یك عشق ... یك آغاز روزهای بارانی دلهای طوفانی رویای یك عاشق درگیر غم تنهایی شبهای بی وسعت احساس بی حرمت تنهایی ِ یك دل بی تابی ِ همدل حاشای یك خواهش هنگامه ی نوازش تندیس كوهی غم درگیر پردازش بازار تنهایی تقدیم رسوایی مغمومی ِ واژه در شعر شیدایی یك آسمان دوری یک دل تنهایی تكرار یك بازی دلهای ناراضی اما سكوتی سرد اعدام همرازی آغاز یك تبعید تبعید ِ پر تردید یك راه پر چالش تا خانه ی خورشید یك عشق... یك آغاز تصمیم یك پرواز از نو شبِ تاریك |
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم. تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو بسان قایق، سرگشته، روی گردابم! تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟ تو را کدام خدا؟ تو از کدام جهان؟ تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟ تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟ تو از کدام سبو؟ من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه! چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه! مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه! کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟ که ذره های وجودم تو را که می بینند، به رقص می آیند، سرود میخوانند! چه آرزوی محالی است زیستن با تو مرا همین بگذارند یک سخن با تو: به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر! به من بگو که برو در دهان شیر بمیر! بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف! ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟ ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه. که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست! تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه تو دوردست امیدی و پای من خسته ست. همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است. ”فریدون مشیری” |
ای فرستاده ی خوبی ، کوله بارت مهربونی ای غزلواره ی ایثار ، تا ابد با من می مونی با غروب خاطراتت ، در طلوع من نشستی با پریدنم پریدی ، با شکستنم شکستی آرزوهات واسه من ، بی ریا پاک و صمیمی تو همون همسفر من ، تو همون عشق قدیمی از همون نقطه ی آغاز ، اتّکای من تو بودی بعد هر زخود شکستن ، ابتدای من تو بودی همسر خوب و عزیزم ، ای بت عاطفه سرشار ای فرستاده ی خوبی ، ای غزل واره ی ایثار همسر خوب و عزیزم ، ای بت عاطفه سرشار ای فرستاده ی خوبی ، ای غزل واره ی ایثار تقدیم به همسر مهربانم |
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم این که میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم یادباد آن کو بقصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم دوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد بدستان نیز هم چون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیز هم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم محتسب داند که حافظ عاشق است و آصف ملک سلیمان نیز هم تقدیم به دوست خوبم امید خان |
باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی باید تورو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دل گیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی تقدیم به دخترخاله عزیز |
چو مهمان خراباتي به عزت باش با رندان
که درد سر کشي جانا گرت مستي خمار آرد شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما بسي گردش کند گردون بسي ليل و نهار آرد |
خواب را از چشمهایم میتوانی شُست چشمهایت نَم نَم باران اگر باشد. |
