقان (معین)
  • یاغی: سرکش/ دشمن (معین) یغی (کاشغری)
  • یراق ترکی/ مغولی (معین)
  • یغما (معین) (صفا) (کاشغری)
  • یقه/ یخه (معین) (نجفی) یقا (کاشغری)
  • یورتمه (معین)
  • یورش ترکی (معین) ترکی / مغولی (صفا)
  • یونجه (معین) یرِنچا/ یرِنچغا (کاشغری)
  • ییلاق (معین) ییلاغ (کاشغری)
وام‌واژه‌های مشکوک
ترخون، نوعی سبزی خوردنی
  • جلگه از چؤل= دشت/ صحرا
  • چلو / چیلاو هندی (معین)
  • چو (شایعه)
  • چیت: پارچه چینی منقش (کاشغری) چهیت، هندی: پارچه نخی نازک و گلدار در رنگهای مختلف (معین)
  • خاتون(معین) قاتون: بانو/ نامی برای دختران افراسیاب، نامی سغدی[نیازمند منبع]
  • دبوس از تپوز (معین): گرز
  • سان (در ترکیب سان دیدن): شماره (لغات‌الترک)
  • سکّو: سکو/ دکان (کاشغری)
  • فنر احتمالاً تلفظی است از واژهٔ آلمانی فنر (feder)
  • قاطر قتر (کاشغری) از مصدر قاتشماق= درآمیختن
  • قپان یا کپان یونانی (معین)
  • کلاش/ قلّاش: زیرک، حیله گر، مردم بی نام و ننگ و لوند و بی‌چیز و مفلس، می‌خواره و باده‌پرست و خراباتی و مقیم در میکده [۱]
وام‌واژه‌های ترکی فراموش شده در فارسی معاصر

واژه‌های ترکی که در مکالمات و متون قدیمی‌تر فارسی کاربرد داشته‌اند:
  • آداش (معین): هم‌نام (صفا) آد= اسم؛ داش و تاش= پسوند ملازمت به معنی هم؛ مثل وطن‌تاش= هم‌وطن
  • آغا = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان، عنوانی که به دنبال یا ابتدای اسامی خواجه‌سرایان افزوده می‌شد؛ مثل مبارک آغا
  • ارخالق آرخالیق: قبای کوتاه در زیر قبای مردان یا نیم‌تنه زنان بر روی جامه‌های دیگر (معین)
  • آغوز اَغُژ (کاشغری) شیر نسبتاً غلیظ که مادر پس از زاییدن به نوزادش می‌دهد.
  • ایلچی (معین) سفیر، فرستاده
  • ایلخان ترکی/ مغولی (معین) رئیس قبیله
  • ایلغار/ یلغار (معین) هجوم، شبیخون
  • باخه از بَقا/ مُنکُزبقا= لاک پشت (کاشغری) کشَف/ kašawag(مکنزی)
  • باسمه: چاپ، چاپ روی پارچه (معین)
  • بُخو بُقاغو: بندی که بر دست یا پای دزد نهند (کاشغری)
  • بغاز: تنگه/گذرگاه آبی باریک (نجفی) بوغاز (معین)
  • بولاق اوتی/ بولاغ اوتی (معین) شاهی آبی
  • تالان: غارت مغولی (معین)
  • تُتماج (کاشغری) نوعی آش (معین)
  • تیماج
  • چاپار: قاصد (معین) (صفا)
  • چاپقونچی: کسی که به تاخت و حمله مبادرت می‌ورزد.
  • چاتمه (معین)
  • چاوش/ چاووش (معین)
  • چَپُو: غارت (معین)
  • چخماق (معین)
  • خفتان قَفتان (کاشغری)
  • دیلماج (معین)
  • ساخلو ساخلاو: پادگان/ گروهی سرباز مأمور به حراست از جایی (معین)
  • سورچی: راننده گاری، درشکه و دلیجان (معین) از مصدر سؤرماق= راندن
  • سیاق / سایاق: علم محاسبه از مصدر سایماق= شمردن
  • طغرا/ طورغای (معین)تُغراق: مهر/ مهر خاقان (کاشغری)
  • قِران: واحد پول در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی (معین
  • قراول (معین) پاسبان ترکی/ مغولی (صفا)
  • قوروت/ قُروت: کشک (لغات‌الترک)
  • گزمه: شبگرد/ عسس (معین)
  • یاسا/ یساق/ یاساق: قانون/ سیاست/ مجازات ترکی – مغولی (معین) (صفا)
  • یساول (معین)
  • ینگه: ساقدوش عروس (معین) ینگگا زن برادر بزرگ‌تر (کاشغری)
  • یورت (معین) یرت: خانه/ محل اتراق ایل (کاشغری)
  • یورقه یورغه (معین) یریغا اَت= اسب خوش حرکت (کاشغری) یورغه رفتن= نیکو راه رفتن (معین)
وام‌واژه‌های ترکی در لهجهٔ گفتاری تهرانی

