پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   شعر طنز ، ضرب المثل، جوک، لطیفه، اس ام اس و ..... (http://p30city.net/showthread.php?t=761)

رزیتا 03-12-2010 01:56 AM

وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود(طنز)
 
وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود(طنز)

نقیضه ای از عباس احمدی

« خلقت ما از ازل یک خلقت ناجور بود / من که خود راضی به این خلقت نبودم، زور بود »

میرزاده عشقی

http://img.tebyan.net/big/1388/12/15...4357235250.jpg

وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود

درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود

بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود

رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم

گفت باید زن بگیری تو و این دستور بود

چند باری خواستگاری رفته بودم بد نبود

میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود

این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند!

این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود

سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن

اولی خرفهم بود و دومی خرزور بود

خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است

انتخاب اولم باباش مرده شور بود

کیس خوبی بود شخصا، صورتا، فهما، فقط

هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود

با خودم گفتم که کی داده ... گرفته، بی خیال

حیف از شانس بدم دامادشان مامور بود!

این غزل را توی زندان من سرودم، یک نفس

شاهدم ناصر سه کله یا کرم وافور بود...

زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجود

می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود


زهره سمیعی

رزیتا 03-12-2010 02:01 AM

كفشهایم كو؟!...*
 
كفشهایم كو؟!...*


http://img.tebyan.net/big/1388/02/18...1011073164.jpg


با اجازه سهراب
نقیضه ای برای کفشهایم!

كفشهایم كو؟!...
دم در چیزی نیست.
لنگه كفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاكفشی !
مادرم شاید دیشب


كفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
كه كسی پا نتپاند در آن
***
هیچ جایی اثر از كفشم نیست
نازنین كفش مرا درك كنید
كفش من كفشی بود
كفشستان ! ..
كه به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد كرد
شست پایم به شكاف سر كفش عادت داشت... !
***

http://img.tebyan.net/big/1388/02/16...2294815231.jpg

نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود... ..
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
كه پی كفش، به كفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش می شكند » ..
كفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود


« یاد باد آنكه نهانش نظری با ما بود » ..
دوستان ! كفش پریشان مرا كشف كنید!
كفش من می فهمید
كه كجا باید رفت،
كه كجا باید خندید.
كفش من له می شد گاهی
زیر كفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صفهای دراز.
من در این كله صبح
پی كفشم هستم
تا كنم پای در آن
و به جایی بروم
كه به آن« نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان

http://img.tebyan.net/big/1388/02/64...2511580148.jpg


نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا كرد
باید الان بروم
... اما نه !
كفشهایم نیست !
كفشهایم... كو ؟!





پی نوشت:
* كفشهایم كو ؟
چه كسی بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ .
مادرم در خواب است .
و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر .
شب خرداد به آرامی یك مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
و نسیمی خنك از حاشیه سبز خواب مرا می روبد .

http://img.tebyan.net/big/1388/02/10...1701381074.jpg


بوی هجرت می آید :
بالش من پر آواز پر چلچله هاست .
صبح خواهد شد
و به این كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد .
باید امشب بروم .
***
من كه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت كردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم .
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود .
كسی از دیدن یك باغچه مجذوب نشد .


هیچكس زاغچه ای را سر یك مزرعه جدی نگرفت .

من به اندازه یك ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
- دختر بالغ همسایه
پای كمیاب ترین نارون روی زمین
فقه میخواند
***
چیزهایی هم هست، لحظه هایی پر اوج
( مثلاً شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت .

http://img.tebyan.net/big/1388/02/16...9156234178.jpg

و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور، چند ساعت در راه است ؟
باید امشب بروم
***
باید امشب چمدانی را
كه اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
كه درختان حماسی پیداست،
روبه آن وسعت بی واژه كه همواره مرا می خواند .
یك نفر باز صدا زد : سهراب !
كفش هایم كو ؟



ابوالفضل زرویی نصرآباد

behnam5555 03-13-2010 03:01 PM



ماه

از يه غضنفر مي پرسن: شهر شما چند ماه از سال سرده؟
ميگه: چهارده ماه!
مي گن: چطوریه، سال كه دوازده ما بیشتر نیست!؟
مي گه: آخه تا دو ماه بعد ازعيدم اينجا سرده!

پدر و پسر
پدر پسرش را میبره کوهنوردی بعداز اینکه میرسند
به اون بالای کوه باباهه به پسرش می گه
بیا ببین از این بالا اون پایین چقدر زیباست
پسره میگه بابا من که از اول گفتم همون پایین بمونیم و بالا نیاییم!

آینه
يه پيرزن خودشو تو آينه نگاه می کنه مي گه آينه هم آينه هاي قديم!

ضرب المثل هندی
ریشه ی تمام نزاعها سه چیزند : زر ، زن ، زمین .

ابریشم
به یارو میگن: با «ابریشم» جمله بساز. میگه: هوا ابری شم خوبه!

خودروی اسلامی
وزير صنايع طی یک نشست خبری صبح فردا اعلام خواهد کرد:

ايران به زودي خودروي اسلامي مي سازد؛ که مشخصات این خودرو طبق

استانداردهای ملی و اسلامی اینگونه خواهد بود:

هنگام حركت صلوات مي فرستد


اگر سرعت از ۸۰ بالاتر برود آية الكرسي مي خواند


در صورت بروز حادثه ، فاتحه مي خواند... .



رزیتا 03-15-2010 03:03 AM

مواد لازم جهت سرودن شعر طنز
 
مواد لازم جهت سرودن شعر طنز

http://img.tebyan.net/big/1387/07/23...4515723472.jpg


هر کاری احتیاج به لوازمی دارد. از جمله سرودن یک شعر طنز. لوازم مورد نیاز برای سرودن یک قطعه شعر طنز عبارتند از:
الف) یک عدد آدم، ترجیحاً مرد

بدیهی‌ست که انجام هر کاری نیاز به کننده‌ای دارد. این هم بدیهی‌ست که کننده از دو جنس خارج نیست، یا مرد است یا زن. اما دلیل ترجیح‌ دادن مرد به زن این است که سرودن شعر طنز، علاوه بر برخورداری از استعدادها و توانایی‌های گوناگون، نیاز به جسارت بالایی نیز دارد و شاید بتوان گفت جسارت یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های طنز‌پرداز است. حال آن‌که در جامعة ما، عموماً جسارت زنان یا در خانة پدری، یا در منزل شوهر و یا در هردو، قربانی غیرت و تعصب مردان می‌شود. هم‌چنین ضعیفه پنداشتن زنان، عدم استقلال مالی، مجاز نبودن شان به کارهایی غیر از شوهرداری، بچه‌داری، پخت‌وپز، رفت و روب و... نیز مزید بر علت می‌شود.
نگاهی آماری به تاریخ طنز و طنزپردازان ایران، ادعای فوق را اثبات می‌کند. آمارها حاکی از آن است که تعداد زنان طنزپرداز موفق ایرانی از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند. البته نکتة جالب این‌جاست که در همین بررسی اجمالی متوجه می‌شویم زنانی که در دربارهای شاهان می‌زیسته‌اند، به دلیل برخورداری از آزادی‌های بیشتر و معاف بودن از مسئولیت‌های خانه و خانواده، بعضاً توانسته‌اند اشعار طنز زیبایی خلق کنند. برای نمونه به دو نمونه اشاره می‌کنیم!
1ـ در خاندان سلطنتی هند رسم بود که دختران به منظور ابراز تمایل به ازدواج، گل نرگس به سر می‌زدند. روزی زیب‌النساء در باغ زیبای خود گردش می‌کرد، به مجموعه‌ای از گل نرگس رسید. او را خوش آمد و بی‌خیال، چند عدد گل نرگس را چیده، در میان گیسوان خود قرار داد. در این موقع پدرش عالم‌گیرشاه به باغ درآمد. زیب‌النساء ملتفت شد که ممکن است پدرش گمان برد که او میل به ازدواج دارد. پس، از فرط شرم و حیا و برای رفع شبهه از پدر، بداهتاً این بیت زیبا را سرود:

نیست نرگس که برون کرده سر از افسر من
به تماشای تو بیرون شده چشم از سر من!

حیات خانم‌، همسر عزیزِ شاه‌اسماعیل بزرگ صفوی بود و طبع شعری سرشار داشت. گویند او را رقیبی بود به نام جهان‌بانو که نام‌برده نیز دارای کمالات بود و در شعر نیز دست داشت. آن دو همسر اکثراً در خدمت پادشاه به مشاعره و مناظره می‌پرداختند. روزی که شهریار صفوی درصدد بود کشور عراق و بغداد را از حکم‌ران آن‌جا که تازه دعوی استقلال می‌کرد بازستاند، جهان‌خانم به مناسبت نقشة استرداد عراق این بیت را به عرض ملوکانه رسانید:

تو پادشاه جهانی، «جهان» ز دست مده
که پادشاه جهان را «جهان» به کار آید

حیات خانم در آن مجلس حضور داشت. بی‌تأمل در مقابل آن، این بیت را به عرض رساند:

ترک غم «جهان» بکن تا ز «حیات» برخوری
هرکه غم «جهان» خورد کی ز «حیات» برخورد!

در ضمن این را هم باید گفت در چند دهة اخیر، به دلیل تغییر شکل زندگی ایرانیان و گذر از زندگی سنتی به زندگی مدرن، زنان بسیاری به شعر طنز روی آورده‌اند. حتی شاعر بزرگی مثل سیمین بهبهانی تحت‌تأثیر رویکرد زنان شاعر به طنز، در این حوزه طبع‌آزمایی کرده است:

ـ این‌جا چه می‌دهند؟ بگو
ـ لابد که تحفه‌یی‌ست،
بایست
ـ آخر چه چیز؟
هرچه که هست
قطعاً بدون فایده نیست
ـ گویا که فیل رفته هوا
ـ آری، ولی اگر نرود
یک مو ز خرس کردن ما
امروز کار حضرت کیست؟
ـ یخ‌بسته هردو پام
چرا
درجا بزن که یخ نزند؟
ـ یک،‌ دو...
[که مردی از سر صف
فریاد زد:
«شمارة بیست»]
ـ من درد می‌کند شکمم
ـ باکی‌ت نیست، حوصله کن
یک لحظه بعد نوبت ماست:
چیزی نمانده تا به دویست!
ـ ای وای،
آخ‌آخ
کمک!
[در حیرت و هجوم زنان
یک نورسیده جیغ کشید
یک زن به درد خویش گریست]
ـ این سهم تو،
بگیر و برو
وضع بدی است.
چشم... ولی...
دیدی که من دوتا شده‌ام
این جیره باز یک نفری‌ست!

ب) حساسیت نسبت به رنگ قرمز/ به میزان زیاد

بزرگی می‌گفت: طنزپردازان ایرانی خوشبخت‌ترین طنزپردازان جهان هستند، زیرا هرچقدر خطوط قرمز بر سر راه طنزپرداز بیشتر باشد خلاقیت و نوآوری طنزپرداز نیز بیشتر می‌شود. حال طنزپردازی موفق‌تر است که این محدودیت‌ها و راه‌های گریز از آن‌ها را به‌خوبی بشناسد و این شناخت درست، مستلزم داشتن حساسیت بالا نسبت به رنگ قرمز است. پس، زنده‌‌باد خطوط قرمز!
به رباعی زیر از مرحوم عمران صلاحی توجه کنید (بدون شرح!):

مردیم در این زمانه از دل‌تنگی
اوضاعِ زمانه هم شده خرچنگی
خشک است و عبوس هرکه بینم، یارب
قدری برسان تهاجم فرهنگی!

