پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

khanomee 08-08-2010 05:12 PM

یك عشق ... یك آغاز
روزهای بارانی
دلهای طوفانی
رویای یك عاشق
درگیر غم تنهایی
شبهای بی وسعت
احساس بی حرمت
تنهایی ِ یك دل
بی تابی ِ همدل
حاشای یك خواهش
هنگامه ی نوازش
تندیس كوهی غم
درگیر پردازش
بازار تنهایی
تقدیم رسوایی
مغمومی ِ واژه
در شعر شیدایی
یك آسمان دوری
یک دل تنهایی
تكرار یك بازی
دلهای ناراضی
اما سكوتی سرد
اعدام همرازی
آغاز یك تبعید
تبعید ِ پر تردید
یك راه پر چالش
تا خانه ی خورشید
یك عشق... یك آغاز
تصمیم یك پرواز
از نو شبِ تاریك

khanomee 08-08-2010 05:13 PM

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

”فریدون مشیری”

مهدی 08-08-2010 08:38 PM

ای فرستاده ی خوبی ، کوله بارت مهربونی
ای غزلواره ی ایثار ، تا ابد با من می مونی

با غروب خاطراتت ، در طلوع من نشستی
با پریدنم پریدی ، با شکستنم شکستی

آرزوهات واسه من ، بی ریا پاک و صمیمی
تو همون همسفر من ، تو همون عشق قدیمی

از همون نقطه ی آغاز ، اتّکای من تو بودی
بعد هر زخود شکستن ، ابتدای من تو بودی

همسر خوب و عزیزم ، ای بت عاطفه سرشار
ای فرستاده ی خوبی ، ای غزل واره ی ایثار

همسر خوب و عزیزم ، ای بت عاطفه سرشار
ای فرستاده ی خوبی ، ای غزل واره ی ایثار




تقدیم به همسر مهربانم

مهدی 08-08-2010 08:56 PM

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم

یادباد آن کو بقصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم

دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد بدستان نیز هم

چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم

هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم

محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سلیمان نیز هم



تقدیم به دوست خوبم امید خان

مهدی 08-08-2010 09:10 PM

باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی

باید تورو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دل گیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی
باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

تقدیم به دخترخاله عزیز

273 08-08-2010 09:29 PM

چو مهمان خراباتي به عزت باش با رندان
که درد سر کشي جانا گرت مستي خمار آرد
شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما


بسي گردش کند گردون بسي ليل و نهار آرد

عسل تلخ 08-09-2010 07:40 AM

خواب را
از چشم‌هایم می‌توانی شُست
چشم‌هایت
نَم نَم باران اگر باشد.

shokofe 08-10-2010 08:37 AM

گفتم رخ تو بهار خندان منست
گفت آن تو نيز باغ وبستان منست
گفتم لب شكرين تو مال منست
گفت از تو دريغ نيست گر جان منست:53:

عسل تلخ 08-10-2010 09:12 AM

با تو آغاز ميکنم خوب من به نام تو
می نويسم قصه ای تازه از الهام تو
ای شروع دلپذير مثل خورشيد بی نظير
به تو تقديم ميکنم عشق را از من بپذير
ای قشنگترين بهانه واسه گفتن ترانه
در اين غربت شبانه با صداقت عاشقانه
من يک عشق جاودانه به تو تقديم ميکنم
قلبم را با اين ترانه به تو تقديم می کنم
ای طلوع ماندگار گل هميشه بهار
به تو تقديم ميکنم هر چه هست در روزگار
گفته ها ناگفته ها هر چه هست در باورم
به تو تقديم ميکنم آرزوی آخرم

عسل تلخ 08-10-2010 10:59 AM

احتمالاً بوی تنهایی است
اینکه هرجا می‌روم
در جیب‌هایم هست.

عسل تلخ 08-11-2010 07:32 AM

سنگی از جنس خوابهایم
روی سر و صدای کاغذ گذاشته ام
تا رد پای شعرهایم زیر سایه فاصله گم نشود
من که نمی دانم در رویاهای تو چه می گذرد
اما منتظر تابستان هم نخواهم ماند
نجواهایم اگر سر ریز شد
همین زمستان
مشتی برف به باد خواهم سپرد بجای قاصدک

ساقي 08-11-2010 07:41 PM

هر که با دم همدم است او آدم است
 
من از چشمان خود آموختم رسم محبت را
که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید

هر کس که گفت بهر تو مردم دروغ گفت
من راست گفتم که برای تو زنده ام

رنگ حناست پایت یا خون عاشقان است
از خون توان گذشتن پای تو در میان است

دم غنیمت دان که دنیا یکدم است
هر که با دم همدم است او آدم است

بر دوستان رفته چه افسوس می خورید
ما هم مگر جواز اقامت گرفته ایم

هیچ دانی میوه را تاثیر شیرینی ز چیست؟
بس که در زیر زمین شیرین لبان خوابیده اند

بساط عمر نیارزد به زحمت چیدن
چه چیدنی است که باید نچیده بر چیدن



_:2:{پپوله}:53:






