گویند که فردوس برین خواهد بود
آنجا می ناب و حور عین خواهد بود پس ما می و معشوق به کف میداریم چون عاقبت کار همین خواهد بود ت |
گر چه بد نامیست نزد عاقلان
ما نمی خواهیم ننگ ونام را ل |
لعلیست که او شکر فروشی داند
وز عالم غیب باده نوشی داند نامش گویم و لیک دستوری نیست من بندهی آنم که خموشی داند س |
ساقیا بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس ونام رفت ن |
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد خ |
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد ب |
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود گ |
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمدلله و المنه بتی لشکر شکن دارم //ت |
جالبه امینی جان این شعرت رو نشنیده بودم
یاد 2 تا بیت افتادم.. که همه تون میدونینش.. گر غم لشگر انگیزد .. و اگر هزار دشمنم میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان چه باک.... تو اگر ز خار گفتی دو هزار گل شکفتی تو اگر چه تلخ گفتی همگی مراد دادی ف |
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز و |
نقل قول:
این که شعره معروفی از حافظ، مطلع اونم اینه: مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به //ز |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت ب |
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران //س |
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود ک |
کرشمه ای کن وبازار ساحری بشکن/به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن/ب
|
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را م |
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا /گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر/ح
|
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را ق |
قیاس کردم و ان چشم جاودانه مست/هزار ساحر چون سامری در گله بود/ع
|
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است غ |
غلام همت دردی کشان یکرنگم/نه ان گروه که ازرق لباس و دل سیهند/م
|
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم // ر |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد ی |
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احــــزان شود روزي گلستان غم مخور ر |
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو ش |
شد انکه اهل نظر بر کناره میرفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش ش |
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد ف |
فکر من اینست وهمه شب سخنم
که چرا غافل از احوال خویشتنم س |
سرمست توام نه از می و نز افیون
مجنون شدهام ادب مجوی از مجنون از جوشش من جوش کن صد جیحون وز گردش من خیره بماند گردون ت |
تا مطربان ز شوق منت اگهی دهند
قول وغزل به ساز و نوا میفرستمت ا |
ای عارف گوینده نوائی برگو
یا قول درست یا خطائی برگو درهای گلستان و چمن را بگشای چون بلبل مست ز آشنائی برگو ل |
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند ع |
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت....که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش.....هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت // ش |
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را ن |
نابرده رنج، گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد ق |
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد و |
وفا نکردی و کردم، به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم // ک |
که این نافه ز چین جیب حورست
نه ان اهو که از مردم نفورست ه |
هر چند کار ازمودم از وی نبود سودم/من جرب المجرب حلت به الندانه/ک
|
اکنون ساعت 05:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)