ج) تسلط به تمامی رموز و ظرافت‌های شعر و شاعری/ به مقدار انبوه

د) خلوص بالای نمک، به عبارت دیگر درصد بالای عسل

در توضیح موارد فوق باید گفت شاعران طنزپرداز به چند دسته تقسیم می‌شوند:
دستة اول آن‌ها که سلسله‌ جبال نمک هستند و قله‌های رفیع بامزگی را درنوردیده و فتح کرده‌اند، اما میزان مهارت‌شان در سرودن شعر به اندازة مهارت بنده است در فضانوردی. به نمونة زیر دقت کنید:

می‌ بیاور، ورنه گریه می‌کنم
می‌ نباشد ساقیا سه می‌کنم
مثل این‌که شاعران نانی شدند
شعرها آن‌چه که می‌دانی شدند

دو بیت فوق از یکی از مثنوی‌های طنزپرداز شیرین‌سخنی انتخاب شده است. در بیت اول، کلمات «گریه و سه» قافیه نیستند و مصراع دوم بیت دوم نیز از اشکال وزن رنج می‌برد.
دستة دوم شاعرانی هستند که توانایی خود را در سرودن شعر، سال‌هاست به رخ دیگران کشیده‌اند اما در بامزّگی به نمکدان بی‌نمکی می‌مانند که سوراخ‌هایش نیز مسدود است و به محض باز کردن دهان‌، مخاطبین و محیط اطراف‌شان برفک می‌زنند! نمونة زیر را باور کنید از یکی از بهترین جنگ‌های شعرطنز معاصر انتخاب کرده‌ام. شما اما سعی کنید هنگام خواندن آن به لطیفة بانمکی که تازه شنیده‌اید فکر کنید، شاید در این صورت بتوانید شعر را تا پایان بخوانید. اما از آن‌جا که مطمئنیم این شعر را تا پایان نخواهید خواند، فقط به ذکر دو بیت آن بسنده می‌کنیم:

می‌توانید آن‌چنان غوغا کنید
تا سفیر عشق را رسوا کنید
می‌توانید از ورای چشم خویش
مدرکی بر جرم‌ها پیدا کنید

دستة سوم کسانی هستند که در جمع خانواده، لطیفه‌های بامزه‌ای تعریف می‌کرده‌اند. از طرفی هم در روستای زادگاه‌شان، پدربزرگ‌شان ملک‌الشعرا بوده است! این دو ویژگی آن‌ها را به صرافت سرودن شعر طنز انداخته است.
در مورد دستة اول و دستة دوم از آوردن نام شاعران معذور بودم، اما در این‌جا از آوردن نمونة شعرها هم معذورم؛ چراکه این‌گونه شعر آن‌قدر زیاد است و آن‌قدر هیچ‌یک بر دیگری ترجیح ندارد که عدالت ایجاب می‌کند از آوردن نمونه اجتناب کنیم! اگر خودتان قدم رنجه کنید و به یکی از شب‌شعرهای طنز موجود بروید، نمونه‌های زیادی را از نزدیک مشاهده خواهید کرد!
اما دستة آخر کسانی هستند که هردو مورد را به نحو کاملی دارا هستند. متأسفانه به جرأت باید گفت تعداد این افراد به قدری کم است که باید با ذره‌بین به‌دنبال‌شان گشت. اگر بگردید علاوه بر دو نمونة زیر، چیزهای دیگری هم پیدا می‌کنید!

تا دید فرشتة خبرچین جُرمم
فی‌الفور نمود ثبتش و راهی شد
گفتم: اخوی، مرو، خدا می‌بخشد
آن‌وقت تو این وسط کنف خواهی شد
سیدعبدالرضا موسوی


گفتند به من که هم‌چنان بنویسم
از وضع سیاست و فلان بنویسم
ایراد سیاسی آن‌قدر نیست که من
یک بیت برای امتحان بنویسم
ناصر فیض

ه) کاغذ سفید A4/ حداقل یک بسته

یکی از شاعران طنزپرداز که نامش را نخواهم گفت، چون نامش هرگز به گوش‌تان نخورده است! می‌گفت: به یاد ندارم برای سرودن یک قطعه شعر طنز، بیش از یک نشست و یک ورق کاغذ صرف کرده باشم.
دوست دیگری می‌گفت: یک شب در خانة شاملو بودم. تا صبح بیش از شصت مرتبه شعر کوتاهی را نوشت و خط زد و پاره کرد تا بالاخره به دلش چسبید و شعر شکل نهایی خود را پیدا کرد. حک و اصلاح، اساساً کار خوبی‌ست. به‌خصوص در شعر و به‌خصوص‌تر(!) در شعر طنز. لذا جهت حک و اصلاح بیشتر، استفاده از کاغذ زیاد توصیه می‌شود.

و) چشم تیزبین/ یک جفت

در شهرستانی روی پلاکاردی بزرگ، درشت، نوشته بود: «ورود استاد فلانی را به شهر خود تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم.» به چهرة استقبال‌کنندگان نگاه کردم. هیچ‌کس متوجه پلاکارد نشده بود. اما من به شکل غریبی می‌خندیدم، زیرا امضای متن پلاکارد این بود: «جمعی از گاوداران شهرستان بهمان»!
در لابه‌لای اتفاقات زندگی روزانة مردم، در کوچه و خیابان، و به‌طور کلی در همة سطوح جامعه، زمینه‌های خلق طنز حضور جدی و پررنگی دارد و وظیفة طنزپرداز خوب دیدن و کشف آن‌هاست. به عبارت دیگر طنزپرداز بیشتر از آن‌که مخترع باشد مکتشف است و اصلی‌ترین ابزار و ادوات یک کاشف، نگاه تیزبین است. به قطعة زیر توجه کنید:

بر در خانة قدح‌نوشی
رفتم و کردم التماس شراب
شیشه‌ای لطف کرد، اما بود
چون حروف شراب نیمی آب

در قطعة‌فوق، وحشی بافقی با نگاه تیزبین‌خود کلمة بسیط شراب را مشتق(شر+اب) انگاشته‌است و با این‌کشف، مضمون زیبایی خلق کرده‌است.

ز) تشخیص مرز بین فکاهه و طنز/ به میزان بالا

بارها شنیده‌اید این بار هم روش! که هدف فکاهه‌نویس خنداندنِ صرف است اما خنداندن هدف ثانویة طنزپرداز است. همان‌طور که جراح برای زنده‌ماندن بیماری که پای او دچار قانقاریا شده است، ناچار می‌شود پای او را ببرد و بیمار نهایتاً پس از بهبودی، به‌رغم آگاهی از قطع‌شدن پای خود، خندان و شاد، بیمارستان را ترک می‌کند؛ طنزپرداز نیز موظف است بیماری‌ها و مشکلات جامعه را دست‌مایة کار خود قرار دهد و در صورت لزوم تیغ برندة طنز را به‌کار اندازد و اشک‌ها و لبخندها را توأمان ایجاد کند. پس تشخیص مرز بین فکاهه و طنز ضرورتی انکار ناشدنی است. باز هم یک نمونه:

مردی از فرط گشنگی می‌گفت
با شکم: کای رفیق بی‌هنرم
کارکردم، تو سال‌ها خوردی
کارکن، چند روز من بخورم!

قطعة فوق از حیث خنداندن بسیار موفق است، اما فاقد نیش و برندگی و اثرگذاری طنز است.

ح) مطالعة مستمر/ بیش از دو دقیقه در روز

ظریفی حرف کلفتی می‌گفت. می‌گفت: «شاعر هرگز نباید مطالعه کند.» استدلالش هم شنیدنی‌ست: «حرف‌ها و مضامین دیگران با مطالعه در ذهن شاعر جاگیر و ناخودآگاه در شعر او متجلی می‌شود.»
فکر می‌کنم با بیان مطلب و استدلال فوق، وجدان طیف عظیمی از شعرای ایرانی به آرامش رسید! اکثر شاعران و طنزسرایان ایرانی، تنها چیزی که مطالعه می‌کنند شعر خودشان است؛ آن هم نه برای خودشان و خدای‌ناکرده تجدید نظری در متن شعر، بل‌که برای دیگران. باز هم نه برای شنیدن نقد دیگران، بل‌که برای به‌به و چه‌چه شنیدن از دیگران!

ط)ملاک‌ قرار‌ندادن‌ خندیدن‌یا نخندیدنِ‌ مخاطب‌عام/‌به مقدارکافی

یک‌بار شعر طنزی را برای یکی از دوستان شاعر طنزپرداز خواندم. دچار چنان تهوعی شده بود که نگران سلامتی‌اش شدم! در آخر هم فرمود: «شعر بسیار بدی‌ست. هرگز آن را در شب‌های شعر طنز نخوان». من هم بلافاصله در اولین شب شعر طنز آن شعر را خواندم! مردم آن‌قدر خندیدند که اشک از چشم‌شان جاری شده بود. نمی‌دانم به من می‌خندیدند یا به شعر. پس از جلسه، دوست فوق‌الذکر به نزدم آمد و گفت: «شرمنده‌ام، برای اولین بار در عمرم در تشخیص قوت و ضعف شعر، چپ‌‌زدم! شعرت بسیار خوب بود.» در شب شعر دیگری همان شعر را دوباره خواندم. اما از بخت بد این‌بار هیچ‌کس حتی لبخند هم نزد. همان دوست صدیق بلافاصله به سراغم آمد و گفت: «فلانی! من کماکان معتقدم که شعرت شعر بسیار بدی بود!» دقیقاً از همان‌روز بود که تصمیم گرفتم این توصیه را جدی بگیرم!
از این‌گونه توصیه‌ها برای سرودن یک شعر موفق، ده‌ها مورد دیگر را هم می‌توان ذکر کرد، اما برای جلوگیری از اطالة کلام از ذکرشان صرف‌نظر می‌کنیم.

***
اما دربارة اجرای شعر طنز. شاعران طنزپرداز در نحوة اجرای شعر به چند دسته تقسیم می‌شوند:
دستة اول آن‌ها که از ضعف‌ مفرط و بی‌نمکیِ بیمارگونة شعرشان به‌خوبی آگاهند. لذا برای رفع این نقیصه، قبل از خواندن، لابه‌لای خواندن و بعد از خواندنِ شعر خود به انواع دلقک‌بازی‌های کلامی، حرکتی، صوتی، میمیکی، ژان‌گولری(!) و... متوسل می‌شوند و اغلب اوقات نیز با استقبال خوب مخاطب روبه‌رو می‌گردند. این شیوة اجرا به‌قدری موفق بوده که رشد چشم‌گیری را در عرصة طنز باعث شده است!
دستة دوم شاعرانی هستند که به‌رغم دور بودن شعرشان از استانداردهای یک شعر طنز خوب و موفق، دارای اعتماد به نفسِ بالایی هستند. لذا به هنگام اجرا، بدون دلقک‌بازی‌های هوشمندانه، شعرشان را می‌خوانند و بدیهی‌ست که با استقبال مردم روبه‌رو نمی‌شوند. اگر پای درد دل این‌گونه شاعران بنشینید، می‌بینید که مردم را به نفهمی و منتقدین را به حسادت متهم می‌کنند.
اما دستة سوم کسانی هستند که هم شعرشان از قوت و نمک لازم برخوردار است و هم به هنگام اجرا از هرگونه حرکت اضافی پرهیز می‌کنند. پرواضح است که هم مورد تشویق مخاطب قرار می‌گیرند و هم شعرشان قابلیت مانایی در ذهن مخاطب و تاریخ شعر طنز ایران را داراست.
البته نحوة اجرای شعرِ این دستة سوم را هم می‌توان به زیرمجموعه‌های دیگری نیز تقسیم کرد که مجال گسترده‌تری می‌طلبد.
و اما برای آن‌که این نوشته حاوی پیام اخلاقی هم باشد، در پایان به این رباعیِ نگارنده هم توجه فرمایید!

شیرین که رسید پیش خسرو، گفتا:
فرهاد به دیدنم می‌آید فردا
خواهی که محل سگ به او نگذارم
در مصرف برق صرفه‌جویی فرما!

پانوشت:
از ذکر منابعِ مقاله، بنده
معذورم و از روی شما شرمنده!

نویسنده : سعید نوری مجله شعر

رزیتا 03-15-2010 03:07 AM

شعر طنز با مسخره بازي فرق دارد
 
قسمت اول :

شعر طنز با مسخره بازي فرق دارد

http://img.tebyan.net/big/1388/03/22...2171345246.jpg

البته اين را مي‌دانم که طنز با فکاهه فرق دارد و اين دوتا با آن دوتا برادر خلاف‌کارشان يعني هزل و هجو فرق دارند و لابد اين را هم مي‌دانم که شعر طنز با طنز منظوم فرق دارد. تازه فرق خيلي چيزهاي ديگر را نيز مي‌دانم که تواضع مي‌کنم و بر زبان نمي‌آورم؛ هم چنان که فرق خيلي چيزها را نمي‌دانم و درباره شان حرف مي‌زنم و مطلب مي‌نويسم و شعر


مي‌گويم و براي خودم دردسر مي‌سازم!

اما در اين نوشته مي‌خواهم شعر طنز را به همين معناي متعارف به کار برم، زيرا قصد دارم در اين نکته تأمل کنم که شعر چه قابليت هايي براي طنزپردازي دارد. به زبان ساده تر عناصر شعري مثل وزن و قافيه و بديع و بيان و معاني و قالب‌هاي شعري چه کمکي به طنزپرداز مي‌کنند.
کتاب «املت دسته دار» را که مجموعة شعرهاي طنز ناصر فيض است، مناسب اين بحث ديدم؛ چون هم کتاب جامعي ست و هم شاعر اين مجموعه آدم باجنبه اي است و اگر در داوري‌هاي عالمانه ام خطايي بر قلمم رفت، فردا که مطلب را ديد مثل برخي دوستان باظرفيت اخم نمي‌کند و حالم را نمي‌گيرد.
به نظرم تصوير روي جلد کتاب نمونة مناسبي ست براي شناخت طنز. تصويري تر و تميز که در نگاه اول يک آدم حسابي را نشان مي‌دهد که قاشق و چنگال به دست پشت ميز نشسته و بشقاب غذا روبه‌روي اوست، اما وقتي به غذاي داخل بشقاب نگاه مي‌کني مي‌بيني که املت دسته دار اين غذا ترکيبي است از يک تخم مرغ شکسته با پوست، قفل، فندک، گيرة‌ لباس، مداد، نوار تفلون و خيلي چيزهاي ديگر.
همين ويژگي در مقدمه و متن کتاب نيز ديده مي‌شود. اما قرار ما اين است که در متن کتاب جست وجو کنيم و ببينيم شعر چه خدمتي به طنز کرده است.