مهدی 08-14-2010 04:09 AM

متن ترانه قسمت پایانی فاصله ها
 
به من بفهمون کجای سرنوشتم
دارم می رم جهنم یا راهی بهشتم
از این دوراهی دل خوشی ندارم
یا می خورم به پاییز، یا می رسه بهارم
مــِثــل ِ ابر ها همش تبعید می شم
با هیچ کوهی سر سازش ندارم
یه موجم که، با دریا قهر کرده
بدون تو، من آرامش، ندارم
گمت کردم، ولی غافل از اینکه
خدا با این بزرگی، گم نمی شه
مواظب بودی از، دستت نیفتم
هوامو داری و داشتی همیشه
دارم نابود می شم، دود می شم
بزار آتیش این دوری تموم شه
خودم دیدم همین نزدیکی هایی
نزار عمرم با جون کندن حروم شه








shokofe 08-14-2010 07:54 AM

دنياي اين روزاي من هم قد تن پوشم شده
اين قد دورم از تو كه دنيا فراموشم شده
دنياي اين روزاي من درگير تنهايي شده
تنها مدارا مي كني دنيا عجب جايي شده
هر شب تو روياي خودم آغوشتو تن مي كنم
آينده اين خونه رو با شمع روشن مي كنم
در حسرت فرداي تو تقويمم وپر مي كنم
هر روز اين تنهايي وفردا تصور مي كنم
هم سنگ اين روزاي من حتي شبم تاريك نيست
اينجا بجز دوري تو چيزي به من نزديك نيست

shokofe 08-15-2010 08:58 AM

دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند يافت می نشود جسته ايم ما
گفت آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست

ديوان شمس جلال الدين رومی

فرگل 08-15-2010 11:13 AM

چه بی هیاهوست این خلوت نهانم
شعله ای بیافروز
تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره
تو را به تصویر در آورم
غزلهایم برای توست
چرا که تو قطب زنده غزلهای منی
ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم

:53::53::53:

فرگل 08-15-2010 11:17 AM

شب رفتنت آرزو می‌کنم…!
نشد تا تو هستی من عاشق بشم . نشد قلب ما عشقو باور کنه …
,
به امشب به تقدیر من عشق تو
,
به حالی که بی من، تو داری قسم
,
به عنوان روزی که بردی منو
,
به حسی که گفتی میایی قسم
,

به دل خواهی اولین دلهره
,
به گاهی که با من نبودی قسم
,
جدا می‌شی و می‌رود خاطره
,
ولی شک نکن من به تو می‌رسم
,

نشد تا تو هستی من عاشق بشم
,
نشد قلب ما عشقو باور کنه
,
شب رفتنت آرزو می‌کنم
,
خدا وقت دوریتو کمتر کنه
,

به چشمای تو قبل هر گریه‌ای
,
قسم می‌خورم یاد تو با منه
,
قسم می‌خورم بغض این انتظار

یه روزی تو آغوشمون بشکنه

فرگل 08-15-2010 11:20 AM





من به درماندگی صخره و سنگ

من به آوارگی ابر و نسیم

من به سرگشتگی آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

گیسوان تو به یادم می آید

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

شعر چشمان تو را می خوانم

چشم تو چشمه شوق

چشم تو ، ژرف ترین راز وجود

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن

که بهاری دیگر

پاورچین پاورچین

از دل تاریکی میگذرد

و تو در خوابی

و پرستو ها خوابند

و تو می اندیشی

به بهاری دیگر

و به یاری دیگر

نه بهاری

و نه یاری دیگر

- حیف

اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

از سر این بام

این صحرا

این دریا

پر خواهم زد

خواهم مرد

غم تو این غم شیرین را

با خود خواهم برد

273 08-15-2010 10:03 PM

طبيب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشه خطا ببرد

shokofe 08-16-2010 08:40 AM

عاشقانه اورا بخوان
براي رسيدن به او
براي رسيدن به خود
بردار حجاب هاي خور را
بشكن غرور ومنيت را
زلال وآرام كن قلب وروحت را
صادق باش با خود
صادق باش با او
عاشقانه وصادقانه زي
براي رسيدن به او خودت باش
شهامت خود بودن را در خويشتن بپروران
براي رسيدن به او
بخوان ندايش را،بخوان صدايش را
عاشقانه بخوان
بخوان عاشقانه بخوان

ئاسو 08-20-2010 12:29 PM

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت!