بیشتر این واژه‌ها از زمان فرمانروایی قاجارها در ایران و بالاخص در لهجه تهرانی راه یافته است و در فارسی دری افغانستان و تاجیکستان ناآشناست.
  • اُغور اُغُر اوغور (معین) بخت/ دولت/ وقت / خیر/ برکت
  • ال و بل از اِله و بِله: چنین و چنان
  • اُماج – اوغماج: نوعی آش که با استفاده از آرد گندم می‌پزند. (لغات‌الترک)
  • ایز: رد پا (معین)
  • آیزنه، یزنه: شوهر خواهر (معین)
  • باجناق باجناغ (معین)
  • بزک/ بزاک: نقش و نگار/ آرایش (لغات‌الترک) (در اصلیت واژه شک هست).
  • بقچه بوغچه (معین) بوغ: جامه‌دان/ بسته (کاشغری)
  • بنچاق (معین)
  • بی‌بی (معین) عمه
  • پاتوق پاتوغ پا فارسی+ توغ ترکی
  • تپق
  • تُخماق (معین) تُقیمَق: جامه کوب گازران (کاشغری)
  • جیک و بوک: جزئیات از چِک پؤک، در اصل به معنای حالت قرار گرفتن قاپ بر پشت در قمار (کاشغری)
  • چاپیدن ترکی+ فارسی (معین)
  • چاخان (معین)
  • چاقالو ترکی + فارسی (معین)
  • چغلی
  • داداش (معین)
  • داغان از مصدر داغُلماق = فروریختن
  • دگنک: چماق (معین)
  • دنج
  • دوز (بازی) از مصدر دؤزماق به معنی چیدن اشیائی بر روی زمین یا چیزی مسطح
  • دیرَک تِراک تِراکو (کاشغری)
  • دیشلمه(معین)
  • دیلاق از دایلاق: بی قواره(معین)
  • ساج: تابه نان‌پزی (معین) تابه (کاشغری)
  • ساقدوش (معین)
  • سپور (معین) رفتگر از مصدر سؤپؤرماق= جارو کردن
  • سرتق: مُصِر/ لجوج
  • سقّز/ سَغِز: (در اصل) چسبناک(کاشغری)
  • سُقُلمه سُقُرمه سُغُلمه: ضربه با مشت در حالی که انگشت شست از میان انگشتان سبابه و وسطی بیرون آمده باشد. (معین)
  • سلانه سلانه
  • سوگلی (معین) سؤوگؤلی از مصدر سؤوماق
  • شلتاق: نزاع، غوغا (معین)
  • شیشک
  • غازغان قازقان غزغن: دیگ بزرگ مسی (معین
  • قاپیدن
  • قاتق (معین) قَتِق: چاشنی از قبیل سرکه یا ماست که به طعام توتماج درآمیزند/ آمیزه (کاشغری)
  • قاتی (معین)
  • قاچ قاش: پاره‌ای از خربزه، هندوانه و امثال آن/ قسمت جلو زین (معین)
  • قاراشمیش (معین)
  • قالپاق (ماشین) (معین)
  • قالتاق: زین اسب (معین)
  • قاوت قاووت (معین) قاغُت: نوعی خوردنی (کاشغری)
  • قایم: بلند/ محکم
  • قاین ترکی/ مغولی: برادر شوهر/ برادر زن (معین)
  • قبراق: چابک، چالاک (معین)
  • قدغن (معین) قدغن/ غدغن (نجفی)
  • قرت: جرعه (معین)
  • قرق (معین) قریغ قُرغ: محل محافظت شده (کاشغری)
  • قرمساق (معین)
  • قشقرق (معین)
  • قشنگ در اصل به معنای پست؛ هنگام ناسزا گفتن به برده به کار می‌رفته‌است. (کاشغری)
  • قشو (معین)
  • قلچماق (معین)
  • قلق (معین) [در اصل به معنای] رفتار، معاشرت با مردم (کاشغری
  • قورت دادن (معین)
  • کپیدن
  • مُشتلق: مژدگانی از مژده فارسی+ لق ترکی (معین)
  • منجوق (معین) مُنجُق: سنگهای زینتی که بر گردن آویزند. (کاشغری)
  • هردم بیل هردن بیر: در اصل گاه‌گاه/ بی‌نظم و ترتیب‌/ بی‌معنی (معین) (هر در این عبارت فارسی است)
  • یالقوز یالغوز: تنها/ مجرد (معین)
  • یزنه یزنا: شوهر خواهر بزرگتر (کاشغری)
  • یغُر یغور ترکی (معین)
  • ینگه دنیا ینگی دنیا: دنیای جدید/ قاره آمریکا (معین)
  • یواش (معین)
  • یواشکی ترکی + فارسی (معین)
نام‌ها