1ـ قافيه و الزامات آن به ويژه هنگامي‌که مجموع ابيات و قافيه هاي قبلي به تداعي قافيه طنزآميز کمک مي‌کنند:

http://img.tebyan.net/big/1388/03/20...7764154227.jpg
زندگي يک مسير طولاني ست
در حقيقت شبيه سوسيس است
از قضا زندگي بدون غذا
مثل مرگ است، دشنه در ديس است
در همين کوچه هاي شهر شلوغ
گاه صغري‌بگم فرنگيس است
کاش صغري‌بگم نمي‌دانست


پايتخت فرانسه سوئيس است
آخرين قافيه در اين قطعه
به نظر مي‌رسد که جرجيس است


***

اي دوست، اي آيينة بي رنگ و خالص! دوستت دارم
در خانه، در کوچه، خيابان، در مجالس دوستت دارم
هرچند نامت نام زيبا و ظريفي نيست، باورکن
حتي اگر نام تو باشد گونزالس دوستت دارم
اي شخص اول، شخص دوم،شخص هرچندم که ميخواهي
فعلا به عنوان مثال اي شخص ثالث! دوستت دارم
من اصفهاني نيستم، اما تو را اي دخترِ خاله!
با اين که خُلقت مثل خُلقِ گندِ خاله س، دوستت دارم
...
ديگر ندارم قافيه، با هر بهانه دوستت دارم

همين الزام قافيه و امکان حدس زدن قافية بعدي که در بديع به آن ارصاد و تسهيم مي‌گويند گاهي کمک مي‌کند که حرف‌هاي غيربهداشتي به شکل پوشيده بيان شوند.
حالا به ضرورت آوردنِ شاهد مثال از «املت دسته دار» بيرون مي‌رويم و شعري از ابوالفضل زرويي نصرآباد متخلص به ملانصرالدين را به ياري مي‌طلبيم:

http://img.tebyan.net/big/1388/03/37...2242176151.jpg

کنون که خسته و درمانده ام منِ درويش
چه سازم ار نگشايم به مدح جانان نيش؟
تو حق به جانبي ار ناز مي‌کني، اي دوست!
که نيست مثل تو در چين و گينه و اتريش
لبان سرخ تو شيرين و گفته ات دل‌چسب

در آن مکان که تو باشي چه حاجتي به سريش؟

...
اگر وصال تو گردد ميسر، اي محبوب!
مرا به مشرق و مغرب گشاده گردد نيش
ولي دريغ، ندارم پشيزي اندر جيب
به گور فقر ببارد از آسمان آتيش

...
درِ سراي بزرگان دگر مزن، «ملّا»!
که بهر آب گر آن‌جا گرو گذاري ريش
به آب مرحمتي مر تو را غريق کنند
چنين کنند بزرگان چو کرد بايد... کار!

2ـ چنان که ملاحظه فرموديد اين سرودةابوالفضل زرويي نصرآباد نقيضه اي بود بر غزلي از حافظ. نقيضه سازي يعني شوخي کردن با شعرهاي مشهور، يکي از مهم ترين قابليت هاي شعر طنز است که از فرط شهرت نيازي به ذکر مثال ندارد. در اين موضوع شاعر بزرگ روزگارمان مهدي اخوان ثالث کتابي فراهم آورده بسيار ارجمند و خواندني به نام نقيضه و نقيضه سازان که لابد اهل شعر و طنز آن را خوانده اند. اگر نخستين بار است که نام آن را مي‌شنويد، خجالت بکشيد و صدايش را درنياوريد و در اولين فرصت اين کتاب را بخوانيد که بعيد است آدم شاعر و طنزپرداز باشد و اين کتاب را نخوانده باشد!

ادامه دارد...

اسماعيل اميني

رزیتا 03-15-2010 03:09 AM

سوپ انواع مار موجود است
 
سوپ انواع مار موجود است


قسمت دوم :

http://img.tebyan.net/big/1388/04/15...6235152239.jpg

3ـ انواع صنايع بديعي، که امروز در مدارس به آن‌ها آرايه هاي ادبي مي‌گويند.
الف) متناقض نما (پارادوکس):


بنشين صاف و ساده گريه کنيم
مثل يک خانواده گريه کنيم


گرچه آن قدرها هم آسان نيست
بنشين ايستاده گريه کنيم
گرية مرد کار خوبي نيست
مثل يک مرد ماده گريه کنيم


ب) مراعات نظير:


براي گرية من شانه ات مناسب نيست
بيا به خانة من، خانه ات مناسب نيست
اگر به ميکده ات هيچ کس نمي‌آيد
درِ وروديِ ميخانه ات مناسب نيست
براي چرخ زدن گرد شمع من آيا
دو بال نازک پروانه ات مناسب نيست
چرا به زلف تو برمي‌خورد عزيز دلم؟!
تو هم شبيه مني، شانه ات مناسب نيست
هميشه مشتري دائم الخمار توام
اگرچه قيمت پيمانه ات مناسب نيست

اين هم يک نمونه عجيب تر از مراعات نظير:


http://img.tebyan.net/big/1388/04/10...1623073178.jpg

نه فقط خوار و بار موجود است
هرکجا، هر نه وار موجود است
پرتقال و گلابي و انگور
سيب، ليمو، انار موجود است
آش زالو، خورشت پشمالو
سوپ انواع مار موجود است
بلبل و قمري و کلاغ و الاغ
عنتر و سوسمار موجود است


کره از عاج فيل و دوغ از قير
املت دسته دار موجود است


ج) التزام

يعني شاعر ملزم باشد که کلمه اي يا عبارتي را در شعر تکرار کند، در شعر مثنوي هفتاد «من» با استفاده از ايهام در کلمة من (توقع نداريد که توضيح بدهم در دو معناي واحد وزن و ضمير اول شخص مفرد! لطفاً کمي‌از معلومات خود استفاده کنيد) شاعر هفتاد «من» را در يک مثنوي يازده بيتي آورده است:

من اگر با من نباشم مي‌شوم تنهاترين
کيست با من گر شوم من باشد از من ماترين
من نمي‌دانم کي ام من، ليک يک من در من است
آن که تکليف منش با من منِ من روشن است
اي من با من! که بي من، من تر از من مي‌شوي
هرچه هم من من کني، حاشا شوي چون من قوي
در دهان من نمي‌دانم چه شد افتاد من
مثنوي گفتم که آوردم در آن هفتاد من

اين هم يک مثال از سروده هاي خودمان که در آن التزام به جناس مکرر در قافيه است:

http://img.tebyan.net/big/1388/04/11...8563185165.jpg

صبحدم آواز مي‌خواند سر کهسار، سار
هم نوايش مي‌نوازد در نوا کفتار، تار
روي ساحل با چه شوري مي‌زند خرچنگ، چنگ
قورباغه مي‌کشد با لحن ناهنجار، جار
ماهي آزاد، رند و ماهي شيلات، لات
گشته از کمبود طعمه مرغ ماهي‌خوار، خوار



دشت و صحرا گشته از گل‌هاي رنگارنگ، رنگ
دامن آکنده ز گل با شادي بسيار، يار
ابر نيسان بس‌که بر دشت و دمن باريد... آه
از تأسف ناله زد بلبل سر گلزار، زار

د) تلميح

تلميح به اشعار و امثال و کنايات، که البته در نقيضه سازي يکي از شگردهاي اصلي طنزآوري است:

مشکلي دارم ز نجّاران وارد باز پرس
گر نرفت آدم ز در داخل، چه با در مي‌کنند؟
کارهاي ديگري دارند سامان مي‌دهند
توبه فرمايان اگر خود توبه کمتر مي‌کنند
خانه خالي کن دلا تا منزل سلطان شود
غالباً در اين مواقع خاک بر سر مي‌کنند
دوش از حمام مي‌آمد صدايي ناشناس
کيست با قدسي که شعر حافظ از بر مي‌کنند؟

بي گمان تمام صنايع بديعي لفظي و معنوي در طنز کارآيي ويژه دارند و اين چند سطر البته فقط براي نمونه تقديم شد. بقيه اش را خودتان بگرديد تا بيابيد.

ادامه دارد...
اسماعيل اميني

رزیتا 03-15-2010 03:11 AM

آلوچه دل شکسته دارد
 
آلوچه دل شکسته دارد


قسمت سوم :


http://img.tebyan.net/big/1388/04/14...9189185186.jpg

4ـ تکرار بدیهیات که در شعر متعارف ناپسند است، در طنز خوش می‌نشیند، چنان که بی نظمی‌های وزنی و قافیه ای و املایی و دستوری نیز گاهی بسیار خوشایند می‌نماید:

هرکه پا دارد و به پا کفشی
می‌تواند قدم قدم برود
لیک باید به خانة دگران
کم بیاید همیشه کم برود




به یقین داخل حرم رفته
هرکه تا داخل حرم برود
بی گمان رفته تا فشم یک‌بار
هرکه یک‌بار تا فشم برود


5ـ آشفته گویی و مهمل نویسی که به لطف وزن و قافیه سامان می‌یابد و در میان جملات پریشان جرقه های اندیشه و انتقاد و خیال انگیزی می‌درخشد:


http://img.tebyan.net/big/1388/04/24...0572720562.jpg

ابروی هویج دسته دارد
آلوچه دل شکسته دارد
فریاد خیار اگرچه شور است
نزدیک تهِ خیار دور است
وقتی که الاغ توی کاسه ست
دریاچه غروب صبح ماسه ست
ماهیچه که آخرش چه دارد
در کوچة شب کلوچه دارد




پیراهن کفش خر چروک است
پیژامة چرخ اسب دوک است
حمام خزینه لیف برف است
پروانة لُنگ مرده حرف است
من خندة قطرة قطارم
از آتش هسته، غنچه دارم
دیوانة گوش بی طنابم
بگذار فقط کمی‌بخوابم


6ـ ترکیب‌سازی و انواع‌دست‌کاری در صورت و معنای‌کلمات و عبارات:


http://img.tebyan.net/big/1388/04/21...2531249133.jpg

الغرض این سبک خیلی جالب است
ورنه فردوسی کی آن را طالب است؟
در خراسانی، ادب یک محور است
دلبر اینجا غالباً یک دختر است
هر زمان ممدوح‌شان خر می‌شود
جیب هاشان کیسة زر می‌شود
اول پاییز خز می‌آورند
بادهای خوب‌وز می‌آورند

...
عارفان پیش از نماز یومیه


باده می‌نوشند تا این ناحیه
چون شرابش نیست از جنس سن ایچ
خواهشاً در نوع جنس آن مپیچ
وصل اینجا اتفاقی نادر است
گر بیفتد در خیال شاعر است
وقتی از معشوق می‌گیرند کام
نیست منظور کسی فعل حرام


ادامه دارد...

اسماعیل امینی

رزیتا 03-15-2010 03:13 AM

چگونه شعر بگويم که وضع کيشميشي ‌ست
 
چگونه شعر بگويم که وضع کيشميشي ‌ست


قسمت چهارم( پاياني) :



http://img.tebyan.net/big/1388/04/86...8201246132.jpg

برخي ويژگي ها که در شعر معمولي، کاستي محسوب مي‌شوند گاهي به ياري طنزپرداز مي‌آيند و حلاوتي خاص به شعر مي‌بخشند، از جمله تتابع اضافات، تنافر حروف، غلط دستوري، اشکال وزني، تعقيد لفظي و معنايي و از اين قبيل:

چگونه شعر بگويم که وضع کيشميشي ‌ست
هنوز پيشة داروغه پيشة پيشي‌ست

...


و بي دليل به دريا نمي‌زنم دل را
مبين که اهل کويرم، نگار من کيشي‌ست

...
در اين زمانة نامعتبر که قاضي شهر
گداي خانه اش از تاجران تجريشي‌ست دلم براي خدا تنگ مي‌شود، اما
سفر به خانة ايشان براي من فيشي‌ست

در منظومة بلند سبک شناسي که ابياتي از آن پيش از اين آمده در قسمت «سبک اين‌چنيني» اين چنين مي‌سرايد:

هي نگو اين چتر من، آن شال من
هي نگو اين مال من، آن مال من
مال من گفتن که اصلاً خوب نيست
خاصه وقتي مال تو مرغوب نيست
از قبا گفتيم و مطلب شد دراز
مختصر مي‌گويم از آغاز باز
سبک نيما بي در و دروازه بود
ليک وجصافاً زبانش تازه بود

بعد در توضيح عبارت «وجصافاً» مي‌نويسد اين کلمه به معني وجداناً و انصافاً است!
در ادامة همان منظومه، همين شيوة دست‌کاري در کلمات همراه با اشارات و کنايات آشنا فضاي طنزآميز دل نشيني آفريده است:

بامدادان طبع او باران گرفت
رأس پنج عصر ذوقش جان گرفت
شعرهاي خارجي بسيار خواند
گفت با خود اين چنين هر بار خواند:
آفرين بر شعر آن‌سوي جهان
ابر هم شلوار مي‌پوشد در آن
مدتي با گاوبازان دوس شد
مدتي هم عاشق ريستوس شد
بعد با مارگوت بيگل شد آشنا
مدتي هم شد رفيق لورکا
رفت و تا نزديکي نوبل رسيد
مرغ بخت نوبل از دستش پريد


http://img.tebyan.net/big/1388/04/24...3253163225.jpg

ناگهان بانگي برآمد خواجه مُرد
خواجه در کوران شهرت جان سپرد
يک نفر آمد که: دف دف دف ددف
آن‌که دير آمد، ولي زد توي صف
دف‌ددف مي‌گفت با خود روز و شب
هل‌هلم‌لم لم‌کنان و کف به لب


خواستم دربارة اين ياوه گو
اين که برد از ساحت شعر آبرو
چيزها گويم، ولي گفتم: ولش
تا نيايد حرف از اين بيش کش
پاي استدلال من از چوب نيست
پشت چيز مرده غيبت خوب نيست

هرچه بيشتر بگرديم بيشتر خواهيم يافت. در واقع زبان جادويي شعر آن قدر توسع دارد که همگان را به وسوسة طبع آزمايي مي‌افکند. از فيلسوفان و حکيمان و عارفان بگير، تا قاضيان و فقيهان و عالمان، از سلاطين و شاهزادگان و آقازادگان تا عاشقان و درويشان و يک لاقبايان. اما من برآنم که طنزپردازان صاحب اصلي اين خانه اند و اتفاقاً آن ديگران که نام بردم و اغلب مردماني جدي و حتي اخمو هستند، آن گاه که به مدد بيان سحرانگيز شعر به وادي طنز و لبخند سري زده اند، شعرشان موفق تر و خواندني تر شده است.
پايان


اسماعيل اميني

رزیتا 03-16-2010 07:56 PM

آهاي چارشنبه سوري!...
 