shaghayegh N 08-20-2010 01:03 PM

رگ خواب اين دل تو دست تو بوده
تركهاي قلبم شكست تو بوده
من و با يه لبخند به ابرا كشوندي
با يك قطره اشكت به آتيش نشوندي
مدارا نكردي با دلواپسيمو
نديده گرفتي غم بي كسيمو
با اين آرزويي كه بي تو محاله
يه شب خواب آروم فقط يك خياله
چقدر حيفه اين عشق همينجور هدر شه
يكي از من و تو بره در به در شه
بايد سر كنم با همين جاي خالي
حالا تو نبودم بگو در چه حالي؟
مدارا نكردي با دلواپسيمو
نديده گرفتي غم بيكسيمو
با اين آرزويي كه بي تو محاله
يه شب خواب آروم فقط يك خياله

shokofe 08-21-2010 09:06 AM

دل به خدا بسپار
كه شانه به شانه ات حركت مي كند
مراقب است از هجوم رگبار وملايمات

دل به خدا بسپار
تا آسمان پاك قلبت
ستاره باران شود
وزمين سبز وجودت
گل افشان.

دل به خدا بسپار
كه نمو كند شاخه كوچك
حقيقت در قلبت
وآن گاه بزرگ شود
وبه بلنداي كوه ها
به پهناي تمامي دشت ها وسر سبزي چمنزارها

دل به خدا بسپار
تا در نهايت به مهماني
او روي
ضيافتي بزرگ با شكوه و جاودان

دل به خدا بسپار
وتمامي ترديد ها را به دور افكن.......:53:

raha_10 08-21-2010 08:58 PM

سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانه هایت
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

عسل تلخ 08-23-2010 10:05 AM

این وقتِ سال
قاصدک ها کمی دیر می آیند
نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر
تا تشنگی سالیان دست هایم
به شعرهایم سرایت نکند
امروز اولین روز از بقیهء زندگی من است
به خانه که رسیدی ...
این صفحه را دوباره بخوان
بگذار همه بدانند
درد ، رفتن تو نیست
درد ، ماندن من است
...

ابریشم 08-24-2010 10:20 PM


هركسي هم نفسم شددست آخرقفسم شد
منه ساده بخيالم كه همه كاروكسم شد

ابریشم 08-24-2010 10:21 PM

دل كه آشفته روي تو نباشد دل نيست
آنكه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست

ابریشم 08-25-2010 02:37 PM

مست آمدم ای پیـــر که مستـــانه بمیــرم
مستـــانه در این گـــوشـــه ی میـــخانه بمیـرم

درویشــــــــم و بگــــذار قلـنـــــدر منـشــــانه
کاکل همه افشان به ســـر شــانه بمیــــرم

میخانه به دور ســـــــر من چــــرخد و اینـــم
پیـــمــان که به چــرخیــــــدن پیمانه بمیــرم

من بلبــــل عشـــاق به دامی نشـــــوم رام
در دام تو هــــم بی طــمــــع دانه بمیـــــــرم

شمعی و طواف حرمی بود که می خواست
پروانـه بــزایــم مــن و پــروانـه بمیــــــــــــــرم

مــن در یتیــمـــــم صدفـــم سیــنه دریاست
بگذار یتـیـــمانه و دردانــه بمیــــــــــــــــــــرم

بیـگانـه شــمـــردند مـــرا در وطن خـــویــش
تا بی وطن و از هـمـــه بیــــگانه بمیــــــــرم

گو نی زن میــخــانه بـگــــو جــان به لب آور
تا با تـــب و لب بــــــر لب جــانــانه بمیـــــرم

آن ســـلســــله ی زلـف که زنار دلـــــم بــــــود
در گردنـــــم آویز که دیــــــوانه بمیــــــــــــــرم

ایـن دیـر مغـان ته چــک ایران قدیـــــم است
اینجاست که من بی چک و بی چانه بمیرم

در زنــدگی افســـانه شـــدم در هـــمه آفاق
بگذار که در مرگ هــــم افســــانه بمیــــــرم

در گوشـــه ی کاشـــانه بســـی سوختـــم اما
آن شمــع نبــــودم که به کاشـــــــانه بمیرم

shokofe 08-29-2010 08:54 AM

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

مولانا

behnam5555 08-31-2010 04:13 PM

پریا


احمد شاملو



یكی بود یكی نبود


زیر گنبدكبود


لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.


زار و زار گریه میكردن پریا


مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.


گیس شون قد كمون رنگ شبق


از كمون بلن ترك


از شبق مشكی ترك.


روبروشون تو افق شهرغلامای اسیر


پشت شون سرد و سیاقلعه افسانه پیر.



از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد


از عقب از توی برج شبگیر می اومد...



