پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 06-25-2014 04:39 PM


غوّاص و غریق هر دو، دست و پا می زنند ولی تمایزی بزرگ بین این دو وجود دارد.
غریق، با آب ناآشناست و با آن بیگانگی دارد. او از آب می ترسد و بیمی مبهم در جان او وجود دارد. او در آب احساس تنهایی عجیبی را تجربه می کند. غریق، در آب ناامید است و ناشاد.
غوّاص، با آب اشناست و به آن محبت می ورزد. جان او مشتاق آب است. او به آب اعتماد دارد و با آن آرامش می گیرد. غوّاص، در آب امیدوار است و شادان.
غریق، هر چقدر دست و پا می زند بیشتر فرو می رود در حالیکه غوّاص، با هر دست و پا زدنی پیشتر می رود. غریق، با مرگ دست و پنجه نرم می کند و غوّاص، از حیات و زندگی لذّت می برد.
غریق، از خود اراده ندارد و بدون هیچ چاره ای مجبور به فناست. او در اعماق بدون اینکه بخواهد فرو می رود و ششها را از مرگ پر می کند و بالا آمدنی در کار نیست. غوّاص، تماماً اراده را به خدمت گرفته و مختار است. گاهی فرو می رود و گاهی بالا می آید و شش ها را از زندگی پر و خالی می کند.
غوّاص، مسیحای جان بخش است. در آرامش شنا می کند و فرشتۀ نجات کسانیست که شنا نمی دانند و با آب بیگانه اند. غریق، تنها و بیکس در اضطراب خود شنا می کند؛ او به هر چیزی چنگ زده و آن را با خود به اعماق مرگ می کشاند.

behnam5555 06-25-2014 04:42 PM


ای دل
ای دل، شکایتها مکن، تا نشنود دلدار من
ای دل، نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من
ای دل، مرو در خون من، در اشکِ چون جیحون من
نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من؟
یادت نمی آید که او می کرد روزی گفت و گو؟
می گفت : « بس، دیگر مکن اندیشۀ گلزار من!
اندازۀ خود را بدان، نامی مبر زین گُل سِتان
این بس نباشد خود ترا، کآگه شوی از خارِ من؟.»
گفتم : « امانم ده به جان، خواهم که باشی این زمان
تو سَردۀ و من سرگران، ای ساقی خمّار من.»
خندید و می گفت : « ای پسر، آری، و لیک از حد مَبر.»
و انگه چنین می کرد سر، ک«ای مست و ای هشیار من.»
چون لطف دیدم رای او، اُفتادم اندر پای او
گفتم : « نباشم در جهان، تا تو نباشی یار من.»
گفتا : مباش اندر جهان، تا روی من بینی، عیان
خواهی چنین، گُم شو چنان، در نفی خود دان کار من.»
گفتم : « منم در دام تو؛ چون گُم شوم بی جام تو؟
بفروش یک جامم به جان، وانگه ببین بازار من
»

« مولانا»




behnam5555 06-25-2014 04:43 PM


خداوندا، مرا وسیلۀ صلح خویش قرار بده.

آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطا است، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.

خداوندا، بادا که بیشتر در پی تسلّی دادن باشم تا تسلّی یافتن،
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن،
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن.

چه با دادن است که می گیریم،
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می یابیم،
با بخشودن است که بخشایش را به کف می آوریم،
با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم.

« فرانچسکوی قدّیس »


behnam5555 06-25-2014 04:47 PM


در نگاه‌ سرخ یک شقایق... که‌ اولین لبخند سرخش را بروخ سپیده‌ی سحر میکشید
و عطر بنفشه‌های زیبا که‌ نوید از بهار میداد
و غرش رود عاسی که‌ هر چیزراسر راه‌ به‌ غارت میبرد
و گلهائی که‌ گویا پنهانی سراززیر برف بیرون کشیده‌و....بوسه‌ی سرد خورشیدرا جوابگو بودند
و تک تک گیاهانی که‌ نرگس وار نوید از بهاری دروغین میداد
و آما......
و آما عشق گریان بر مزار معشوق.......مرثیه‌ی جدائی می خواند
بر مزاری که‌ سنگ الاحدش را سنگتراش دوزخ می نگارد
و تاریخ را با استخوان مردگان حک میکند
و شادیها......پابرهنه‌ و هراسان در مرداب زندگی
و خاطره‌....زندانی در قاب کهنه‌ با میخی زنگ زده‌، کج و معوج کوبیده‌ بر قلبهای مرده‌
و عشق سرابی بیش نیست در فاصله‌ میان مرگ و زندگی....
و کویروار جنگلهای محبت....خشک و سوخته‌
و چوبه‌ی دار بر افراشته‌ بر قلب شقایق
و حک میکند موعزه‌خوان پیر هر پگاه‌ نامی تازه‌ بر مزار عشق
دو دست بر گوش نهاده‌اند خموشان......میخوانند بیصدا آواز سکوت
و دیده‌ دریده‌ بر قاب کهنه‌ی خاطره‌.......در سرابی دوردست میجویند شادیهای گمشده‌
آه‌ ای مملکت من.....
ترا کدامین خنیاگر پیر بدین دروغین بهار وعده‌ داد
ترا کدامین آیت عشق به‌ چوبه‌ی دار کشاند
آه‌ ای مملکت من...
کدامین پیچک هرز چسپیده‌ بر گلو...خفه‌ کرد شقایقت را
کدام دروغین بهار مهمان پاییز کرد خجسته‌ نامت را
کدام دروغین بهار تگرگ وار تارومار کرد غنچه‌هایت را
کدام دروغین بهار سپرد به‌ جوخه‌ی نیستی عشقت را
در چنین دروغین بهاری .....
زندگی را دگر کلامی نیست در آستانه‌ی مرگ
و اما ......
آنگاه‌ که‌ عشق خندان و رقصان بر چوبه‌ی دار ....
میطلبد خورشید را به‌ اعماق ظلمت دیوانه‌وار..
و آنگاه‌ دگر مرگ را کلامی نتوان بود در راستای عشق
آنگاه‌ دگر مرگ را کلامی نتوان بود در راستای عشق
چنین است بهار ......
چنین است بهار.......