آهاي چارشنبه سوري!...

http://img.tebyan.net/big/1387/12/98...2195215127.jpg



رسيدي و پر از شادي و شوري آهاي چارشنبه سوري!
شنيدم با جوانان جفت و جوري آهاي چارشنبه سوري!

شده فرهاد با فرزاد و هوشنگ براي شب هماهنگ
پيامک مي زند پوران بــه پوري آهاي چارشنبه سوري!

پس از سالي چتيدن يا پيامک خوشا مهسا و بابک!
مزه دارد ملاقات حضـــــوري آهاي چارشنبه سوري!

جوانان با مدلهـــــــاي فرنگي پي خوش آب و رنگي
تماماً نـــــــاز و گوگوري مگوري آهاي چارشنبه سوري!

نمايشگــــاه انواع مدلهــــــــا طراوت بخش دلها
صفــــــا بخش اُناثي و ذکوري آهاي چارشنبه سوري!

http://img.tebyan.net/big/1387/12/79...3571241223.jpg

بساط «سرخي تــو، زردي من» سر هر کوي وبرزن
تو هم چون مردمــان غرق سروري آهاي چارشنبه سوري!

مش اصغر توي چادر ديدني شد پي قاشق زني شد
که باشد استتار اينجا ضروري آهاي چارشنبه سوري!

چراغ قرمز و ده حاجي فيروز سيه روي و سيه روز
بگيرند از جماعت پول زوري آهاي چارشنبه سوري!

يکي از جيغ و داد اهل کوچه کند دندان قروچه
بگويد: داد از اين حد بي شعوري! آهاي چارشنبه سوري!

بر اعصــــــابش زند يکريز تقّه هياهــــــــوي ترقّه
ندارد بيش از اين تاب صبــوري آهاي چارشنبه سوري!

به فحش و لعن بر آباء و اجداد مزاحم را کند ياد
شب آمرزش اهـــــل قبوري!! آهاي چارشنبه سوري!

http://img.tebyan.net/big/1387/12/12...2116913926.jpg

مقصــر من نمي گويم تـو هستي ولي از بمب دستي
چه چشماني که شد محکوم کوري آهاي چارشنبه سوري!

نمي دانم بهشتي يا جهنم که کارت گشته درهم
از اين ديو و دد و غلمان و حوري آهاي چارشنبه سوري!

کنند آزارهــــــا با نام سرکار گروهي مردم آزار
که دورند از ادب صد سال نوري آهاي چارشنبه سوري!

اميد است اينکه با شادي معقول همه خوشحال و شنگول
کنيم از شيوه‌ي اين عده دوري آهاي چارشنبه سوري!

سور چارشنبه هايتان به راه باد و هکذا بقيه ايام به کام !



میثاق 03-18-2010 03:18 AM

زنده باد خروس
 
"بسمه تعا لی"

(خروسه محله)

خروسی بود خوش پر وتاج

دیگر خروسان از زیباییش مانده بودند به هاج و واج

چو روزی صدا کرد که ای مرغان

بییایید با ما شوید دم خوران

منم حامی و سرور شما

می ترسند همه سگ وشغال ها ازما

نکند یک دم بترسید از چنین

من همه جا هستم از جهنم تا برین

همان دم که خروس مشغول به لفظ بود

عقابی در هوا مشغول رقص بود

که ای جان چه غذایی وچه مرغانی

چه جوجه های ناتوانی

چون آن هنگام که دیدن آن عقاب را

فراری شدن به گوشه کنارا

از همه زودتر فراری شد خروسه

فرار کرد بدون چک و بوسه

چو وقتی عقاب ماند بی غذا

مرغان آمدند بیرون و گفتند بی هوا

که ای خروس تو بودی حامی ما

...چی شد آن همه ما ما ما

خروس , بی حال وبی زار

گفت ونشت در یک کنار

که من از بچگی داشتم چنین

ترسی, که ندارم مثل این

دیگر نپرس از دل زار


.که دارم ز ترس در محلی قرار


(میثاق)

مثنوی

behnam5555 03-28-2010 09:55 AM


شعر طنز یا فکاهه ؟
در وصف یار

ای که جست دسته گلی نو رسیده
وانگار که‌ بزغاله اون ها روچیده

هری بروگم شو ای معشوقه ی من
تا جناب موپال مو تو را ندیده

آن گاه برای شمشیر جومونگ جونش
راز مواد چشماتو ندزدیده

توراکه می بینم نفسم بند میاد
خودت بگو چیه توچشمات خزیده

چندیست که کود نگاهت تزویر گشته
بدین سوست که باغ قلبم خشکیده

کاش می دانستم چه موجودی هستی تو
دیدنت به خواب امانم را بریده

از روزی که تو را دیدم بی قرارم
گویی که غول دیده ام رنگم پریده

بهنام فتاحی


behnam5555 03-28-2010 10:06 AM



غم

گفتم غم تو دارم
گفتا چشت دراید
گفتم که ماه من شو
گفتا دلم نخواهد

گفتم خوشا هوایی
کز باد صبح خیزد
گفتا هوای گرمیست
اه اه عرق در آمد

گفتم دل رحیمت
کی عزم صلح دارد
گفتا برو به‌ سویی
تا گل نی دراید

گفتم زمان عشرت
دیدی که‌ چون سرآمد
گفتا که ای وای
دیر شد داد مامان در آمد

مطلب از کتاب خنده‌ بازار . نوشته‌ : سید هادی طهوری

behnam5555 03-28-2010 10:17 AM


طنز صادق هدایت

قضیه‌ی انتقام آرتیست

وغ وغ ساهاب صادق هدایت
یک آقا پشه ای بود با عاطفه وحساس،
اما نیشش درد می آورد بدتر از نیش ساس.
بعضی وقتا او خوش رقصیش می گرفت ،
می خواست به سر دوستانش بندازه زفت.
یک شب من در رختخواب دراز شده بودم،
داشتم یک کتاب معلومات می خوندم؛
آقا پشه مرا از اون دورها دید،
گویا هوش و جدیتم را پسندید،
اومد برام آوازه خونی کنه،
بخنده وبرقصه وشیطونی کنه،
مجانن جلو من نمایش بده،
تابفهمم از من خوشش اومده.
بدبختانه من ذلیل شده نفهمیدم،
آواز ورقص سولوش را نپسندیدم.
دو سه دفعه دست بردم بکشمش؛
بشکنم استخونش،پاره کنم شیکمش،
این حرکت عنیف چون تکرارشد
آقا پشه از اونجا رفت و دورشد.
من با خودم گفتم خوب راحت شدم،
توی چراغ فوت کردم خوابیدم .
اما نگو آقا پشه ،آرتیست شهیر،
ازاینکه من به نمایشش کرده ام تحقیر؛
اوقاتش سخت تلخ شده بود ومی خواست
انتقامی از من بکشه که سزاست.
رفت گوشه حوض حیاط همسایه ،
که یک کلنی مهم میکروب مالاریایه،
صد کورور از آن ها را دزدید وصبرکرد .
تا من بدبخت خوب خوابم ببرد .
اون وقت اومد به ریز به من نیش زد،
یک کلنی جدید در خونم تاسیس کرد.
من در نتیجه نفهمی وعدم تقدیر
ازهنر آرتیست های شهر بی نظیر ،
پنجاه سال ناخوشی کشیدم وهر چه کردم
آخر معالجه فایده نکرد ومردم .
ای کسانی که سنگ قبر مرا اینک می خونید ،
از آرتیست های شهیر قدر دونی کنید.



قضیه‌ی طبع شعر

وغ وغ ساهاب صادق هدایت

بود یک شاعرخیلی خیلی مهمی در قزوین ،
که سخنش بود شیرین تر از ساخارین.
طبع شعراو فوق العاده روان بود ای پسر،
روان تر ازآبشار نیاگارا ای پدر.
ازقضا یک شبی این کتاب مستطاب،
که اسم مبارکش هست وغ وغ ساهاب.
افتاد به دست اون شاعر شهیربی نظیر ،
او خوشش نیومد خواست به آن کند تحقیر؛
گفت:اگرچه پیش از این من نساخته ام قضیه:
فقط گفته ام غزل ورباعی ودوبیتی وترجیع بند ومثنوی ومسمط وقصیده؛
لیکن همین امشب چندین قضیه عالی می سازم ،
تا این قضیه سازها ی چرند را خجالت دهم.
شعرمن از این اشعارمزخوف البته بهتر شود،
یاجوج وماجوج وکمپانی لیمیتد خاک بر سر شود،
این ها جون دلشون ،به خیالشون خیلی هنر کرده اند،
مثل اینکه دیگران چنین نتوانند کنند.
مخلص کلام –آقا شاعرزبردست استاد ،
با طبع شعر خطرناک روان وقاد،
یک باغستان با صفایی را انتخاب کرد
یک بطری شراب شاهانی هم همراه برد.
نیشست تنهایی بر لب جوغ آب،
ازقضا آن شب بسیار هم قشنگ بود مهتاب.
خورد چون قدری شراب،شد شنگول وسرمست،
قلمدون را وا کرد ،طومار را گرفت دردست.
غوطه زد در بحرذخار افکارابکار،
تا سازد به این سبک یک مقدار اشعار ابدار

بهنام فتاحی

رزیتا 04-09-2010 06:13 PM

باران گرانی (طنز)
 
باران گرانی (طنز)


شعر زیر با استقبال از شعر «باران» سروده گردیده، همان شعری که اکثر ما با آن آشنایی داریم ودر روزهای بارانی وبهاری در بیشتر مواقع خواسته یا نا خواسته بخشهایی از آن را بر زبان میرانیم:
باز باران....با ترانه .... با گوهر های فراوان ..... میخورد بر بام خانه...

باران گرانی


http://img.tebyan.net/big/1389/01/30...3913437203.jpg

باز باران با گرانی
با کمی باد و تورم
می خورد بر جیب خالی
سوی قیمت رو به انجم

گردشی همراه فرزند
توی بازار شب عید
بر لب فرزند لبخند
بنده اما همچنان بید

«خوب و شیرین»!!
توی ویترین ها نشسته


بس لباس چرم و هم جین
دسته دسته بسته بسته

لیک غرق در گرانی
«هرچه می دیدم در آنجا»
نقل و آجیل و شیرینی
«بود دلکش بود زیبا»

پسته میگفتش به شادی:
جیب خالی توی بازار
از چه رویی ؟!
مرد بیکار!!


http://img.tebyan.net/big/1389/01/18...4017014398.jpg

گفتم: این فرزند شاد است
نیست اینک صاحب فن
بی خبر از عدل و داد است
کودک بیچاره من

«نرم و نازك»
می دویدش همچو آهو
«چست و چابك»
می پریدش ازلب جو


پشت هر ویترین زیبا
هر چه گفت و خواست کودک



با کلامی گنگ و بی جا
از سر خود کرده آن دک

از برایش نکته گفتم
اقتصاد و علم مصرف
آنکه من محتاج نفتم
خوب می فهمید این حرف


بهتر از استاد بنده
با نگاهی پر تقاضا
کرد عرضه بغض و خنده
در دلش میگفت: این ها

« بس فسانه بس ترانه »
حالِ شادش گشت بس زار
« با دو پای کودکانه»
دور گردیدش ز بازار


http://img.tebyan.net/big/1389/01/18...2234114357.jpg

«من به پشت شیشه تنها»
همچو من بسیار آنجا
«ایستاده در گذرها»
راه میرفتند در جا

زیر باران زیر باران
با دهانی پر ز خالی
کودکم میرفت و از جان
داد میزد از گرانی

«بس گوارا بود باران»
چشم بارانی کودک


«وه چه زیبا بود باران»
لاله آمد رفت میخک

«می شنیدم اندر این گوهر فشانی»
رازهایی از گرانی
پندهایی از نداری
همدلی بهتر بود از هم زبانی

«بشنو از من كودك من»
دور میخواهند تو را از بیت و هم صف
کن تو محکم بند بر تن
همتی خواهند این باره مضاعف

کار باید کرد بسیار
«پیش چشم مرد فردا»
نیست دنیا تیره و تار
هست سبز و هست گنج و «هست زیبا»

محسن سیداسماعیلی

behnam5555 04-19-2010 08:02 AM

×اگه يه روز بري و بري و بري و بري و بري و بري و بريو بري... به خونتون هم نرسي تازه مي فهمي كه كلاغه توي قصه ها چي ميكشه !