" - پریا! گشنه تونه؟


پریا! تشنه تونه؟


پریا! خسته شدین؟


مرغ پر شسه شدین؟


چیه این های هایتون


گریه تون وای وایتون؟ "



پریا هیچی نگفتن،زار و زار گریه میكردن پریا


مث ابرای باهار گریه می كردن پریا


***


" - پریای نازنین


چه تونه زار میزنین؟


توی این صحرای دور


توی این تنگ غروب


نمی گین برف میاد؟


نمی گین بارون میاد


نمی گین گرگه میادمی خوردتون؟


نمی گین دیبه میادیه لقمه خام می كند تون؟


نمی ترسین پریا؟


نمیاین به شهرما؟



شهر ما صداش میاد،صدای زنجیراش میاد-



پریا!


قد رشیدم ببینین


اسب سفیدم ببینین:


اسب سفید نقره نل


یال و دمش رنگ عسل،


مركب صرصر تك من!


آهوی آهن رگ من!



گردن و ساقش ببینین!


باد دماغش ببینین!


امشب تو شهر چراغونه


خونه دیباداغونه


مردم ده مهمونمان


با دامب و دومب به شهر میان


داریه و دمبك میزنن


می رقصن و میرقصونن


غنچه خندون میریزن


نقل بیابون میریزن


های میكشن


هوی میكشن:


" - شهر جای ماشد!


عید مردماس، دیب گله داره


دنیا مال ماس، دیب گله داره


سفیدی پادشاس، دیب گله داره


سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...


***


پریا!


دیگه تو روزشیكسه


درای قلعه بسّه


اگه تا زوده بلن شین


سوار اسب منشین


می رسیم به شهرمردم، ببینین: صداش میاد


جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.


آره ! زنجیرای گرون،حلقه به حلقه، لابه لا


می ریزد ز دست وپا.


پوسیده ن، پاره میشن


دیبا بیچاره میشن:


سر به جنگل بذارن،جنگلو خارزار می بینن


سر به صحرا بذارن،كویر و نمك زار می بینن



عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]


در برجا وا می شن،برده دارا رسوا می شن


غلوما آزاد می شن،ویرونه ها آباد می شن


هر كی كه غصه داره


غمشو زمین میذاره.


قالی می شن حصیرا


آزاد می شن اسیرا.


اسیرا كینه دارن


داس شونو ور میدارن


سیل می شن: گرگرگر!


تو قلب شب كه بدگله


آتیش بازی چه خوشگله!



آتیش! آتیش! - چه خوبه!


حالام تنگ غروبه


چیزی به شب نمونده


به سوز تب نمونده،


به جستن وواجستن


تو حوض نقره جستن



الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن


بزنن به جون شب،ظلمتو داغونش كنن


عمو زنجیر بافوپالون بزنن وارد میدونش كنن


به جائی كه شنگولش كنن


سكه یه پولش كنن:


دست هموبچسبن


دور یاوربرقصن


" حمومك مورچه داره،بشین و پاشو " در بیارن


" قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن



پریا! بسه دیگه های های تون


گریه تاون، وای وایتون! " ...



پریا هیچی نگفتن،زار و زار گریه می كردن پریا


مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...


***


" - پریای خط خطی،عریون و لخت و پاپتی!


شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك


تخمه میشكستیم وبارون می اومد صداش تو نودون می اومد


بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف


قصه سبز پری زردپری


قصه سنگ صبور، بزروی بون


قصه دختر شاه پریون، -


شما ئین اون پریا!


اومدین دنیای ما


حالا هی حرص میخورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین


[ كه دنیامون خالخالیه، غصه و رنج خالیه؟



دنیای ما قصه نبود


پیغوم سر بسته نبود.



دنیای ماعیونه


هر كی می خوادبدونه:



دنیای ما خارداره


بیابوناش مارداره


هر كی باهاش كارداره


دلش خبردارداره!



دنیای مابزرگه


پر از شغال وگرگه!



دنیای ما - هی هیه ی !


عقب آتیش - لی لی لی !


آتیش می خوای بالاترك


تا كف پات ترك ترك ...



دنیای ماهمینه


بخوای نخواهی اینه!



خوب، پریای قصه!


مرغای شیكسه!


آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟


كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما


قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ "



پریا هیچی نگفتن،زار و زار گریه می كردن پریا


مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.


***


دس زدم به شونه شون


كه كنم روونه شون -


پریا جیغ زدن، ویغزدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن


[ پائین اومدن پودشدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن


[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،


[ میوه شدن هسه شدن،انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس


[ شدن، ستاره نحس شدن ...



وقتی دیدن ستاره


یه من اثرنداره:


می بینم و حاشا میكنم، بازی رو تماشا می كنم


هاج و واج و منگ نمیشم، از جادو سنگ نمی شم -


یكیش تنگ شراب شد


یكیش دریای آب شد


یكیش كوه شد و زق زد


تو آسمون تتق زد ...



