یکی بود یکی نبود |
در را ببند زیرا |
امشب به ياد بودنت تا صبح با سازم مي خونم |
اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد |
در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد در گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را می طلبد ؟ در آینه چشم هایم بنگر . چه می بینی ؟ آیا می بینی که تو را می بیند؟ صدای طپش قلبم را می شنوی که فریاد می زند دوستت دارم ؟ دوست ندارم که بگویم دوستت دارم دوست دارم که بدانی دوستت دارم . |
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست ؟! و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟! و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست ؟! و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست ؟! جان ِ جانست وگر جای ندارد چه عجب این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست ؟! غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست و آنک او در پس غمزهست دل خستست کجاست ؟! پرده روشن دل بست و خیالات نمود و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست ؟! عقل تا مست نشد , چون و چرا پست نشد و آنک او مست شد , از چون و چرا رست کجاست ؟! |
مجنون و پریشانِ توام , دستم گیر سرگشته و حیرانِ توام , دستم گیر هر بی سر و پا چو دستگیری دارد من بی سر و سامانِ توام , دستم گیر |
منه خوش خياله ساده
حالا با پاي پياده دنبالت دارم ميگردم همسفر با شب و جاده پرم از حسرت و خواهش واسه يك لحظه نوازش كوله باره غم رو دوشم رهسپاره شهر سازش تو قامت سياه شب وقتي ستاره ميميره انگار ميخواد بهم بگه واسه رسيدن به تو ديره از منه خسته رو خط رفتن بي تو يه سايه فقط ميمونه سايه ي مردي كه خوش خياله تو نا رفيقو رفيق ميدونه هنوزم اسمت عزيزه واسه اين هميشه تنها قصه ي بود و نبودت ميشه راهي واسه فردا |
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم میان خونم و ترسم که گر آید خیال او به خون دل خیالش را ز بیخویشی بیالایم خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند به خون غرقه شود والله اگر این راه بگشایم منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی ز من گر یک نشان خواهد نشانیهاش بنمایم ز شبهای من گریان بپرس از لشکر پریان که در ظلمت ز آمدشد پری را پای می سایم اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم که تا چون مه نکاهم من چو مه زان پس نیفزایم |
شاید آنقدر آبی نباشم که لحظه هایم پر از اقاقیا شود ! شاید آنقدر عاشق نباشم که سروده هایم زمزمه ی هر عابری شود ! شاید آنقدر بزرگ نباشم که مایه ام تمام وجودت را در بر گیرد ! شاید آنقدر نور نباشم که در شبهای تیره ی تنهایی نیازت باشم ! شاید آنی نباشم که در رویا ها درجستجوی آن باشی ! ولی هرکه هستم ! هرچه هستم ! بیش از خود تو را دوست دارم |
اکنون ساعت 11:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)