گفتم رخ تو بهار خندان منست
گفت آن تو نيز باغ وبستان منست گفتم لب شكرين تو مال منست گفت از تو دريغ نيست گر جان منست:53: |
با تو آغاز ميکنم خوب من به نام تو می نويسم قصه ای تازه از الهام تو ای شروع دلپذير مثل خورشيد بی نظير به تو تقديم ميکنم عشق را از من بپذير ای قشنگترين بهانه واسه گفتن ترانه در اين غربت شبانه با صداقت عاشقانه من يک عشق جاودانه به تو تقديم ميکنم قلبم را با اين ترانه به تو تقديم می کنم ای طلوع ماندگار گل هميشه بهار به تو تقديم ميکنم هر چه هست در روزگار گفته ها ناگفته ها هر چه هست در باورم به تو تقديم ميکنم آرزوی آخرم |
احتمالاً بوی تنهایی است
اینکه هرجا میروم در جیبهایم هست. |
سنگی از جنس خوابهایم روی سر و صدای کاغذ گذاشته ام تا رد پای شعرهایم زیر سایه فاصله گم نشود من که نمی دانم در رویاهای تو چه می گذرد اما منتظر تابستان هم نخواهم ماند نجواهایم اگر سر ریز شد همین زمستان مشتی برف به باد خواهم سپرد بجای قاصدک |
هر که با دم همدم است او آدم است
من از چشمان خود آموختم رسم محبت را که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید هر کس که گفت بهر تو مردم دروغ گفت من راست گفتم که برای تو زنده ام رنگ حناست پایت یا خون عاشقان است از خون توان گذشتن پای تو در میان است دم غنیمت دان که دنیا یکدم است هر که با دم همدم است او آدم است بر دوستان رفته چه افسوس می خورید ما هم مگر جواز اقامت گرفته ایم هیچ دانی میوه را تاثیر شیرینی ز چیست؟ بس که در زیر زمین شیرین لبان خوابیده اند بساط عمر نیارزد به زحمت چیدن چه چیدنی است که باید نچیده بر چیدن _:2:{پپوله}:53: |
متن ترانه قسمت پایانی فاصله ها
به من بفهمون کجای سرنوشتم دارم می رم جهنم یا راهی بهشتم از این دوراهی دل خوشی ندارم یا می خورم به پاییز، یا می رسه بهارم مــِثــل ِ ابر ها همش تبعید می شم با هیچ کوهی سر سازش ندارم یه موجم که، با دریا قهر کرده بدون تو، من آرامش، ندارم گمت کردم، ولی غافل از اینکه خدا با این بزرگی، گم نمی شه مواظب بودی از، دستت نیفتم هوامو داری و داشتی همیشه دارم نابود می شم، دود می شم بزار آتیش این دوری تموم شه خودم دیدم همین نزدیکی هایی نزار عمرم با جون کندن حروم شه |
دنياي اين روزاي من هم قد تن پوشم شده
اين قد دورم از تو كه دنيا فراموشم شده دنياي اين روزاي من درگير تنهايي شده تنها مدارا مي كني دنيا عجب جايي شده هر شب تو روياي خودم آغوشتو تن مي كنم آينده اين خونه رو با شمع روشن مي كنم در حسرت فرداي تو تقويمم وپر مي كنم هر روز اين تنهايي وفردا تصور مي كنم هم سنگ اين روزاي من حتي شبم تاريك نيست اينجا بجز دوري تو چيزي به من نزديك نيست |
دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفتند يافت می نشود جسته ايم ما گفت آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست ديوان شمس جلال الدين رومی |
چه بی هیاهوست این خلوت نهانم شعله ای بیافروز تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره تو را به تصویر در آورم غزلهایم برای توست چرا که تو قطب زنده غزلهای منی ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم :53::53::53: |
شب رفتنت آرزو میکنم…! نشد تا تو هستی من عاشق بشم . نشد قلب ما عشقو باور کنه … , به امشب به تقدیر من عشق تو , به حالی که بی من، تو داری قسم , به عنوان روزی که بردی منو , به حسی که گفتی میایی قسم , به دل خواهی اولین دلهره , به گاهی که با من نبودی قسم , جدا میشی و میرود خاطره , ولی شک نکن من به تو میرسم , نشد تا تو هستی من عاشق بشم , نشد قلب ما عشقو باور کنه , شب رفتنت آرزو میکنم , خدا وقت دوریتو کمتر کنه , به چشمای تو قبل هر گریهای , قسم میخورم یاد تو با منه , قسم میخورم بغض این انتظار یه روزی تو آغوشمون بشکنه |