شرابه رو سركشیدم


پاشنه رو وركشیدم


زدم به دریا تر شدم،از آن ورش به در شدم


دویدم ودویدم


بالای كوه رسیدم


اون ور كوه ساز میزدن، همپای آواز می زدن:



" - دلنگ دلنگ، شادشدیم


از ستم آزادشدیم


خورشید خانم آفتابكرد


كلی برنج تو آب كرد.


خورشید خانوم! بفرمائین!


از اون بالا بیاین پائین


ما ظلمو نفله كردیم


از وقتی خلق پاشد


زندگی مال ماشد.


از شادی سیر نمیشیم


دیگه اسیر نمیشیم


ها جستیم وواجستیم


تو حوض نقرهجستیم


سیب طلا روچیدیم


به خونه مون رسیدیم ... "


***


بالا رفتیم دوغبود


قصه بی بیم دروغبود،


پائین اومدیم ماستبود


قصه ما راستبود:



قصه ما به سررسید


کلاغه به خونه ش نرسید،


هاچین وواچین


زنجیروورچین!


behnam5555 08-31-2010 04:23 PM


شعری ماندگار از فروغ فرخزاد

علی کوچیکه



علی كوچیكه
علی بونه گیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سه چار تا خمیازه كشید
پا شد نشس
چی دیده بود ؟
چی دیده بود ؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی انگار كه یه كپه دو زاری
انگار كه یه طاقه حریر
با حاشیه منجوق كاری
انگار كه رو برگ گل لاله عباسی
خامه دوزیش كرده بودن
قایم موشك بازی می كردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی
همچی یواش
همچی یواش
خودشو رو آب دراز می كرد
كه بادبزن فرنگیاش
صورت آبو ناز می كرد
بوی تنش بوی كتابچه های نو
بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون
شمردن ستاره ها تو رختخواب رو پشت بون
ریختن بارون رو آجر فرش حیاط
بوی لواشك بوی شوكولات
انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت
انگار كه دختر كوچیكه شاپریون
تو یه كجاوه بلور
به سیر باغ و راغ می رفت
دور و ورش گل ریزون
بالای سرش نور بارون
شاید كه از طایفه جن و پری بود ماهیه
شاید كه از اون ماهیای ددری بود ماهیه
شاید كه یه خیال تند سرسری بود ماهیه
هر چی كه بود
هر كی كه بود
علی كوچیكه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود
همچی كه دس برد كه به اون
رنگ روون
نور جوون
نقره نشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیا شد
شیكم زمین زیر تن ماهی وا شد
دسه گلا دور شدن و دود شدن
شمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث هر شب رو سر علی كوچیكه
دسمال آسمون پر از گلابی
نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی
با د توی بادگیرا نفس نفس می زد
زلفای بید و میكشید
از روی لنگای دراز گل آغا
چادر نماز كودریشو پس می زد
رو بندرخت
پیرهن زیرا و عرق گیرا
میكشیدن به تن همدیگهو حالی بحالی میشدن
انگار كه از فكرای بد
هی پر و خالی میشدن
سیرسیركا
سازار و كوك كرده بودن و ساز می زدن
همچی كه باد آروم می شد
قورباغه ها ز ته باغچه زیر آواز می زدن
شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه
آمو علی
تو نخ یه دنیای دیگه
علی كوچیكه
سحر شده بود
نقره نابش رو میخواس
ماهی خواابش رو می خواس
راه آب بود و قر قر آب
علی كوچیكه و حوض پر آب
علی كوچیكه
علی كوچیكه
نكنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانم
یادت بره گول بخوری
تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب كجا حوض پر از آب كجا
كاری نكنی كه اسمتو
توی كتابا بنویسن
سیا كنن طلسمتو
آب مث خواب نیس كه آدم
از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
تو چار راهاش وقت خطر
صدای سوت سوتك پاسبون بیاد
شكر خدا پات رو زمین محكمه
كور و كچل نیسی علی سلامتی چی چیت كمه؟
می تونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
قد بكشی خال بكوبی
جاهل پامنار بشی
حیفه آدم این همه چیزای قشنگو نبینه
الا كلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه
فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار بستنیس
چن روز دیگه تو تكیه سینه زنیس
ای علی ای علی دیوونه
تخت فنری بهتره یا تخته مرده شور خونه ؟
گیرم تو هم خود تو به آب شور زدی
رفتی و اون كولی خانومو به تور زدی
ماهی چیه ؟ ماهی كه ایمون نمیشه نون نمیشه
اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه
دس كه به ماهی بزنی از سرتا پات بو میگریه
بوت تو دماغا می پیچه
دنیا ازت رو میگیره
بگیر بخواب بگیر بخواب
كه كار باطل نكنی
با فكرای صد تا یه غاز