  • آتیلا
  • آغاسی آقاسی: سرور، مهتر (معین)
  • آقا ترکی/ مغولی (صفا) آغا: بزرگ/ مخدوم/ برادر بزرگ‌تر/ عمو/ امیر/ رئیس (معین)
  • آقاجری
  • آیدین
  • اتابک از آتا + بگ/ بیگ (معین)
  • ارسلان: شیر (معین) اَرسلَن (کاشغری)
  • ازبک (اغوزبیگ) اوزبک (معین)
  • افشار (کاشغری) اووشار
  • بایندر
  • بهادر: دلیر/ شجاع (معین)، از اصل مغولی؟
  • بیات: در اصل به معنی کهنه/ قدیمی
  • بیگ(معین) بَگ (لغات‌الترک) از سغدی به ترکی و از این زبان به فارسی وارد شده است!؟
  • تِیمور از دمیر= آهن
  • جیران: آهو/ غزال (معین)
  • چیچک: گل/ شکوفه
  • خاقان (معین): عنوان پادشاهان چین و ترکان (معین)
  • ختن/ اُدُن (کاشغری)
  • خزر/ خُزار: نام سرزمینی از ترکان (کاشغری)
  • خلج(کاشغری)
  • سنجر: پرنده شکاری (معین)
  • سنقر (معین) سُنکقُر: پرنده شکاری (کاشغری)
  • عم‌قزی: دختر عمو
  • قاآن ترکی/ مغولی (صفا)
  • قزل (معین)
  • قزل‌آلا (معین)
  • قلیچ: شمشیر (معین) (کاشغری)
  • گَلین (معین) کَلِن: عروس (کاشغری)
  • یاشار: از مصدر یاشاماق=زیستن

در لغت نامهٔ دهخدا با ذکری از چند منبع این واژه فارسی دانسته شده است؛ در همان‌جا هم چندین مورد از کاربرد آن در نوشتار بزرگان ادب فارسی آمده‌است، برای نمونه این شعر از انوری:
پنج قلاشیم در بیغوله ای
با حریفی که ربابی خوش زند اما در فرهنگ معین این واژه با همین معانی، از ریشه‌ای ترکی دانسته شده‌است.