×زماني كه انسانها به درختان مي رسند و با بي رحمي آن را قطع مي کنند و آن درختان به درون رودخانه ي جاري و روان مي افتد عجب شٌلپي ميكنه ها!!


×سلام نمیدونم چی بگم یعنی از شخصیت مثل تو همچین رفتاری رو بعید میدونستم اصلا از شما انتظار نداشتم که یه همچین کاری رو بکنید نه تنها من بلکه همه از این رفتارتون ناراحت شدند نمیخوام لحنم تهدید آمیز باشه ولی مجبورم بگم اگه یه دفعه دیگه فقط یه دفعه دیگه بشنوم که اینطور اتقافی افتاده شاید مجبور بشم یه جور دیگه رفتار کنم اصلا چه دلیلی داره که شما اینکارو بکنید؟ روشن گذاشتن لامپهای اضافی اونم درست تو زمان اوج مصرف؟....... واقعا که !!!


×سوال کنکور 87 آرامگاه سعدی کجاست !؟
1- خونشون!؟
2- خونمون !؟
3- تو حیاط !؟
4- اتاق تمساح ها

×دمت تو که مارو توی خونه تکونی دلت دور نریختی گرم . . .
...
منم سعی می کنم که زیاد جا نگیرم !


×یه روز یارو سوار هواپیما می شه،یهو هواپیما سقوط می کنه... . . . این قرار بود جوک باشه اما حادثه خبر نمی کنه!


×ردپایت را که می گیرم، از تو دورتر می شوم، شاید کفشهایت را بر عکس پوشیده‌ای!!!


×پای مورچه را تصور کن.حالا تصور کن جوراب داره . حالا تصور کن جوراباش سوراخه .دلم برات اندازه اون سوراخ جوراب پای مورچه شده.

×توچرا روز به روز چاق تر میشی ؟
میدونی از کجا فهمیدم
آخه هرروز جای بیشتری تو قلبم باز میکنی

×تو ایران خطی خرابتر از ایرانسل نیست... ایرانسلتیم.

×گونی گونی دوستت دارم ولي قربونت گونی هاشو پس بده مال مردمه !
×هر وقت حس كردي همه درها به روت بسته شده و دلت پر از غمه، دستاتو تا جايي كه مي‌توني رو به آسمون بگير و با همه وجودت بزن تو سرت!!!

behnam5555 04-20-2010 06:51 AM

بنده خدا رو میخواستن اعدام کنن بهش میگن آخرین حرفت رو بزن.میگه لعنت بر پدر و مادر کسی که بزنه زیر چهارپایه!!

در مجلس خواستگاری پدر عروس از پدر داماد می پرسه؟ اقا داماد دانشگاه هم میره؟ پدر داماد: اگر مسافر گیرش بیاد چرا نره!!!

به یکی می گن: فهمیدی زلزله اومد؟ می گه: نه! من روم اون ور بود !

گل مراد دست ميندازه دوره گردن دوست دخترش نميدونه چي بگه ميگه : ميخواي گردنتو بشكنم

یارو ميره تعليم رانندگي ازش ميپرسن چطور بود ؟ ميگه : بد نبود اما معلمش خيلي مذهبي بود. ميگن : واسه چي؟ ميگه : والا من هر طرف ميپيچيدم ميگفت : يا حسين

به فضوله ميگن اگه نصفه دنيا رو بهت بديم چي كار ميكني؟ فضوله سريع ميگه بقيش رو ميخواين به كي بدين

یکی میگه: من" حافظ کل قرآنم", بنده خدا میگه: از این قران کوچیکا یا بزرگا

ازاین پس برای گرفتن بلیت هواپیما علاوه بر ارائه شناسنامه ارائه وصیت نامه هم اجبار یست !!!

متلک جدید :خوشه تو بخورم ... متلک روز: . . . خوشگله خوشه چندی ؟ فــــحش روز: . . . مرتیکه ی بی خوشه ... جمله جدید برای سر سفره عقد : عروس رفته خوشه بچین

شب خواستگاری؛ -خب بفرمائید آقا داماد چه کارن؟ -بیکار،بدون خانه و ماشین و .... اما خوشه 3 هستش!!!

گرگه میره خونه شنگول و منگول میگهم منم منم مادر.تو..ن، شنگول میگه اگه راست میگی بگو ما خوشه چندیم؟

بنده خدا ميره دكتر ميگه شبا خواب ميبينم با خرا فوتبال بازي ميكنم دكترمي گه :اين قرص ها رو بخور ديگه خواب نمي بيني مي گه نميشه از فردا بخورم امشب فيناله!

الهی چوب بشی ، پشمک بشم دورت بگردم


behnam5555 04-20-2010 07:02 AM

غضنفر و دوستش تصميم مي گيرند فارسي حرف بزنند.
اولي: پا شو!

دومي: نمي پاشم!

اولي: نمي پاشم چيه؟ بايد بگي پاشيده نمي شوم!


************************************


غضنفر مي ره عيادت يکي از دوستانش، وقتي مي خواد بره به اقوام دوستش که اونجا بودن، ميگه: اين دفعه مثل دفعه قبل نکنيد، که مريضتون مُرد و منو خبر نکرديدها!!!



************************************


غضنفر مي ره دم در آزمايشگاه داد مي زنده: پس کي مي خواين جواب خون شهدا رو بدين؟


************************************


غضنفر با خدا قهر مي کنه، صبح که از خونش مياد بيرون ميگه: به اميد بعضي ها‎!


************************************


غضنفر زنشو بدجوري مي زده، ازش مي پرسن چي کار کرده که مي زنيش؟ مي گه اگه مي دونستم که مي کشتمش!


***********************************


به غضنفر ميگن: يه ميوه خوشمزه، آبدار و شيرين نام ببر.

ميگه: خيار!

بهش ميگن: خيار کجاش آبدار و شيرينه؟

غضنفر ميگه: با چايي شيرين بخور، نظرت عوض ميشه!


***********************************


به غضنفر ميگن شنيديم آدم شدي! غضنفر ميگه: نامردا شايعه کردن!

SonBol 04-23-2010 11:02 PM

استاد رندان
 
استاد رندان
نسیم عرب امیری
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
همیشه روی لبم ذكر خیر استادست

غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادست

همان كه از پس یك عمر كار فرهنگی
مقیم خانه ی بابا در احمد آبادست!

همان كه با همه رندی زفرط ساده دلی
به دام توطئه نارفیق افتادست!

تمام ما حصل باغ عمر او این است
كه صاحب پسری مثل شاخه شمشادست

به هیچ خلق و خوی اش انتقاد وارد نیست
جز این كه حضرت ایشان به پیپ معتادست!

صلاح مملكت خویش خسروان دانند
كه آن وجود مبارك هم آدمیزادست!

تمام سال كتی قهوه ای به تن دارد
كتی كه مثل خودش بی تكلف و ساده است

فلك به مردم نادان دهد زمام مراد
نه باب میل زرویی نصر آباد*ست!

به جز سواد و محبت گناه او این است
كه كار دست جوانان نابلد دادست!

حضور محفل انس است و دوستان جمع اند
كسی كه گوشه عزلت گرفته استادست!

اگر كه مجلس طنزی هنوز پا برجاست
به لطف حلقه رندان**سال هشتادست!


--------------------------------------------
پی نوشت:
*این كه هنگام اسم بردن از استاد زرویی نصر آباد دچار سكته شدم بی دلیل هم نباید باشد!
**حلقه رندان عنوان شب شعر طنزی است كه به صورت ماهانه در حوزه هنری برگزاری می شود.
طرح برگزاری این جلسات در سال 1380 توسط ابو الفضل زرویی نصر آباد به مدیر وقت حوزه هنری حجت الاسلام محمد علی زم ارائه واولین جلسه این شب شعر در مرداد ماه همان سال برگزار شد.



behnam5555 05-01-2010 08:34 AM



گرگه ميره خونه
شنگول و منگول ميگه منم منم مادر.تو..ن، شنگول ميگه اگه راست ميگي بگو ما خوشه چنديم؟


* * * * * * * * * * * * *


يک سوال به سوال هاي اول قبر اضافه شد :

در کدام خوشه عدالت قرار داشتي !؟


* * * * * * * * * * * * *


جمله جديد براي سر سفره عقد : عروس رفته خوشه بچينه!!!


* * * * * * * * * * * * *


پزشکان اصطلاحاتي دارند
که ما نمي فهميم


ما درد هايي داريم که آنها نمي فهمند


نفهمي بد دردي است


خوش به حال دامپزشکان

* * * * * * * * * * * * *


تا حالا شده فک کني که اگه

عمر نوح

صبر ايوب

خشم بروسلي

هيکل آرنولد

مغز انيشتين

جذبه ي هيتلر

پول بيل گيتس



behnam5555 05-01-2010 08:39 AM

دعاي خير جديد :

الهي خوشه يکي بشي

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

غضنفر ميره خواستگاري بهش ميگن چيكاره اي؟ميگه والله بيكارم ولي تو خوشه يک جادارم


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تاحالا يه هندونه که از عقب نيسان بخوره کف خيابون رو ديدي؟اونجوري تيکه پارتم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ميدوني بهترين واحد پول دنيا چيه ؟تومنچون همتو توش هستي هم من !


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


اي که در خوشه يک سر ميبري
اگاه باش که دنياي مني

بگردم
من به دور خوشه تو
که در ايران تک است اون خوشه تو
!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

متلک جديد :خوشه تو بخورم متلک روز:

.
.
.
خوشگله خوشه چندي ؟فــــحش روز:
.
.
.
مرتيکه ي بي خوشه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گرگه ميره خونه شنگول و منگول ميگه منم منم مادر.تو..نم، شنگول ميگه اگه راست ميگي بگو ما خوشه چنديم؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

يک سوال به سوال هاي اول قبر اضافه شد :

در کدام خوشه عدالت قرار داشتي !؟


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

جمله جديد براي سر سفره عقد : عروس رفته خوشه بچينه!!!


رزیتا 05-02-2010 11:48 PM

لطیفه های ادبی
 
چاپلوسي شيميايي
لويي هيجدهم دوست داشت علم شيمي بياموزد . معلمي آوردند تا به او شيمي ياد بدهد . هنگام آزمايش معلم چاپلوس گفت : اکسيژن و هيدروژن کمال افتخار را دارند که در حضور اعليحضرت همايوني با يکديگر ترکيب شده و توليد آب بنمايند !



اسب لاغر
شخصي اسبي لاغر داشت . به او گفتند : چرا اين را جو نمي دهي ؟
گفت هر شب ده من جو مي خورد . گفتند پس چرا اين چنين لاغر است ؟
گفت چون يک ماه جو به از من طلبکار است !



شعر بي معنا
شاعري غزلي بي معنا و بي قافيه سروده بود . آن را نزد جامي برد . پس از خواندن آن گفت : (( همان طوري که ديديد ، در اين غزل از حرف الف استفاده نشده است )) . جامي گفت : (( بهتر بود از ساير حروف هم استفاده نمي کرديد ! ))


1 - شخصي ادعاي خدايي مي کرد، او را پيش خليفه بردند. به او گفت: پارسال اين جا يکي ادعاي پيغمبري مي کرد، او را بکشتند . گفت : نيک کرده اند که او را من نفرستاده بودم!



2 - يکي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره ي پياز در بسته ديد. گفت : در اين باغ چه کار داري؟ گفت: بر راه مي گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پياز برکندي؟ گفت : باد مرا مي ربود، دست در به پياز مي زدم، از زمين بر مي آمد. گفت: اين هم قبول ولي چه کسي جمع کرد و پشتواره بست. گفت: والله من نيز در اين فکر بودم که آمدي!


3 - بازرگاني را زني خوش صورت بود که زهره نام داشت. عزم سفر کرد. از بهر او جامه اي سفيد بساخت و کاسه اي نيل به خادم داد که هرگاه از اين زن حرکتي ناشايست پديد آيد يک انگشت نيل بر جامه ي او زن تا چون بازآيم، اگر تو حاضر نباشي، مرا حال معلوم شود.
پس از مدتي خواجه به خادم نوشت که :
چيزي نکند زهره که ننگي باشد؟ بر جامه ي او ز نيل رنگي باشد؟
خادم بازنوشت که:
گر آمدن خواجه درنگي باشد چون بازآيد، زهره پلنگي باشد!


4 - گويند چون خزانه ي انوشيروان عادل را گشودند، لوحي ديدند كه پنج سطر بر آن نوشته شده بود:
هر که مال ندارد، آبروي ندارد.
هر که برادر ندارد، پشت ندارد.
هرکه زن ندارد، عيش ندارد.
هر که فرزند ندارد، روشني چشم ندارد.
هر که اين چهار ندارد، هيچ غم ندارد!