حل مسائل نكنی
سر تو بذار رو ناز بالش بذار بهم بیاد چشت
قاچ زین و محكم چنگ بزن كه اسب سواری پیشكشت
حوصله آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو می ریخت تو پاشوره در می رفت
انگار می خواس تو تاریكی
داد بكشه آهای زكی !
این حرفا حرف اون كسونیس كه اگه
یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوكباب دیدن
ماهی چیكار به كار یه خیك شیكم تغار داره
ماهی كه سهله سگشم
از این تغارا عار داره
ماهی تو آب می چرخه و ستاره دست چین میكنه
اونوخ به خواب هر كی رفت
خوابشو از ستاره سنگین میكنه
می برتش می برتش
از توی این دنیای دلمرده ی چاردیواریا
نق نق نحس ساعتا خستگیا بیكاریا
دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی
دنیای بشكن زدن و لوس بازی
عروس دوماد بازی و ناموس بازی
دنیای هی خیابونا رو الكی گز كردن
از عربی خوندن یه لچك بسر حظ كردن
دنیای صبح سحرا
تو توپخونه
تماشای دار زدن
نصف شبا
رو قصه آقابالاخان زار زدن
دنیایی كه هر وخت خداش
تو كوچه هاش پا میذاره
یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش
یه دسه قداره كش از جلوش میاد
دنیایی كه هر جا میری
صدای رادیوش میاد
میبرتش میبرتش از توی این همبونه كرم و كثافت و مرض
به آبیای پاك و صاف آسمون میبرتش
به سادگی كهكشوی می برتش
آب از سر یه شاپرك گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی كوچیكه
نشسته بود كنار حوض
حرفای آبو گوش میداد
انگار كه از اون ته ته ها
از پشت گلكاری نورا یه كسی صداش می زد
آه میكشید
دس عرق كرده و سردش رو یواش به پاش می زد
انگار میگفت یك دو سه
نپریدی ؟ هه هه هه
من توی اون تاریكیای ته آبم بخدا
حرفمو باور كن علی
ماهی خوابم بخدا
دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بكنن
پرده های مرواری رو
این رو و آن رو بكنن
به نوكران با وفام سپردم
كجاوه بلورمم آوردم
سه چار تا منزل كه از اینجا دور بشیم
به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم
به گله های كف كه چوپون ندارن
به دالونای نور كه پایون ندارن
به قصرای صدف كه پایون ندارن
یادت باشه از سر راه
هفت هشت تا دونه مرواری
جمع كنی كه بعد باهاشون تو بیكاری
یه قل دو قل بازی كنیم
ای علی من بچه دریام نفسم پاكه علی
دریا همونجاس كه همونجا آخر خاكه علی
هر كی كه دریا رو به عمرش ندیده
اززندگیش چی فهمیده ؟
خسته شدم حالم بهم خورد از این بوی لجن
انقده پا به پا نكن كه دو تایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا وگرنه ای علی كوچیكه
مجبور میشم بهت بگم نه تو نه من
آب یهو بالا اومد و هلفی كرد و تو كشید
انگار كه آب جفتشو جست و تو خودش فرو كشید
دایره های نقره ای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا كشاله كردن و از سر نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قل قل قل تالاپ تالاپ
قل قل قل تالاپ تالاپ
چرخ می زدن رو سطح آب
تو تاریكی چن تا حباب
علی كجاس ؟
تو باغچه
چی میچینه ؟
آلوچه
آلوچه باغ بالا
جرات داری ؟ بسم الله

behnam5555 09-04-2010 01:15 PM


بوسه يعني.....

بوسه يعني خلسه در اعماق شب


بوسه يعني مستي از مشروب عشق
بوسه يعني آتش و گرماي تب


بوسه يعني لذت از دلدادگي
لذت از شب، لذت از ديوانگي


بوسه يعني حس طعم خوب عشق
طعم شيريني به رنگ سادگي


بوسه آغازي براي ما شدن
لحظه ايي با دلبري تنها شدن


بوسه سر فصل كتاب عاشقي
بوسه رمز وارد دلها شدن


بوسه آتش مي زند بر جسم و حان
بوسه يعني عشق من ، با من بمان


شرم در دلدادگي بي معني است
بوسه بر مي دارد اين شرم از ميان

طعم شيرين عسل از بوسه است
پاسخ هر بوسه ايي بوسه است


بهترين هديه پس از يك انتظار
بشنويد از من فقط يك بوسه است

بوسه را تكرار مي بايد كرد
بوسه يعني عشق وآوازوسرود


بوسه يعني وصل جانها از دو لب

بوسه يعني پر زدن، يعني صعود



شادمان بهرام نژاد

behnam5555 09-04-2010 01:19 PM






عشق یعنی سوز بی ماوای ساز


عشق یعنی کوی ایمان و امید


عشق یعنی یک بغل یاس سپید


عشق یعنی لحظه ی دیدار یار


عشق یعنی انتهای انتظار


عشق یعنی وعده ی بوسُ کنار


عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار


عشق یعنی حس نرم اطلسی


عشق یعنی با خدا در بی کسی


عشق یعنی هم کلامی بی صدا


عشق یعنی بی نهایت تا خدا....