  • حسن بیگ روملو، احسن‌التواریخعبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. (مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات ترکی و مغولی (۲ جلد)، به تصحیح رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است.)
  • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
  • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
  • فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
  • غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
  • دیوان لغات الترک، محمودبن حسین کاشغری، ترجمه حسین محمدزاده صدیق، نشر اختر، تبریز، ۱۳۸۴
  • فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹



behnam5555 12-14-2010 10:48 PM


ریشه واژه " بندر "‌:

بندر از بَـند که بن مضارع بستن است برگرفته شده است .بندر یعنی شهر بسته شده . به راستی نیز چنین است .بندر از یک سو به دریا می رسد و از این رو بسته است . این تنها گمان من است و در آن یقین ندارم .

behnam5555 12-14-2010 10:49 PM



استکان روسی است .

استکان: واژه‌ای روسی کوتاه شده dastakan زبان شناسان می‌گویند این واژه روسی در اصل از واژه فارسی باستان dasta برگرفته شده است . dasta: جامی است دسته دار که به آسانی می شد با دست گرفت .افزون بر استکان ، قوری و سماور و کتری هم روسی اند .

behnam5555 12-14-2010 10:51 PM


ریشه یابی دو واژه " آقا " و " آغا "‌:


آقا: بزرگ تر ، از ریشه مغولی aqa (برادر بزرگ تر)
آغا: شاهزاده خانم، خاتون (نامی محترمانه برای زنان عالی نسب یا برای مردی که مانند آغامحمّخان قاجار مقطوع النسل است .)
در فرهنگ های لغت معمولاً این دو عنوان را گاهی تورکی ( ترکی ) و گاهی مغولی می دانند . مثلاً :
آقا. (ترکی ، اسم ) خواجه . کیا. مهتر. سراکار. سرکار. بزرگ . سَر. سَرور. میر. میره . خداوند. خداوندگار. سیّد. مولی . صاحب . و در صدر یا ذیل نامهای خاص ، کلمه ٔ تعظیم است .

- آقابالاسر ؛ مدعی سری و مهتری بر کسی بی سود و نفعی برای آن کس : آقابالاسر لازم ندارم .
- مثل آقاها ؛ در تداول خانگی ، مؤدّب . موقّر.

behnam5555 12-14-2010 10:53 PM


ریشه واژه تاریخ چیست ؟

تاریخ یک واژه عربی و بر وزن تَفعیل است . اصل این واژه تَوریخ بوده است که برای آسانی تلفظ حرف واو آن تغییر کرده است و به صورت تاریخ و تأریخ شده است . واژه پارسی سَره اش از یاد رفته است . در کردی به تاریخ می گویند میژو . بی گمان در پارسی نیز واژه ای برابر تاریخ بوده اما همچون هزاران واژه دیگر از یاد مردمان فارسی زبان برفته است .

behnam5555 12-14-2010 10:54 PM

ریشه واژه "اُستاد" :

این واژه که از پارسی در عربی به صورت استاذ وارد شده است در فارسی میانه به صورت awestadبوده و احتمالاً از ریشه ایستادن ( اِستادن) برگرفته شده باشد . استاد کسی است که می ایستد و به دانشجویان نشسته اش درس می دهد .

behnam5555 12-14-2010 10:55 PM


ریشه واژه " اُجاق"‌:


اُجاق: آتشدان اجاق یک واژه تورکی ( ترکی )است .
ojaq ( آتشدان) برگرفته از (ot) به معنای آتش + Jaq (پسوند جا ) می باشد.

behnam5555 12-15-2010 02:50 PM

معنی و ریشه واژه کهکشان

کهکشان: که ( کاه) + کش (بن مضارع کشیدن)+ ان = جایی که کاه کشیده شده است.
این نامگذاری به این سبب است که درخشش ستاره های ریز و درشت کهکشان همچون راهی در آسمان است که پر از کاه شده و برخی را باور آن است که پیشینیان می پنداشتند این راهی بوده که کسی با بار کاه می گذشته و هنگام کشیدن کاه بخشی از کاه ها ریخته است .