5 - فردي ميخي را سروته روي ديوار گذاشته بود و مي كوبيد. ميخ در ديوار فرو نمي رفت. ديگري كه شاهد اين ماجرا بود، گفت: «چه كار مي كني؟ اين ميخ كه براي اين ديوار نيست. اين ميخ براي ديوار روبه روست.»


6 - شخصي از ملا پرسيد: مي داني جنگ چگونه اتفاق مي افتد؟ ملا بلافاصله كشيده اي محكم در گوش آن مرد زد و گفت: اينطوري!



natanaeil 05-21-2010 12:22 AM



----- زاغکی ورژن 2010

"زاغکی قالب پنیری دید"
از همان پاستوریزه های سفید!
پس به دندان گرفت و پر وا کرد
روی شاخ چنار مأوا کرد
اتفاقا ازان محل روباه
می گذشت و شد از پنیر آگاه
گفت :اینجا شده فشن تی وی!
چه ویوئی !چه پرسپکتیوی!
محشری در تناسب اندام
کشتهء تیپ توست خاص و عوام!
دارم ام پی تریّ ِ آوازت
شاهکار شبیه اعجازت
ولی اینها کفاف ما ندهد
لطف اجرای زنده را ندهد
ای به آواز شهره در دنیا
یک دهن میهمان بکن ما را!
زاغ ،بی وقفه قورت داد پنیر!
آن همه حیله کرد بی تاثیر
گفت کوتاه کن سخن لطفن!
پاس کردم کلاس دوم من!










روشنا 05-21-2010 07:24 AM

وقتي پسرا دور هم خلوت ميکنند چي ميگن؟؟!!


1- بدبخت حسين دلت بسوزه همون دختري که به تو پا نميداد من رفتم شمارشو گرفتم

2- واي پسر ! اين دختره دانشجو که توي کلاس ماست رو ديدين عجب هيكلي داره !

3- من بدجوري عاشقش شدم . اگه اين خوشکله با من دوست بشه من همه ي دوست دخترهام رو

کنار ميذارم .

4- ...ها ! حوصله مون سر رفت ! دو تا ...شعر بگين تا بخنديم !

5- يک سي دي توپسي گيرم اومده که خيي باحاله . جديدترين شوي جني فر لوپر و شکيراست .

6- بچه ها اين دختره رو ديدين که مانتو صورتي ميپوشه و يه عينک آفتابي هم ميزنه .

وقتي هم که توي دانشگاه را ميره هيچکي رو تحويل نميگيره . بايد حالشو بگيريم ....بهش!

7- ما اينيم ديگه بالاخره شماره رو داديم به دختره فقط ...این قسمت توسط ناظر ویرایش شد لطفا رعایت کنید

8- بچه ها من ميخونم شماها دست بزنيد ... توي کوچمون دختره قد بلنده ...

9- بر و بچ جاتون خالي امروز رفتيم کافي نت يه رومي رو به گند کشيديم

10-ديشب جاتون خالي.مامانم اينا نبودن يه غذاي توپ!!! درست كردم.

فقط يه كم زيادي رو گاز موند كه اونم مهم نيست.نميدونيد ته ديگ تخم مرغ چه خوشمزه هست!

raha_10 05-25-2010 10:08 AM

یک روز از یک قمی می پرسند:قم کجاست؟
قمی سرش را بالا می گیرد و می گوید :قم شهریست(!)میان دو ده(!)این یکی ده اصفهان و دیگری شیراز(!)




مجتب 06-04-2010 10:07 PM

استاد اسامی بچه ها را یکی یکی می خواند، رسید به اسم «بارانه». شخص مورد نظر را که پیدا کرد پرسید: واسه چی بارانه؟ دختر جواب داد: واسه این که روز تولدم بارون میومده. برادر اهل دلی از ته کلاس گفت: خوبه اون روز آفتابی نبوده! http://l.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/emoticons7/24.gif

غضنفر چند روز پشت سر هم می رفت گچ سوسک کش می خرید. مغازه دار ازش می پرسه چرا اینقدر گچ سوسک کش می خری؟ غضنفر می گه: آخه هرچی اینا رو پرت می کنم به سوسکها نمی خوره!

به غضنفر می گن به زنبورهایی که از کندو محافظت می کنن چی می گن؟
غضنفر می گه: خسته نباشید! http://l.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/emoticons7/67.gif

به غضنفر می گن با آش جمله بساز. می گه: محمدی آش صلوات! http://l.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/emoticons7/78.gif

Setare 06-23-2010 01:14 AM

دیدم به خواب حافظ
 
نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس‏

دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس

گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏

گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشه ‏هاى رنگى‏
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى



behnam5555 07-12-2010 04:59 PM



& دايناسوره به دوست دخترش ميگه مياي بريم سينما …ميگه نه!… مياي بريم شام.. ميگه نه! ..مياي بريم خونمون… ميگه نه!….. دايناسوره ميگه … به درک خوب همين کارارو کردي نسلمون منقرض شد ديگه!


& غضنفر چهار تا قالب صابون می‌خوره تا به مرز خودكفایی برسه!


& از غضنفر می‌پرسن: بلدی پیانو بزنی؟! میگه: نه. ولی یه داداش دارم..... خب اونم! نه


& یارو مهم میشه زیرش خط میكشن، تو امتحان میاد!

& یارو بیهوا میاد تو اتاق، خفه میشه!


& به یارو میگن: كجا داری میری؟ میگه: دارم برمیگردم!


& به یارو می گن با وطن جمله بساز. میگه من رفتم حمام و تنم را شستم. می گن نه! با ط دسته دار. میگه اتفاقاً با طی دسته دار شستم!


& غضنفر میگه : خدایا حالا که ابر میفرستی بارون نمیاری !
منم وضو میگیرم نماز نمیخونم !


& از غضنفر میپرسن نظرت راجع به زلزله چیه ؟
میکه طرح خوبیه ، تکان دهنده ست !


Setare 07-20-2010 08:30 PM

روباه و زاغ آبادانی2010
زاغکی بر درخت نخل فلافل می خورد روبهی ؟آمد و گفت:
وولک چه با حالی!چه دمی!عجب عینک ریبونی!مشکی رنگ عشق!دمت گرم!یه دهن بخون!
زاغ فلافل را زد زیر بغل و گفت:مو خودوم کلاس دومم،وولک تازه مو زاغ نیست،بازم!

Setare 07-22-2010 01:57 AM

چرا میگن بچه ننه نمی گن بچه بابا ؟

مامان
- بعله ؟
- من می خوام به دنیا بیام ...
- باشه .
- مامان
- بعله ؟
- من شیر می خوام
- باشه
- مامان
- بعله ؟
- من جیش دارم
- خب
- مامان
- بعله ؟
- من سوپ خرچنگ می خوام
- چشم
- مامان
- بعله ؟
- من ازون لباس خلبانیا می خوام
- باشه
- مامان
- بعله؟
- من بوس می خوام
- قربونت بشم
- مامان
- جونم ؟
- من شوكولات آناناسی می خوام
- باشه
- مامان
- بعله ؟
- من دوست می خوام
- خب
- مامان
- بعله ؟
- من یه خط موبایل می خوام با گوشی سونی
- چشم
- مامان
- بعله ؟
- من یه مهمونی باحال می خوام
- باشه عزیزم
- مامان
- بعله ؟
- من زن می خوام
- باشه عزیز دلم
- مامان
- بعله ؟
- من دیگه زن نمی خوام
- اوا ... باشه
- مامان
- .. بعله
- من كوفته تبریزی می خوام
- چشم
- مامان
- بعله ؟
- من بغل می خوام
- بیا عزیزم
- مامان
- بعله ؟
- مامان
- بعله
- مامان
- ... جونم ؟
- مامان حالت خوبه
- آره
- مامان ؟
- چی می خوای عزیزم
- تو رو می خوام .. خیلی
- ...


***

- بابا
- بعله ؟
- من می خوام به دنیا بیام
- به من چه بچه .. به مامانت بگو
- بابا
- هان؟
- من شیر می خوام
- لا اله الا الله
- بابا
- چته ؟
- من ازون ماشین كوكی های قرمز می خوام
- آروم بگیر بچه
- بابا
- اههههه
- من پول می خوام
- چی ؟؟؟؟ !!!
- بابا
- اوهوم ؟
- منو می بری پارك ؟
- من ماشینمو نمی برم تو پارك تو رو ببرم ؟
- بابا
- هان ؟
- من زن می خوام
- ای بچه پررو .. دهنت بو شیر می ده هنوز
- بابا
- ....
- من جیش دارم
- پوففف
- بابا
- درد
- من زن نمی خوام
- به درك
- بابا
- بلا
- تقصیر تو بود كه من به دنیا اومدم یا مامان
- تقصیر عمه ات
- بابا
- زهرمار
- من یه اتاق شخصی می خوام
- بشین بچه
- بابا
- مرض
- منو دوس داری
- ها ؟
- بابا
- ...
- بابا
- خررر پفففف
- بابا
- خفه
- بابا
- دیگه چته ؟
- من مامانمو می خوام
- از اول همینو بگو ... جونت در بیاد

behnam5555 07-24-2010 08:31 AM

گزیده طنز عبید زاکانی
 



گزیده طنز عبید زاکانی









اطلاق الاشراف

عاقبت ظلم و عدل: در تواریخ مغول آمده است که هلاکوخان چون بغداد را تسخیر کرد، جمعی را که از شمشیر بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر کردند. چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت که باید صاحبان حرفه را حفظ کرد. رخصت داد تا بر سر کار خود رفتند. تجار را مایه فرمود دادند،‌ تا از بهر او بازرگانی کنند. جهودان را بفرمود که قوی مظلومند، به جزیه از ایشان قانع شد. قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتی‌گیران و شاعران و قصه‌خوانان را جدا کرد و فرمود: اینان در آفرینش زیادی هستند و نعمت خدای را حرام می‌کنند! حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از وجود ایشان پاک کرد.
لاجرم نزدیک نود سال پادشاهی در خاندان او باقی ماند و هر روز دولت ایشان در افزایش بود.
ابوسعید بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید؛ در اندک مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاکوخان و کوشش‌های او در سر نیت ابوسعید رفت.
رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد که خلق را از تاریکی گمراهی عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند.


«بله» نگو
یکی از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد که ای پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ کن و پیوسته لفظ «لا» بر زبان ران و یقین بدان که تا کار نفر با «لا» باشد کار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.

نهایت خساست
بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگر‌گوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمت‌های سفر و حضر کشیده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.
اگر کسی با شما سخن گوید که پدر شما را در خواب دیدم قلیه حلوا می‌خواهد، هرگز به مکر آن فریب نخورید که آن من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.
اگر من خود نیز به خواب شما بیایم و همین التماس کنم، بدان توجه نباید کرد که آن را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا که آن را شیطا به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نکنم. این بگفت و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد.


چانه‌زنی
بزرگی در معامله‌ای که با دیگری داشت، برای مبلغی کم، چانه‌زنی از حد درگذرانید. او را منع کردند که این مقدار ناچیز بدین چانه‌زنی نمی‌ارزد. گفت: چرا من مقداری از مال خود ترک کنم که مرا یک روز و یک هفته و یک ماه و یک سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند: چگونه؟ گفت: اگر به نمک دهم، یک روز بس باشد، اگر به حمام روم، یک هفته، اگر به حجامت دهم، یک ماه، اگر به جاروب دهم‌، یک سال، اگر به میخی دهم و در دیوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتی که چندین مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با کوتاهی از دست من برود؟!


گوشت را آزاد کن
از بزرگان عصر، یکی با غلام خود گفت که از مال خود، پاره‌ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد.
خواجه زهر مار کرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از کار افتاده، گفت: این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم.
گفت: ای خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارک می‌گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد کن!
رساله دلگشا


ادعای چهارم
مهدی خلیفه در شکار لشکر جدا ماند. شب به خانه عربی بیابانی رسید. غذایی که در خانه موجود بود و کوزه‌ای شراب پیش آورد. چون کاسه‌ای بخوردند، مهدی گفت: من یکی از خواص مهدی‌ام، کاسه دوم بخوردند، گفت: یکی از امرای مهدی‌ام. کاسه سیم بخوردند، گفت: من مهدی‌ام.
اعرابی کوزه را برداشت و گفت: کاسه اول خوردی، دعوی خدمتکار کردی. دوم دعوی امارت کردی. سیم دعوی خلافت کردی، اگر کاسه دیگر بخوری، بی شک دعوی خدایی کنی!
روز دیگر چون لشکر او جمع شدند، اعرابی از ترس می‌گریخت. مهدی فرمود که حاضرش کردند، زری چندش بدادند. اعرابی گفت: اشهد انک الصادق و لو دعیت الرابعه (گواهی می‌دهم که تو راستگویی حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی.)


آرمان دزدی
ابوبکر ربابی اکثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان که سعی کرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟ گفت: این دستار آورده‌ام. زن گفت: این که دستار خود توست. گفت: خاموش‌، تو ندانی. از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.