خلاصه عشق یعنی درد بی درمان

شادمان بهرام نژاد

shokofe 09-04-2010 09:47 PM

آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند

چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند

اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر

شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند

دیوی بود حورش کند ماتم بود سورش کند

وان کور مادرزاد را دانا و عالم بین کند

تاریک را روشن کند وان خار را گلشن کند

خار از کفت بیرون کشد وز گل تو را بالین کند

بهر خلیل خویشتن آتش دهد افروختن

وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرین کند

روشن کن استارگان چاره گر بیچارگان

بر بنده او احسان کند هم بند را تحسین کند

جمله گناه مجرمان چون برگ دی ریزان کند

در گوش بدگویان خود عذر گنه تلقین کند

گوید بگو یا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا

چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند

آمین او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد

او را برون و اندرون شیرین و خوش چون تین کند

ذوقست کاندر نیک و بد در دست و پا قوت دهد

کاین ذوق زور رستمان جفت تن مسکین کند

با ذوق مسکین رستمی بی‌ذوق رستم پرغمی

گر ذوق نبود یار جان جان را چه باتمکین کند

دل را فرستادم به گه کو تیز داند رفت ره

تا سوی تبریز وفا اوصاف شمس الدین کند

مولانا

عسل تلخ 09-08-2010 07:42 AM

بر آخرين پلّهء نردبان

ماه را در سبد می‌گذارم

و به خواب می‌روم

با تو

در يك پيرهن

behnam5555 09-08-2010 02:27 PM

یه شعر...

پیش از این ها فکر می کـــردم
خدا خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصّــــــه هــا
خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه ، برق کوچکی از تـــــاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمــــــــــــــان
نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتــــــــــــاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیــست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از این ها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشــمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ، امّا در میان ما نبـــــــــــود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشـــت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم ازخود ازخدا
از زمین از آسمان از ابرها
زود می گفتند این کار خـــداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی عذابش آتش است

تا ببندی چشــــم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ، دورت می کند

کج گشودی دست،سنگت می کند
کج نهادی پای ، لنگت می کند

تا خطا کردی عـــــــذابت می کند
در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشـــــغول بود
خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غــــــرق آتشم
در دهان شعله های سر کشم

در دهان اژدهایی خشمگیـــــــــن
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد گریه هایم بی صــدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیّت من در نماز و در دعـــــــــا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هــــــــندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصلــــــه
سخت ، مثل حلّ صد ها مسئله

مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قـــــــــصد یک سفر
در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خــــــــــوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خــوب خداست
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست و رویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشـــــمگین
خانه اش اینجاست ؟این جا در زمین ؟

گفت آری خانه ی او بی ریـــاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه اســــت
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشـــــمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوســـت
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرین تر اســــت
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهــــد
قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است ...

تازه فهمیدم خدایم این خـداســــــت
این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نـزدیــــــکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد بـــرد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بــــــود
چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خـــــدا
دوست باشم دوست ، پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کــــرد
سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکّه چکّه مثل باران راز گــــفت
با دو قطره صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حـرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حــرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

((قیصر امین پور))


عسل تلخ 09-12-2010 07:12 AM

این روزها کمتر ...

تکرار می شوم !..

آخر تمام بودنم را ..

در نبودنت !...

مچاله کردم و انداختم ...

دوووور .....!!!




عسل تلخ 09-12-2010 07:13 AM

دوستـت دارم"

! اعتـراف سختـی ست

... شانـه خالـی می کنـی

!... و سرگرم می شــوی

.. با عـوض کـردن خـاک گلـدانــها
... دوستـت دارم را



تـوی یکـی ازگلـدانـها ...