behnam5555 12-15-2010 10:04 PM


ریشه یابی واژه های فلسفه ، فیلسوف و سوفیست :


فیلسوف که در عربی فَیلَسوف گفته می شود عربی شده فیلوسوفیا است . فیلوسوفیا واژه ای یونانی است .فیلوسوفیا به معنای دوستدار دانایی است. فیثاغورث نخستین کسی بود که خود را فیلوسوفوس (دوستدار دانش) نامید .
افلاطون استاد (سقراط ) را فیلوسوفوس نامید.
پیش از پیدایش سقراط سوفیست ها(مغالطه کاران) پیدا شدند که ادراک انسان را معیار حقیقت می دانستند. ادراک انسان معیار حقیقت است به این معناست که حقیقت اعتباری جدا از درک انسان ندارد.
سوفیستها در استدلال های خود مغالطه می کردند. یعنی استدلالی که ظاهرا درست اما در واقع غلط بود.
سوفیست که در ابتدا به معنی دانشمند بود به خاطر رفتار سوفیستها تغییر کرد و به معنی مغالطه کار شد.
کلمه سفسطه از لفظ سوفیست گرفته شد و معنای رایج آن مغلطه کاری است.
سقراط به دلیل فروتنی و به خاطر هم ردیف نشدن با سوفیستها دوست نداشت او را سوفیست بنامند.بنابراین خود را فیلوسوفوس(دوستدار دانش) خواند.


behnam5555 12-15-2010 10:07 PM


معنی فَرهاد

آد پسوند صفت سازی در پارسی کهن بوده که امروزه دیگر با آن واژه سازی نمی شود .آد در فرهاد، هفتاد، هشتاد،نواد یا نود هنوز به چشم می خورد . فرهاد به معنی شکوهمند( با شکوه ) است .

فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) کوهکن . مردی است که بنابه روایت کتاب خسرو و شیرین نظامی شغل سنگتراشی داشته و رقیب خسروپرویز در عشق شیرین دختر شاه ارمنستان بوده است . وی سرانجام جان خود را بر سر این عشق گذاشت و هنگامی که خبر دروغین مرگ شیرین را به او دادند از فراز کوه درغلتید و جان سپرد : ... فرهاد فریفته ٔ این زن [ شیرین ] شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت . فرهاد در آن کوه به بریدن سنگ مشغول شد و هر پاره ای که از کوه می برید چنان عظیم بود که امروز صد مردآن را نتواند برداشت .
(ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون .

آغاجی .

تا چند کنی کوهی کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخر فرهاد نخواهی شد.
خاقانی .
که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد.
نظامی .
هوسکاری آن فرهاد مسکین
نشان جوی شیر و قصر شیرین .
نظامی .
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم .
سعدی .

شهره ٔ شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم .
حافظ.

behnam5555 12-15-2010 10:10 PM


نام روزهای هفته در ایران باستان


به ترتیب از نخستین روز :

کیوان شید / مِهرشید /مَهشید / بهرام شید / تیر شید / اورمزد شید/ ناهید شید یا آدینه



نامگذاری روزهای هفته ابتکار بابلیان باستان بود که هر ماهی را به نام سیاره ای می گذاشتند .

نامگذاریها تقریباً بر پایه این هفت سیاره است : خورشید ، ماه ، مریخ ،عطارد ، بهرام ، ناهید ، کیوان یا زُحَل
امروزه از واژه عبری شنبه که به معنی استراحت است و اصل آن شَپَت است بهره می بریم و بقیه را یکشنبه تا پنج شنبه می گوییم و جمعه هم که عربی است یعنی جمع شدن . چون این روز روز دور هم جمع شدن است .
به MONDAY در انگلیسی دقت کنید بخش اول یعنی mon همان moon به معنی ماه است که با مهشید ما یکی است .




اکنون ساعت 08:15 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)