|
طبيب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشه خطا ببرد |
عاشقانه اورا بخوان
براي رسيدن به او براي رسيدن به خود بردار حجاب هاي خور را بشكن غرور ومنيت را زلال وآرام كن قلب وروحت را صادق باش با خود صادق باش با او عاشقانه وصادقانه زي براي رسيدن به او خودت باش شهامت خود بودن را در خويشتن بپروران براي رسيدن به او بخوان ندايش را،بخوان صدايش را عاشقانه بخوان بخوان عاشقانه بخوان |
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت! |
رگ خواب اين دل تو دست تو بوده
تركهاي قلبم شكست تو بوده من و با يه لبخند به ابرا كشوندي با يك قطره اشكت به آتيش نشوندي مدارا نكردي با دلواپسيمو نديده گرفتي غم بي كسيمو با اين آرزويي كه بي تو محاله يه شب خواب آروم فقط يك خياله چقدر حيفه اين عشق همينجور هدر شه يكي از من و تو بره در به در شه بايد سر كنم با همين جاي خالي حالا تو نبودم بگو در چه حالي؟ مدارا نكردي با دلواپسيمو نديده گرفتي غم بيكسيمو با اين آرزويي كه بي تو محاله يه شب خواب آروم فقط يك خياله |
دل به خدا بسپار |
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم نبودی در فراق شانه هایت به هر خاکی رسیدم تکیه کردم |
این وقتِ سال قاصدک ها کمی دیر می آیند نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر تا تشنگی سالیان دست هایم به شعرهایم سرایت نکند امروز اولین روز از بقیهء زندگی من است به خانه که رسیدی ... این صفحه را دوباره بخوان بگذار همه بدانند درد ، رفتن تو نیست درد ، ماندن من است ... |
هركسي هم نفسم شددست آخرقفسم شد منه ساده بخيالم كه همه كاروكسم شد |
دل كه آشفته روي تو نباشد دل نيست آنكه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست |
مست آمدم ای پیـــر که مستـــانه بمیــرم مستـــانه در این گـــوشـــه ی میـــخانه بمیـرم درویشــــــــم و بگــــذار قلـنـــــدر منـشــــانه کاکل همه افشان به ســـر شــانه بمیــــرم میخانه به دور ســـــــر من چــــرخد و اینـــم پیـــمــان که به چــرخیــــــدن پیمانه بمیــرم من بلبــــل عشـــاق به دامی نشـــــوم رام در دام تو هــــم بی طــمــــع دانه بمیـــــــرم شمعی و طواف حرمی بود که می خواست پروانـه بــزایــم مــن و پــروانـه بمیــــــــــــــرم مــن در یتیــمـــــم صدفـــم سیــنه دریاست بگذار یتـیـــمانه و دردانــه بمیــــــــــــــــــــرم بیـگانـه شــمـــردند مـــرا در وطن خـــویــش تا بی وطن و از هـمـــه بیــــگانه بمیــــــــرم گو نی زن میــخــانه بـگــــو جــان به لب آور تا با تـــب و لب بــــــر لب جــانــانه بمیـــــرم آن ســـلســــله ی زلـف که زنار دلـــــم بــــــود در گردنـــــم آویز که دیــــــوانه بمیــــــــــــــرم ایـن دیـر مغـان ته چــک ایران قدیـــــم است اینجاست که من بی چک و بی چانه بمیرم در زنــدگی افســـانه شـــدم در هـــمه آفاق بگذار که در مرگ هــــم افســــانه بمیــــــرم در گوشـــه ی کاشـــانه بســـی سوختـــم اما آن شمــع نبــــودم که به کاشـــــــانه بمیرم |
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما |
پریا احمد شاملو یكی بود یكی نبود زیر گنبدكبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود. زار و زار گریه میكردن پریا مث ابرای باهار گریه می كردن پریا. گیس شون قد كمون رنگ شبق از كمون بلن ترك از شبق مشكی ترك. روبروشون تو افق شهرغلامای اسیر پشت شون سرد و سیاقلعه افسانه پیر. از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد از عقب از توی برج شبگیر می اومد... " - پریا! گشنه تونه؟ پریا! تشنه تونه؟ پریا! خسته شدین؟ مرغ پر شسه شدین؟ چیه این های هایتون گریه تون وای وایتون؟ " پریا هیچی نگفتن،زار و زار گریه میكردن پریا مث ابرای باهار گریه می كردن پریا *** " - پریای نازنین چه تونه زار میزنین؟ توی این صحرای دور توی این تنگ غروب نمی گین برف میاد؟ نمی گین بارون میاد نمی گین گرگه میادمی خوردتون؟ نمی گین دیبه میادیه لقمه خام می كند تون؟ نمی ترسین پریا؟ نمیاین به شهرما؟ شهر ما صداش میاد،صدای زنجیراش میاد- پریا! قد رشیدم ببینین اسب سفیدم ببینین: اسب سفید نقره نل یال و دمش رنگ عسل، مركب صرصر تك من! آهوی آهن رگ من! گردن و ساقش ببینین! باد دماغش ببینین! امشب تو شهر چراغونه خونه دیباداغونه مردم ده مهمونمان با دامب و دومب به شهر میان داریه و دمبك میزنن می رقصن و میرقصونن غنچه خندون میریزن نقل بیابون میریزن های میكشن هوی میكشن: " - شهر جای ماشد! عید مردماس، دیب گله داره دنیا مال ماس، دیب گله داره سفیدی پادشاس، دیب گله داره سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ... *** پریا! دیگه تو روزشیكسه درای قلعه بسّه اگه تا زوده بلن شین سوار اسب منشین می رسیم به شهرمردم، ببینین: صداش میاد جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد. آره ! زنجیرای گرون،حلقه به حلقه، لابه لا می ریزد ز دست وپا. پوسیده ن، پاره میشن دیبا بیچاره میشن: سر به جنگل بذارن،جنگلو خارزار می بینن سر به صحرا بذارن،كویر و نمك زار می بینن عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!] در برجا وا می شن،برده دارا رسوا می شن غلوما آزاد می شن،ویرونه ها آباد می شن هر كی كه غصه داره غمشو زمین میذاره. قالی می شن حصیرا آزاد می شن اسیرا. اسیرا كینه دارن داس شونو ور میدارن سیل می شن: گرگرگر! تو قلب شب كه بدگله آتیش بازی چه خوشگله! آتیش! آتیش! - چه خوبه! حالام تنگ غروبه چیزی به شب نمونده به سوز تب نمونده، به جستن وواجستن تو حوض نقره جستن الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن بزنن به جون شب،ظلمتو داغونش كنن عمو زنجیر بافوپالون بزنن وارد میدونش كنن به جائی كه شنگولش كنن سكه یه پولش كنن: دست هموبچسبن دور یاوربرقصن " حمومك مورچه داره،بشین و پاشو " در بیارن " قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن پریا! بسه دیگه های های تون گریه تاون، وای وایتون! " ... پریا هیچی نگفتن،زار و زار گریه می كردن پریا مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ... *** " - پریای خط خطی،عریون و لخت و پاپتی! شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك تخمه میشكستیم وبارون می اومد صداش تو نودون می اومد بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف قصه سبز پری زردپری قصه سنگ صبور، بزروی بون قصه دختر شاه پریون، - شما ئین اون پریا! اومدین دنیای ما حالا هی حرص میخورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین [ كه دنیامون خالخالیه، غصه و رنج خالیه؟ دنیای ما قصه نبود پیغوم سر بسته نبود. دنیای ماعیونه هر كی می خوادبدونه: دنیای ما خارداره بیابوناش مارداره هر كی باهاش كارداره دلش خبردارداره! دنیای مابزرگه پر از شغال وگرگه! دنیای ما - هی هیه ی ! عقب آتیش - لی لی لی ! آتیش می خوای بالاترك تا كف پات ترك ترك ... دنیای ماهمینه بخوای نخواهی اینه! خوب، پریای قصه! مرغای شیكسه! آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟ كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ " پریا هیچی نگفتن،زار و زار گریه می كردن پریا مث ابرای باهار گریه می كردن پریا. *** دس زدم به شونه شون كه كنم روونه شون - پریا جیغ زدن، ویغزدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن [ پائین اومدن پودشدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن [ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن، [ میوه شدن هسه شدن،انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس [ شدن، ستاره نحس شدن ... وقتی دیدن ستاره یه من اثرنداره: می بینم و حاشا میكنم، بازی رو تماشا می كنم هاج و واج و منگ نمیشم، از جادو سنگ نمی شم - یكیش تنگ شراب شد یكیش دریای آب شد یكیش كوه شد و زق زد تو آسمون تتق زد ... شرابه رو سركشیدم پاشنه رو وركشیدم زدم به دریا تر شدم،از آن ورش به در شدم دویدم ودویدم بالای كوه رسیدم اون ور كوه ساز میزدن، همپای آواز می زدن: " - دلنگ دلنگ، شادشدیم از ستم آزادشدیم خورشید خانم آفتابكرد كلی برنج تو آب كرد. خورشید خانوم! بفرمائین! از اون بالا بیاین پائین ما ظلمو نفله كردیم از وقتی خلق پاشد زندگی مال ماشد. از شادی سیر نمیشیم دیگه اسیر نمیشیم ها جستیم وواجستیم تو حوض نقرهجستیم سیب طلا روچیدیم به خونه مون رسیدیم ... " *** بالا رفتیم دوغبود قصه بی بیم دروغبود، پائین اومدیم ماستبود قصه ما راستبود: قصه ما به سررسید کلاغه به خونه ش نرسید، هاچین وواچین زنجیروورچین! |
شعری ماندگار از فروغ فرخزاد علی کوچیکه علی كوچیكه علی بونه گیر نصف شب از خواب پرید چشماشو هی مالید با دس سه چار تا خمیازه كشید پا شد نشس چی دیده بود ؟ چی دیده بود ؟ خواب یه ماهی دیده بود یه ماهی انگار كه یه كپه دو زاری انگار كه یه طاقه حریر با حاشیه منجوق كاری انگار كه رو برگ گل لاله عباسی خامه دوزیش كرده بودن قایم موشك بازی می كردن تو چشاش دو تا نگین گرد صاف الماسی همچی یواش همچی یواش خودشو رو آب دراز می كرد كه بادبزن فرنگیاش صورت آبو ناز می كرد بوی تنش بوی كتابچه های نو بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون شمردن ستاره ها تو رختخواب رو پشت بون ریختن بارون رو آجر فرش حیاط بوی لواشك بوی شوكولات انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت انگار كه دختر كوچیكه شاپریون تو یه كجاوه بلور به سیر باغ و راغ می رفت دور و ورش گل ریزون بالای سرش نور بارون شاید كه از طایفه جن و پری بود ماهیه شاید كه از اون ماهیای ددری بود ماهیه شاید كه یه خیال تند سرسری بود ماهیه هر چی كه بود هر كی كه بود علی كوچیكه محو تماشاش شده بود واله و شیداش شده بود همچی كه دس برد كه به اون رنگ روون نور جوون نقره نشون دس بزنه برق زد و بارون زد و آب سیا شد شیكم زمین زیر تن ماهی وا شد دسه گلا دور شدن و دود شدن شمشای نور سوختن و نابود شدن باز مث هر شب رو سر علی كوچیكه دسمال آسمون پر از گلابی نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی با د توی بادگیرا نفس نفس می زد زلفای بید و میكشید از روی لنگای دراز گل آغا چادر نماز كودریشو پس می زد رو بندرخت پیرهن زیرا و عرق گیرا میكشیدن به تن همدیگهو حالی بحالی میشدن انگار كه از فكرای بد هی پر و خالی میشدن سیرسیركا سازار و كوك كرده بودن و ساز می زدن همچی كه باد آروم می شد قورباغه ها ز ته باغچه زیر آواز می زدن شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه آمو علی تو نخ یه دنیای دیگه علی كوچیكه سحر شده بود نقره نابش رو میخواس ماهی خواابش رو می خواس راه آب بود و قر قر آب علی كوچیكه و حوض پر آب علی كوچیكه علی كوچیكه نكنه تو جات وول بخوری حرفای ننه قمر خانم یادت بره گول بخوری تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه خواب كجا حوض پر از آب كجا كاری نكنی كه اسمتو توی كتابا بنویسن سیا كنن طلسمتو آب مث خواب نیس كه آدم از این سرش فرو بره از اون سرش بیرون بیاد تو چار راهاش وقت خطر صدای سوت سوتك پاسبون بیاد شكر خدا پات رو زمین محكمه كور و كچل نیسی علی سلامتی چی چیت كمه؟ می تونی بری شابدوالعظیم ماشین دودی سوار بشی قد بكشی خال بكوبی جاهل پامنار بشی حیفه آدم این همه چیزای قشنگو نبینه الا كلنگ سوار نشه شهر فرنگو نبینه فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار بستنیس چن روز دیگه تو تكیه سینه زنیس ای علی ای علی دیوونه تخت فنری بهتره یا تخته مرده شور خونه ؟ گیرم تو هم خود تو به آب شور زدی رفتی و اون كولی خانومو به تور زدی ماهی چیه ؟ ماهی كه ایمون نمیشه نون نمیشه اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه دس كه به ماهی بزنی از سرتا پات بو میگریه بوت تو دماغا می پیچه دنیا ازت رو میگیره بگیر بخواب بگیر بخواب كه كار باطل نكنی با فكرای صد تا یه غاز حل مسائل نكنی سر تو بذار رو ناز بالش بذار بهم بیاد چشت قاچ زین و محكم چنگ بزن كه اسب سواری پیشكشت حوصله آب دیگه داشت سر میرفت خودشو می ریخت تو پاشوره در می رفت انگار می خواس تو تاریكی داد بكشه آهای زكی ! این حرفا حرف اون كسونیس كه اگه یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوكباب دیدن ماهی چیكار به كار یه خیك شیكم تغار داره ماهی كه سهله سگشم از این تغارا عار داره ماهی تو آب می چرخه و ستاره دست چین میكنه اونوخ به خواب هر كی رفت خوابشو از ستاره سنگین میكنه می برتش می برتش از توی این دنیای دلمرده ی چاردیواریا نق نق نحس ساعتا خستگیا بیكاریا دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی دنیای بشكن زدن و لوس بازی عروس دوماد بازی و ناموس بازی دنیای هی خیابونا رو الكی گز كردن از عربی خوندن یه لچك بسر حظ كردن دنیای صبح سحرا تو توپخونه تماشای دار زدن نصف شبا رو قصه آقابالاخان زار زدن دنیایی كه هر وخت خداش تو كوچه هاش پا میذاره یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش یه دسه قداره كش از جلوش میاد دنیایی كه هر جا میری صدای رادیوش میاد میبرتش میبرتش از توی این همبونه كرم و كثافت و مرض به آبیای پاك و صاف آسمون میبرتش به سادگی كهكشوی می برتش آب از سر یه شاپرك گذشته بود و داشت حالا فروش میداد علی كوچیكه نشسته بود كنار حوض حرفای آبو گوش میداد انگار كه از اون ته ته ها از پشت گلكاری نورا یه كسی صداش می زد آه میكشید دس عرق كرده و سردش رو یواش به پاش می زد انگار میگفت یك دو سه نپریدی ؟ هه هه هه من توی اون تاریكیای ته آبم بخدا حرفمو باور كن علی ماهی خوابم بخدا دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بكنن پرده های مرواری رو این رو و آن رو بكنن به نوكران با وفام سپردم كجاوه بلورمم آوردم سه چار تا منزل كه از اینجا دور بشیم به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم به گله های كف كه چوپون ندارن به دالونای نور كه پایون ندارن به قصرای صدف كه پایون ندارن یادت باشه از سر راه هفت هشت تا دونه مرواری جمع كنی كه بعد باهاشون تو بیكاری یه قل دو قل بازی كنیم ای علی من بچه دریام نفسم پاكه علی دریا همونجاس كه همونجا آخر خاكه علی هر كی كه دریا رو به عمرش ندیده اززندگیش چی فهمیده ؟ خسته شدم حالم بهم خورد از این بوی لجن انقده پا به پا نكن كه دو تایی تا خرخره فرو بریم توی لجن بپر بیا وگرنه ای علی كوچیكه مجبور میشم بهت بگم نه تو نه من آب یهو بالا اومد و هلفی كرد و تو كشید انگار كه آب جفتشو جست و تو خودش فرو كشید دایره های نقره ای توی خودشون چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن موجا كشاله كردن و از سر نو به زنجیرای ته حوض بسته شدن قل قل قل تالاپ تالاپ قل قل قل تالاپ تالاپ چرخ می زدن رو سطح آب تو تاریكی چن تا حباب علی كجاس ؟ تو باغچه چی میچینه ؟ آلوچه آلوچه باغ بالا جرات داری ؟ بسم الله |
بوسه يعني..... بوسه يعني خلسه در اعماق شب بوسه يعني مستي از مشروب عشق بوسه يعني آتش و گرماي تب بوسه يعني لذت از دلدادگي لذت از شب، لذت از ديوانگي بوسه يعني حس طعم خوب عشق طعم شيريني به رنگ سادگي بوسه آغازي براي ما شدن لحظه ايي با دلبري تنها شدن بوسه سر فصل كتاب عاشقي بوسه رمز وارد دلها شدن بوسه آتش مي زند بر جسم و حان بوسه يعني عشق من ، با من بمان شرم در دلدادگي بي معني است بوسه بر مي دارد اين شرم از ميان طعم شيرين عسل از بوسه است پاسخ هر بوسه ايي بوسه است بهترين هديه پس از يك انتظار بشنويد از من فقط يك بوسه است بوسه را تكرار مي بايد كرد بوسه يعني عشق وآوازوسرود بوسه يعني وصل جانها از دو لب بوسه يعني پر زدن، يعني صعود شادمان بهرام نژاد |
عشق یعنی سوز بی ماوای ساز عشق یعنی کوی ایمان و امید عشق یعنی یک بغل یاس سپید عشق یعنی لحظه ی دیدار یار عشق یعنی انتهای انتظار عشق یعنی وعده ی بوسُ کنار عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار عشق یعنی حس نرم اطلسی عشق یعنی با خدا در بی کسی عشق یعنی هم کلامی بی صدا عشق یعنی بی نهایت تا خدا.... خلاصه عشق یعنی درد بی درمان شادمان بهرام نژاد |
آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند |
بر آخرين پلّهء نردبان ماه را در سبد میگذارم و به خواب میروم با تو در يك پيرهن |
|
این روزها کمتر ... تکرار می شوم !.. آخر تمام بودنم را .. در نبودنت !... مچاله کردم و انداختم ... دوووور .....!!! |
دوستـت دارم" ! اعتـراف سختـی ست ... شانـه خالـی می کنـی !... و سرگرم می شــوی .. با عـوض کـردن خـاک گلـدانــها ... دوستـت دارم را تـوی یکـی ازگلـدانـها ... ..!! چـال خواهــی کــرد |
ای دل عبث مخور غم دنیا را |
ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم لطف کن تا من دل داده به دلدار رسم او ز من بنده به این دیدهی خونبار رسد من از آن دوست به یاقوت شکربار رسم عندلیبم ز چمن دور زبانم بسته است آن زمان در سخن آیم که به گلزار رسم تا بدان دوست رسم بگذرم از هر چه جز اوست بزنم بر سپه آنگه به سپهدار رسم نخوهم ملک دو عالم چو ببینم رویش جنتم یاد نیاید چو به دیدار رسم کس بدان یار به رفتن نتوانست رسید برسانیدن آن یار بدان یار رسم گرچه نارفته بدان دوست نخواهی پیوست تا نگویی که بدان دوست به رفتار رسم دوست پیغام فرستاد که در فرقت من صبر کن گرچه به سالی به تو یکبار رسم گفتمش کی بود آن بار؟ معین کن! گفت: من گلم وقت بهاران به سر خار رسم نعمت عشق مرا کز دگران کردم منع گر کنی شکر چو مردان به تو بسیار رسم تو چو بیماری و، چون صحت راحتافزای رنج زایل کنم آنگه که به بیمار رسم از در باغ خودم میوه ده ای دوست که من نه چنان دست درازم که به دیوار رسم از درت گرچه گدایان به درم واگردند چه شود گر من درویش به دینار رسم من به رنگین سخنان از تو نیابم بویی ور چه در گفتن طامات به «عطار» رسم سیف فرغانی در کار تویی مانع من پایم از دست بهل تا به سر کار رسم |
اکنون ساعت 03:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)