..!! چـال خواهــی کــرد



shokofe 09-12-2010 08:31 AM

ای دل عبث مخور غم دنیا را

فکرت مکن نیامده فردا را

کنج قفس چو نیک بیندیشی

چون گلشن است مرغ شکیبا را


بشکاف خاک را و ببین آنگه

بی مهری زمانهٔ رسوا را


این دشت، خوابگاه شهیدانست

فرصت شمار وقت تماشا را


از عمر رفته نیز شماری کن

مشمار جدی و عقرب و جوزا را


دور است کاروان سحر زینجا

شمعی بباید این شب یلدا را


در پرده صد هزار سیه کاریست

این تند سیر گنبد خضرا را


پیوند او مجوی که گم کرد است

نوشیروان و هرمز و دارا را


این جویبار خرد که می‌بینی

از جای کنده صخرهٔ صما را


آرامشی ببخش توانی گر

این دردمند خاطر شیدا را


افسون فسای افعی شهوت را

افسار بند مرکب سودا را


پیوند بایدت زدن ای عارف

در باغ دهر حنظل و خرما را


زاتش بغیر آب فرو ننشاند

سوز و گداز و تندی و گرما را


پنهان هرگز می‌نتوان کردن

از چشم عقل قصهٔ پیدا را


دیدار تیره‌روزی نابینا

عبرت بس است مردم بینا را


ای دوست، تا که دسترسی داری

حاجت بر آر اهل تمنا را


زیراک جستن دل مسکینان

شایان سعادتی است توانا را


از بس بخفتی، این تن آلوده

آلود این روان مصفا را


از رفعت از چه با تو سخن گویند

نشناختی تو پستی و بالا را


مریم بسی بنام بود لکن

رتبت یکی است مریم عذرا را


بشناس ایکه راهنوردستی

پیش از روش، درازی و پهنا را


خود رای می‌نباش که خودرایی

راند از بهشت، آدم و حوا را


پاکی گزین که راستی و پاکی

بر چرخ بر فراشت مسیحا را


آنکس ببرد سود که بی انده

آماج گشت فتنهٔ دریا را


اول بدیده روشنئی آموز

زان پس بپوی این ره ظلما را


پروانه پیش از آنکه بسوزندش

خرمن بسوخت وحشت و پروا را


شیرینی آنکه خورد فزون از حد

مستوجب است تلخی صفرا را


ای باغبان، سپاه خزان آمد

بس دیر کشتی این گل رعنا را


بیمار مرد بسکه طبیب او

بیگاه کار بست مداوا را


علم است میوه، شاخهٔ هستی را

فضل است پایه، مقصد والا را


نیکو نکوست، غازه و گلگونه

نبود ضرور چهرهٔ زیبا را


عاقل بوعدهٔ برهٔ بریان

ندهد ز دست نزل مهنا را


ای نیک، با بدان منشین هرگز

خوش نیست وصله جامهٔ دیبا را


گردی چو پاکباز، فلک بندد

بر گردن تو عقد ثریا را


صیاد را بگوی که پر مشکن

این صید تیره روز بی آوا را


ای آنکه راستی بمن آموزی

خود در ره کج از چه نهی پا را


خون یتیم در کشی و خواهی

باغ بهشت و سایهٔ طوبی را


نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی

نیکو دهند مزد عمل ما را


انباز ساختیم و شریکی چند

پروردگار صانع یکتا را


برداشتیم مهرهٔ رنگین را

بگذاشتیم لؤلؤ لالا را


آموزگار خلق شدیم اما

نشناختیم خود الف و با را

behnam5555 09-19-2010 07:24 AM

ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم
لطف کن تا من دل داده به دلدار رسم
او ز من بنده به این دیده‌ی خون‌بار رسد
من از آن دوست به یاقوت شکربار رسم
عندلیبم ز چمن دور زبانم بسته است
آن زمان در سخن آیم که به گلزار رسم
تا بدان دوست رسم بگذرم از هر چه جز اوست
بزنم بر سپه آنگه به سپهدار رسم
نخوهم ملک دو عالم چو ببینم رویش
جنتم یاد نیاید چو به دیدار رسم
کس بدان یار به رفتن نتوانست رسید
برسانیدن آن یار بدان یار رسم
گرچه نارفته بدان دوست نخواهی پیوست
تا نگویی که بدان دوست به رفتار رسم
دوست پیغام فرستاد که در فرقت من
صبر کن گرچه به سالی به تو یک‌بار رسم
گفتمش کی بود آن بار؟ معین کن! گفت:
من گلم وقت بهاران به سر خار رسم
نعمت عشق مرا کز دگران کردم منع
گر کنی شکر چو مردان به تو بسیار رسم
تو چو بیماری و، چون صحت راحت‌افزای
رنج زایل کنم آنگه که به بیمار رسم
از در باغ خودم میوه ده ای دوست که من
نه چنان دست درازم که به دیوار رسم
از درت گرچه گدایان به درم واگردند
چه شود گر من درویش به دینار رسم
من به رنگین سخنان از تو نیابم بویی
ور چه در گفتن طامات به «عطار» رسم
سیف فرغانی در کار تویی مانع من
پایم از دست بهل تا به سر کار رسم


اکنون ساعت 03:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)