خودکشی شیرین
حجی در کودکی شاگرد خیاطی بود. روزی استادش کاسه عسل به دکان برد، خواست که به کاری رود. حجی را گفت: درین کاسه زهر است، نخوردی که هلاک شوی. گفت: من با آن چه کار دارم؟ چون استاد برفت، حجی وصله جامه به صراف داد و تکه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبید، حجی گفت: مرا مزن تا راست بگویم. حالی که غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم که بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر که در کاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقی تو دانی.


دیر رسیدم
جمعی به جنگ ملاحده رفته بودند. در بازگشتن هر یک سر ملاحده‌ای بر چوب کرده می‌آوردند. یکی پایی بر چوب می‌آورد. پرسیدند: این را که کشت؟ گفت: من، گفتند: چرا سرش نیاوردی؟ گفت: تا من برسیدم، سرش را برده بودند.


یاد خدا و پیامبر
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید چطور است که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می‌کردند و اکنون نمی‌کنند. گفت: مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی پیش آمده است که نه از خدایشان به یاد می‌آید و نه از پیغامبر.


حکایت حضرت یونس علیه‌السلام
پدر حجی سه ماهی بریان به خانه برد. حجی در خانه نبود. مادرش گفت: این را بخوریم پیش از آن که حجی بیاید. سفره بنهادند. حجی بیامد دست به در زد. مادرش دو ماهی بزرگ در زیر تخت پنهان کرد و یکی کوچک در میان آورد. حجی از شکاف در دیده بود. چون بنشستند پدرش از حجی پرسید که حکایت یونس پیغمبر شنیده‌ای؟ حجی گفت: از این ماهی پرسیدم تا بگوید. سر پیش ماهی برده و گوش بر دهان ماهی نهاد. گفت: این ماهی می‌گوید که من آن زمان کوچک بودم. اینک دو ماهی دیگر از من بزرگتر در زیر تختند. از ایشان بپرس تا بگویند.


عاقبت کسب علم
معرکه‌گیری با پسر خود ماجرا می‌کرد که تو هیچ کاری نمی‌کنی و عمر در بطالت به سر می‌بری. چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز، سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‌شنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ (به ارث مانده) ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادربار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد.


رخوت شراب
کسی را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعی شراب می‌خورد. یکی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است. او را دل نمی‌داد که ترک مجلس کند. گفت: باکی نیست مردان هرجا افتند. گفت: مرده است. گفت: والله شیر نر هم بمیرد. گفتند: بیا تا برکشیمش‌. گفت: ناکشیده پنجاه من باشد. گفتند: بیا تا برخاکش کنیم. گفت:
احتیاج به من نیست. اگز زر طلاست من بر شما اعتماد کلی دارم. بروید و در خاکش کنید.


behnam5555 07-24-2010 08:35 AM

گزیده طنز عبید زاکانی ( 2 )
 

گزیده طنز عبید زاکانی ( 2 )


دلیل شکر
مردی خر گم کرده بود. گرد شهر می‌گشت و شکر می‌گفت: گفتند : چرا شکر می‌کنی. گفت: از بهر آن که من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهار روز بودی که گم شده بودمی.

خانه مصیبت‌زده
درویشی به در خانه‌ای رسید. پاره نانی بخواست. دخترکی در خانه بود. گفت: نیست. گفت: مادرت کجاست؟ گفت برای تسلیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین که من حال خانه شما را می‌بینم، خویشاوندان دیگر می‌باید که برای تسلیت شما آیند.

گربه تبردزد
مردی تبری داشت و هر شب در مخزن می‌نهاد و در را محکم می‌بست. زنش پرسید چرا تبر در مخزن می‌نهی؟ گفت: تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه می‌کند؟ گفت: ابله زنی بوده ای! تکه‌ای گوشت که به یک جو نمی‌ارزد می‌برد، تبری که به ده دینار خریده‌ام، رها خواهد کرد؟

در فکر بودم
یکی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت: در این باغ چه کار داری؟ گفت: بر راه می‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پیاز برکندی؟ گفت: باد مرا می‌ربود، دست در بند پیاز می‌زدم، از زمین برمی‌آمد. گفت: این هم قبول، ولی چه کسی جمع کرد و پشتواره بست؟ گفت: والله من نیز در این فکر بودم که آمدی.

تازه‌آمده‌ام
شخصی در خانه مردی خواست نماز بخواند. پرسید که قبله کدام طرف است، گفت: من هنوز دو سال است که در این خانه ام. کجا دانم که قبله چون است.

خواندن فکر
شخصی دعوی نبوت می‌کرد. پیش خلیفه بردند. از او پرسید که معجزه‌ات چیست؟ گفت: معجزه‌ام این است که هرچه در دل شما می‌گذرد، مرا معلوم است. چنان که اکنون در دل همه می‌گذرد که من دروغ می‌گویم.

پلنگ
بازرگانی را زنی خوش صورت بود که زهره نام داشت. عزم سفر کرد. از بهر او جامه‌ای سفید بساخت و کاسه‌ای نیل به خادم داد که هرگاه از این زن حرکتی ناشایست پدید آید، یک انگشت نیل بر جامه او بزن تا چون بازآیم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتی خواجه به خادم نبشت که:
چیزی نکند زهره که ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد.
خادم باز نبشت که:
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون بازآید، زهره پلنگی باشد

مسلمانی
خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست: گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چکار؟

عرق
کسی تا‌بستان از بغداد می‌آمد، گفتند: آنجا چه می‌کردی؟ گفت: عرق.

اهمیت گیوه
درویشی گیوه در پا نماز خواند. دزدی طمع در گیوه او بست. گفت: با گیوه نماز درست نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه باشد.

عمر بعد از مرگ
ظریفی مرغ بریان در سفره بخیلی دید که سه روز پی در پی بود و نمی‌خورد. گفت: عمر این مرغ بریان، بعد از مرگ،‌ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.

فرزند بزرگان
زن طلحک فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید که چه زاده است؟ گفت: از درویشان چه زاید؟ پسری یا دختری. گفت: مگر از بزرگان چه زاید؟ گفت: چیزی زاید بی هنجار گوی و خانه برانداز.

تلقین مغرضانه
میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد، چون به خاکش سپردند، خطیب را گفتند: تلقین او گوی. گفت: از بهر این کار دیگری را بخواهید که او سخن من به غرض می شنود.

دزد بی تقصیر
استر طلحک بدزدیدند. یکی می‌گفت: گناه توست که از پاس آن اهمال ورزیدی، دیگری گفت: گناه مهمتر آن است که در طویله بازگذاشته است... گفت: پس در این صورت، دزد را گناه نباشد.
به همین می‌خندم: شخصی مهمانی را در زیر خانه خوابانیده نیمه شب صدای خنده وی را در بالاخانه شنید. پرسید که در آنجا چه می‌کنی؟ گفت: در خواب غلتیده‌ام، گفت: مردم از بالا به پایین می‌غلتند تواز پایین به بالا می‌غلتی؟ گفت: من هم به همین می‌خندم.

همه را بپوش
سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحک گفت که با این جامه یک لا در این سرما چه می‌کنی که من با این همه جامه می‌لرزم. گفت: ای پادشاه، تو نیز مانند من کن تا نلرزی. گفت: مگر تو چه کرده‌ای؟ گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر کرده‌ام.

با اینکه نمی‌خوانم
شمس‌الدین مظفر روزی با شاگردان خود می‌گفت: تحصیل در کودکی می‌باید کرد. هرچه در کودکی به یاد گیرند، هرگز فراموش نشود. من این زمان‌، پنجاه سال باشد که سوره فاتحه را یاد گرفته‌ام و با وجود اینکه هرگز نخوانده‌ام هنوز به یاد دارم.

سجده سقف
شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوب‌های سقفش بسیار صدا می‌کرد. به صاحبخانه برای تعمیر آن سخن به میان آورد. پاسخ داد که چوب‌های سقف ذکر خداوند می‌کنند. گفت: نیک است اما می‌ترسم این ذکر منجر به سجود شود.

دوستی نسیه
هارون به بهلول گفت: دوست‌ترین مردمان نزد تو کیست؟ گفت: آن که شکمم را سیر سازد. گفت: من سیر می‌سازم، پس مرا دوست خواهی داشت یا نه، گفت: دوستی نسیه نمی‌شود.

شوهر چهارم
زنی که سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سیمش رو به مرگ بود. برای او گریه می‌کرد و می‌گفت: ای خواجه، به کجا می‌روی و مرا به کی می‌سپاری؟ گفت : به چهارمین.

خواص نام آدم و حوا
واعظی بر منبر می‌گفت: هر که نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد، شیطان بدان خانه درنیاید. طلحک از پای منبر برخاست و گفت: مولانا شیطان در بهشت در جوار خانه به نزد ایشان رفت و بفریفت، چگونه می‌شود که در خانه ما از اسم ایشان پرهیز کند؟

قسم دروغ
شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند:‌ چرا؟ گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.
اگر می‌توانستم: عسسان (پاسبانان) شب به مردی مست رسیدند، بگرفتند که برخیز تا به زندانت بریم. گفت: اگر من به راه توانستمی رفت، به خانه خود رفتمی.
بیا پایین: اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته، دیگران در زیرایستاده، گفت: السلام‌علیک یا الله. گفت: من الله نیستم. گفت‌: یا جبرئیل. گفت: من جبرئیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرئیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌ای؟ تو نیز به زیرآی و در میان مردمان بنشین.
تهدید: درویشی به دهی رسید. جمعی کدخدایان را دید آنجا نشسته، گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه با این ده همان کنم که با آن ده دیگر کردم. ایشان بترسیدند، گفتند مبادا که ساحری یا ولی‌ای باشد که از او خرابی به ده ما رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند که با آن ده چه کردی؟ گفت: آنجا سوالی کردم، چیزی ندادند، به اینجا آمدم، اگر شما نیز چیزی نمی‌دادید به دهی دیگر می رفتم.

سرکه هفت ساله
رنجوری را سرکه هفت ساله تجویز کردند. از دوستی بخواست. گفت: من دارم اما نمی‌دهم. گفت: چرا؟ گفت: اگر من سرکه به کسی دادمی، سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی.

جزای گاز گرفتن
وقتی مزید را سگ گزید (گاز گرفت). گفتند: اگر می‌خواهی درد ساکت شود، آن سگ را ترید بخوران. گفت: آن گاه هیچ سگی در جهان نماند، مگر آن که بیاید و مرا بگزد.

نیم عمر و کل عمر
نحوی در کشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده‌ای؟ گفت: نه. گفت: نیم عمرت برفناست. روز دیگر تندبادی پدید آمد، کشتی می‌خواست غرق شود. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته‌ای؟ گفت: نه. گفت: کل عمرت برفناست!

amir-m 07-24-2010 08:54 PM

وقتی ریاضی دان عاشق می شود!!!
 
http://irupload.ir/images/d9flrov9p8tdjgm5gvbc.jpg شعری از پروفسور هشترودی در مورد ریاضیات


منحنی قلب من، تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، کمند گیسوی توست

حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست


چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست


پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو

گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست


بی تو وجودم بود یک سری واگرا

ناحیه همگراش دایره روی توست

(پروفسور هشترودی)

behnam5555 07-28-2010 12:22 PM

شوخی با ضرب المثل ها


بیفستراگانوفه خالته، بخوری پاته نخوری پاته!

موش تو سوراخ نمی رفت ساید بای ساید به دمبش می بست!

آب در "آب سرد کن" و ما تشنه لبان می گردیم!

آب که سر بالا میره، قورباغه "هوی متال" میخونه!!!

پرادو سواری دولا دولا نمیشه!

نابرده رنج گنج میسر نمی شود --- مزد آن گرفت جان برادر که کلاه برداری کرد

"کافی میت" نخورده و دهن سوخته!

اسکانیا(scania) بیار باقالی بار کن!

گر صبر کنی ز قوره، لوپ لوپ سازی!

پاتو از پارکتت درازتر نکن!

هری پاتر آخرش خوشه!

قربون بند کیفتم، تا کارت سوخت داری رفیقتم!

گیرم پاپی تو بود فاضل --- از فضل پاپی تو را چه
حاصل

ندیدیم اورانیم ولی دیدیم دست مردم!

ادکلن آن است که خود ببوید --- نه آنکه فروشنده بگوید

ماکرو ویو به ماکرو ویو می گه روت سیاه!

بزک نمیر بهار میاد آناناس با خیار درختی یاد!

یا منچستریه منچستری یا رُمیه رُمی(AS Rom)

سرش بوی پیتزای سبزیجات میده!!!

آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب!


behnam5555 07-28-2010 12:57 PM

راست میگن ها نون تو گداییه !!!



[IMG]http://*****************/7/1263825859.jpg[/IMG]

shokofe 07-31-2010 09:39 AM

گذر از نی، من حكايت ميكنم
وز جدايی ها شكايت ميكنم

ناله های نی ، از آن نی زن است
ناله های من ، همه مال من است

شرحه شرحه سينه ميخواهی اگر
من خودم دارم ، مرو جای دگر

اين منم كه رشته هايم پنبه شد
جمعه هايم ناگهان يكشنبه شد

چند ساعت ، ساعتم افتاد عقب
پاك قاطی شد سحر با نيمه شب

يك شبه انگار بگرفتم مرض
صبح فردايش زبانم شد عوض

آن سلام نازنينم شد «هلو»
وآنچه گندم كاشتم ، روييد جو

پای تا سر شد وجودم «فوت» و«هد»
آب من«واتر» شد و نانم«برد»

وای من! حتي پنيرم «چيز» شد
است و هستم ، ناگهانی «ايز» شد

من كه با آن لهجه و آن فارسی
آنچنان خو كرده بودم سال سی

من كه بودم آنهمه حاضر جواب
من كه بودم نكته ها را فوت آب

من كه با شيرين زبانيهای خويش
کار خود در هر كجا بردم به پيش

آخر عمری ، چو طفلي تازه سال
از سخن افتاده بودم ، لال لال

كم كمك ،‌ گاهي «هلو» ، گاهي «پيليز»
نطق كردم! خرده خرده ، ريز ريز

در گرامر همچنان سردرگمم
مثل شاگرد كلاس دومم

گاه «گود مورنينگ» من جای سلام
از سحر تا نيمه شب دارد دوام

با در و همسايه هنگام سخن
لرزه می افتد به سر تا پای من

مي كنم با يك دو تن اهل محل
گاهگاهي يك «هلو» رد و بدل

گر هوا خوبست يا اين كه بد است
گفتگو درباره اش صد در صد است

جز هوا ، هر گفتگويی نابجاست
اين جماعت ، حرفشان روی هواست

بگذر از نی ، من حكايت مي كنم
وز جدايی ها شكايت مي كنم

نی كجا اين نكته ها آموخته
نی كجا داند نيستان سوخته

نی كجا از فتنه های شرق و غرب
داغ بر دل دارد و تيشه به فرق

بشنو از من ، بهترين راوی منم
راست خواهی ، هم نی و هم نی زنم

سوختند آنها نيستان مرا
زير و رو كردند ايران مرا

كاش ميماندم در آن محنت سرا
تا بسوزانند در آتش مرا

تا بسوزانندم و خاكسترم
در هم آميزد به خاك كشورم


ديدی آخر هر چه رشتم پنبه شد
جمعه هايم ناگهان يكشنبه شد


273 07-31-2010 01:57 PM

گفتمت کامم بده، گفتي به طنز
من بدادم گر تو بتواني گرفت

deltang 08-04-2010 11:05 AM

جایگاه طنز در اشعار رودکی
 
جایگاه طنز در اشعار رودکی

http://www.aftab.ir/articles/art_cul...fe9472832b.jpg

طنز و طعن ریشه و صبغه و سابقه درشعر آغازین فارسی دارد و آثار طنزآمیز اوج تعهد، دین داری و مردم دوستی طنزپردازان است. درعصر و دنیایی که عدل و داد، محبت، شکر، رضا و توکل به خداوند جای خود را به ظلم، ستم، بی مهری، سنگ دلی، بدبینی و حق کشی می دهد، جهل و نادانی به جای علم و دانش، قساوت و شقاوت به جای رأفت و شفقت و بی حیایی و بی شرمی جای عفت و پارسایی را می گیرد. در دوره و عصری که دنیاپرستی، حرص، آز، گردآوری مال و بی اعتنایی به دستورات خداوند، تکبر و خودخواهی، به جای زهد و بیم از خداوند و تواضع دل ها را تسخیر می کند. و حزن و محنت و آزرده دلی جای شادی و خوش دلی را می گیرد و تفرقه ونفاق جانشین الفت، هم دلی وشادی می گردد، شاعر ابزاری جز طعن و طنز ندارد تا به عکس العمل بپردازد و رذایل را برملا گرداند و آنان را مورد نکوهش قرار دهد.
با تورقی اجمالی به دیوان اشعار رودکی پدر شعر فارسی به این نکته ظریف خواهیم رسید که او نیز کوشیده است در قالب ابیاتی موزون ومقفی و توأم با طنز و همراه با حکمت حقایقی را درقالب عباراتی ابهام آمیز بیان دارد.
رودکی شاعر بزرگ آغازین قرن چهارم است و آن گونه ذکی و تیزهوش است که در هشت سالگی قرآن را تمام از بردارد صوتی دل نشین و نغز دارد و بر بط زنی ماهر و برجسته است. شعر او از جهت مضامین وسعت و گستردگی فراوان دارد واقعه نگاری، خیال انگیزی، موعظت، نصیحت، عشق و محبت، مدح و نثا و... در بدایع و صنایع به حد کمال دارد او در فنون متنوع شعراستادی برجسته است و سخنان وی درتوانایی تشبیه و قرابت معنا وطبیعت بی قرین است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی مشهود است که نماد و نشان گستردگی مال و فراغت بال وی است.
اما آن چه در این مقال و مجال کوتاه مطرح است این که در اشعار او طنزهای حکیمانه و طنزهای تکان دهنده فراوان است. فی المثل رودکی، جهان را خواب کردار می نگرد و بارها در اشعارش در قالب طنز و طعن فریاد می آورد که دنیا ناپایدار است و فریب او را نباید خورد:
این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
نیکی او به جایگاه بد است
شادی او به جای تیمار است
چه نشینی بدین جهان هموار
که همه کاراونه هموار است
دانش او نه خوب و کارش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است
رودکی رفتار جهان را با خود درطنز تلخی که نوعی بث و شکوی است، به نمایش می گذارد:
مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان لا چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود و در و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون ز آن همه بسود و بریخت
چه نحس بود همانا که نحس کیوان بود
همان که درمان باشد به جای درد شود
و باز دردهمان کز نخست درمان بود
کهن کند به زمانی همان کجا نبود
و نوکند به زمانی همان که خلقان بود
جهان نه تنها با او که با مهتران جهان نیز بی رحمی کرده است و آنان را به بدبختی و شقاوت کشانده است:
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سرهمه فرو کردند
زیرخاک اندرون شدند آنان
که همی کوشک ها برآوردند
از هزاران هزارنعمت و ناز
نه به آخر به جز کفن بردند
رودکی با حسن تعلیل زیر طنز تلخی از گذشت عمر و دگرگونی های متنوع و ناپایداری که در آدمیان ایجاد می شود به نمایش می گذارد.
من موی خویش نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
تلخی روزگار آن گاه تلخ تر و غم انگیز تر است که انسان ببیند همه دوستان و یاران ما او را فقط برای خود می خواهند.
جز حادثه هرگز طلبم کس نکند
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ورجان به لب آیدم به جز مردم چشم
یک قطره آب برلبم کس نکند
افسوس دیگر رودکی این است که از آتش خاکستر زاید و فرزند مرد خردمند، شباهتی به پدرش نداشته باشد:
آی دریغا خردمند را
باشد فرزند و خردمند نی
ور چه ادب دارد و دانش پدر
حاصل میراث به فرزند نی
رودکی دریکی از زیباترین طنزهایش نمازگزاران ریاکار و عوام فریب آن دوران را مخاطب قرار می دهد و می گوید:
روی به محراب نهان چه سود
دل به نجارا و بتان طراز
ایزد ما وسوسه عاشقی
از تو پذیرد، نپذیرد نماز
درپایان باید گفت:خاستگاه و زیرساخت طنز سرآغاز شعر فارسی است و طنز ریشه درشعر و ادب فارسی دارد به گونه ای که با تورق اشعار رودکی پدر شعر فارسی حکیمانه ترین مطالب را در قالب طنز می توان یافت که این امر مؤید این موضوع است. بنابراین طنز با شعر فارسی عجین و در اشعار تمامی شاعران فارسی ساری و جاری است و طنز مولود طنزپردازان درجهت خواری ارزش ها نیست بلکه تلاش روشن گرانه و روشن فکرانه ای است به منظور ایجاد انگیزه و تفکر در مردم بی تفاوت تا بیشتر بیند یشند وبهتر ببینند.

مهلا خانم 08-29-2010 02:54 PM

زندگی خوابگاهی
 
ساعت ۲ نصف شب(یک اتاق) http://www.pic4ever.com/images/cancan.gif
ساعت ۳ نصف شب(کل خوابگاه منهای سرپرست ) http://www.pic4ever.com/images/za2.gif
ساعت ۴ صبح هنگام خواب http://www.pic4ever.com/images/pillowfight.gif




وضعیت تحصیل در خوابگاهhttp://www.pic4ever.com/images/bliss.gifhttp://www.pic4ever.com/images/reading.gifhttp://www.pic4ever.com/images/bliss.gif
اولین روزهای خوابگاهhttp://www.pic4ever.com/images/grouphugg.gif
گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز http://www.pic4ever.com/images/3ztzsjm.gif
پایان گفت و گو http://www.pic4ever.com/images/stretcher.gif



امکانات غذایی در خوابگاه http://www.pic4ever.com/images/desertsmile.gif

طریقه ظرف شستن در خوابگاه http://www.getsmile.com/emoticons/fu...8129/angry.gif

اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویانhttp://www.pic4ever.com/images/4hba7gi.gif
و این هم آخر عاقبتش!!http://mojdeh.persiangig.com/sheklak...id/2LJ6NNA.GIF
زندگی خوابگاهی





:24::24::24::24::24::24::24::24::24::24::24::24::24::24::24: :24: :24:

مهدی 09-02-2010 03:04 AM

اندر فواید مجردی...!!
 
خوشا به حالت که غمی نداری!
مسیر پر پیچ و خمی نداری!

خوشا به حالت که مجردی تو
قاطی ازواج نیامدی تو!

بچه نداری که بگیره حالت

چه راحتِ تخت و خوبه خیالت

بچه ها امروز مصیبت شدن!
ننر شدن لوس و بد عادت شدن!

هزینشون بد جوری رفته بالا
پول، علف خرسه برای اونها!

هلاک اجناس ِمدل جدیدن
همیشه توی مرکز خریدن!

میدن دو تا چک پولو خیلی آسون
بابت یک لباس تنگ وچسبون

میگیرن از تو دائما تراول
تا که بسازن یه تریپ خوشگل

یا کافی شاپن یا کلاس کنکور
اونم برای ژست و فیس و فیگور

بچه نگو ایینه دق شدن!
بلا شدن پررو سر تق شدن!

تیپشونم خوشگل و خیلی نازه!
همیشه تو بوتیکن و مغازه!

فشن شدن! هزینشون زیاده!
فقط شدن توقع و افاده!

با بروبچ میرن تو کار سبقت!
زندگی شون همش شده رقابت!

میخوان که تیپشون عروسک باشه!
گوشی اونها تو محل تک باشه!

هدر میدن نصف حقوق مارا
تا که بشن شبیه .....(اونها)

تا که بگی خالیه جیب ماها
میگن چرا دنیا آوردی مارا؟

ندارم اصلا سرشون نمیشه!
سیری چیه اخلاقشون همیشه!

بگی ندارم میزنی ضد حال
چک پولو رو کن تا بشی ایده آل

نظر نشه بد جوری با کلاسن
اند پیامک زدن و تماسن

قبض موبایلشون پدر در آره
دخل حقوق آدمو میاره!


خلاصه خیلی سخته بچه داری!
علی الخصوص با حقوق اداری!


خوشا به حالت که هنوز عاقلی!
مجرد و راحت و بی مشکلی!

مهدی 09-02-2010 12:53 PM

شعر كــوچـــه
 
اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.


در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر كن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،

باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشك در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم


بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!


*************

كــوچـــه


سروده "هما میرافشار"

(پاسخی به اثر فریدون مشیری)

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم

:d*************

Room

اما هیچ فکر کردین که اگر زنده یاد آقا فریدون خان مشیری
میخواست اون شعر معروف و محبوب "کوچه" رو امروزه بگه،چطوری می سرود؟

آخه امروز دیگه همه چی کامپیوتری شده و فکر کنم این مضمون بیشتر به دوره و زمونه ی فعلی میاد ... http://taknaz.ir/upload/4/0.65892500...icon_arrow.gif

بی تو Online شبی باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم، دنبال ID ی تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم
شدم آن User دیوانه که بودم

وسط صفحه Room ،Desktop یاد تو درخشید
Ding صد پنجره پیچید

شکلکی زرد بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن Chat بگذشتیم

Room گشودیم و در آن PM دلخواسته گشتیم
لحظه ای بی خط و پیغام نشستیم

تو و Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به یک Talk بد آهنگ

Windows و Hard و Mother Board
آریا دست برآورده به Keyboard

تو همه راز جهان ریخته در طرز سلامت
من بدنبال معنای کلامت

یادم آمد که به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این Room نظر کن

Chat آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به Email ی نگران است

باش فردا که PM ات با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این Log Out ،Room کن

باز گفتم حذر از Chat ندانم
ترک Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم

روز اول که Email ام به تمنای تو پر زد
مثل Spam تو Inbox تو نشستم

تو Delet کردی ولی من نرمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو یک Hacker و من User مستم

تا به دام تو درافتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودی. نرمیدم. نگسستم

Room ی از پایه فرو ریخت
Hacker ی Ignore تلخی زد و بگریخت

Hard بر مهر تو خندید
PC از عشق تو هنگید

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از User آزرده خبر هم

نکنی دگر از آن Room گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن Room گذشتم


اکنون ساعت 03:49 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)