behnam5555 06-25-2014 04:48 PM


برای آدمی دشمن دانا ، از دوست نادان بهتر است ! «بزرگمهر»

من اشخاصی را دوست می دارم که در زندگی مبارزه می کنند بدون مبارزه زندگی مرگ است . «ویکتور هوگو»

افسردگی ، غم و اندوه در دنیا وجود نداره ، آنچه هست اندیشه ی پریشان ، خشمگین و اندوهناک است . «وین دایر»

کسی سزاوار آزادی است ، که بتواند بر هوسهای خود چیره شود ! «گوته»

انسانی که قادر به آفرینندگی نیست طالب نابود ساختن است . اریش فروم

مرد آزاده پیوسته می کوشد که در گفتار آهسته و در کردار خود کردار خود تند و سریع باشد . کنفوسیوس

یکی از بزرگترین خوشبختی ها ، خدمت بیشتر به مردم است . ارد بزرگ

آزادی تلاش خردمندانۀ آدمی در جستجوی علت حادثه هاست . هربرت مارکوزه

آنچه را که با خوشی و لذت آموخته ایم ، هرگز فراموش نمی کنیم . سیسرون

آنکه کردار به سخاوت بیاراید و گفتار براستی در این جهان نیک بخت است . حکیم بزرگمهر

نامداران ابتدا از نام خویش گذشته اند . حکیم ارد بزرگ

آنچه جهان به ما می دهد و آنچه خوشبختی نام دارد بازیچه تقدیر بیش نیست. لاوات

اعتقاد به بخت و قسمت بدترین نوع بردگی است . اپیکتت

نامداری که خود را به خواری می افکند ، هزاران دل آویخته به دامان خویش را نیز به خاک می کشد . حکیم ارد بزرگ

من احساس می کنم مختارم پس مختارم . لایب نیتس

هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است . نادر شاه افشار

پادشاهی که مردمش از او فروتر بنشینند در فزونی و برتری نیست او در ته چاه کبر و خود بینی فرو افتاده است . حکیم ارد بزرگ

آز مایه نگرانی و تشویش خاطر است . حکیم بزرگمهر

behnam5555 06-25-2014 04:50 PM


شعری زیبا از مرحوم قیصر امین پور
خســــــته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاری
شـــــوق پرواز مجازی ، بالــــهاي استعاری
لحظه هاي کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خــــاطرات بايگــــانی،زندگي هــــــای اداری
آفتاب زرد و غمگين ، پله های رو به پايين
سقفهای سرد و سنگين ، آسمانهـــــاي اجاری
با نگاهی سر شکسته ،چشمهـــايی پينه بسته
خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری
صندلی هـــای خميده،ميزهــــای صف کشيده
خنده های لب پريده ، گريه هــــای اختياری
عصر جدول های خالی، پارک های اين حوالی
پرسه های بی خيالی، نيمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بي قراری
عـــــاقبت پرونده ام را،بـــا غبار آرزوهــــا
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی ميز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسليتهــــــا ، نامي از ما يادگاری

behnam5555 06-25-2014 04:52 PM


شاگرد زيرك و استاد!
استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به يك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460-
F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکي هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکي که در نبود نور می آید.


نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !

behnam5555 06-25-2014 04:53 PM


سخنان بزرگان درباره خدا

در بیکران زندگی دو چیز افسونم می کند :
آبی آسمانی که می بینم و می دانم که نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم که هست(دکتر شریعتی)
درموقع آسایش خدارابشناس تادرموقع سختی تورابشناسد(رسول اکرم ص)
ترجیح میدم روی موتورسیکلتم باشم و به خدا فکر کنم، تا اینکه تو کلیسا باشم و به موتورسیکلتم فکر کنم: مارلون براندو
تولد هر کودک، نشان آن است که :خدا هنوز از انسان ناامید نشده است رابنیندرانات تاگور
هر اتفاقی، بزرگ یا کوچک، وسیله ایست که از طریق آن خداوند با ما سخن می گوید و هنر زندگی دریافتن این پیام هاست(Malcolm Muggeridge)
بخشی از بزرگترین نعمت های خدا برای انسان، بی جواب گذاشتن برخی دعاهای اوست (Garth Brooks)
خداوند اغلب اوقات به دیدن ما می آید ولی اکثر مواقع ما خانه نیستیم Joseph Roux
خداوند هرکدام از ما را آنچنان دوست دارد که انگار فقط یکی از ما وجود دارد ( St.Augustine)
ترجیح میدهم که با خدا در تاریکی قدم بزنم تا اینکه تنها در روشنایی راه بروم( Mary Gardiner Brainard)
پروردگارا من پناه می برم به تو از اینکه چیزی را که نمی دانم از تو تقاضا کنم (هود 41)
اگر خدائی نباشد باید او را اختراع کرد ، اما تمامی طبیعت فریاد بر می آورد که خدا هست(ولتر)
زندگی هدیه خداوند به شماست و شیوه زندگی شما هدیه شما به خداوند (لئو بوسکالیا)
من تنها قلمی هستم در دست پروردگار مهربان که نامه محبت آمیزی به جهانیان می نویسد (مادر تریزا)
هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور قلبش می گذارد نه دور سرش (نورمن وینسنت پیل)
توکل تو همین بس که یاوری از برای خویش جز خدا نبینی (بایزید بسطامی)
تنها موسیقی مرا به شناسائی خداوند راهنمائی کرد) دوموسویه(
قدرت شکست ناپذیر خدا، هر مانعی را از سر راه برمی دارد (اسکاول شین)
خداوند بین انسان و قلبش حایل است (انفال24)
خدا را نشناختند آنچنان که شایسته شناخت اوست(زمر 67)
انسانها در هیچ یک از ویژگی هایشان به اندازه نیکی کردن به همنوعان خود خدای گونه نیستند( سیسرو)
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود، دامان خدا را می جوید .
خداوندا، نمى توانیم از تو چیزى بخواهیم که تو نیازهاى ما را مى دانى، پیش از اینکه در ما پدیدار شود (جبران)
خدا را شکر کنید که نعمات و موهبت هایش به علت بینش محدود ما متوقف نمی شود . کاترین پندر
کسی که خدا را می شناسد ، توصیف نمیکند . کسی که خدا را توصیف می کند ، او را نمی شناسد(پائولوکوئلیو)
هشدار! هشدار! به خدا سوگند ، خداوند چنان پرده پوشی کرده که می پنداری تورا بخشیده است!(امام علی)
آنکه به خداوند پاک و مهربان بیش از دگران امید و بیم بسته است ، بیش از همه در خور ستایش است ) بزرگمهر بختگان(

behnam5555 06-25-2014 05:50 PM

داستان کوتاه
داستان کوتاه گونه‌ای از ادبیات داستانی است که نسبت به رمان یا داستان بلند حجم کمتری دارد و نویسنده در آن برشی از حوادث را مینویسد در حالیکه در داستان بلند یا رمان، نویسنده به جنبه های مختلف زندگی یک یا چند شخصیت می پردازد و دستش برای استفاده از کلمات باز است. به همین دلیل ایجاز در داستان کوتاه مهم است و نویسنده نباید به موارد حاشیه‌ای بپردازد.
مبحث این‌که یک داستان کوتاه، چقدر باید باشد، از دیرباز نویسنده‌ها را دچار مشکل نموده چرا که هیچ منبعی نیست که با اطمینان به ما بگوید محدودهٔ یک داستان کوتاه، به طور ثابت چقدر است. داستان‌های کوتاهی وجود دارد که به سی یا چهل صفحه می‌رسند و هم‌چنین داستان کوتاه‌هایی هست که داستان برق‌آسا نیستند و خصوصیات یک داستان کوتاه را دارند، اما به سختی به
۲۰۰۰ کلمه می‌رسند. داستان‌های کوتاهی هم وجود دارد که بین این دو هستند و چیزی در حدود ۵۰۰۰ کلمه هستند. با این حساب، داستان‌های کوتاه انواع مختلفی دارند و قالب نوشتاری آن‌ها می‌تواند هم بزرگ و هم کوچک باشد.البته شایان ذکر است که طول یک داستان کوتاه، به کشور و رسوم و ادبیات آن نیز بستگی دارد. مثلاً در ایالات متحده یک داستان کوتاه می‌تواند بالای ۱۰۰۰۰ کلمه داشته باشد (که آن‌ها را «داستان کوتاه بلند» یا «long short stories» می‌نامند.) درحالیکه در بریتانیا متوسط تعداد کلمات داستان‌های کوتاه حدود ۵۰۰۰۰ تا است و در استرالیا هم داستان کوتاه بیش از ۳۵۰۰کلمه دارد. گرچه داستان‌های کوتاهی نیز هستند که تنها چندصد کلمه دارند (که آن‌ها را اغلب «روایت کوچک» یا «micro narratives» می‌نامند)، خوانندگان معاصر داستان کوتاه انتظار دارند که داستان کوتاهی که می‌خوانند حداقل ۱۰۰۰ کلمه داشته باشد. در کشور ما نیز امروزه، داستان کوتاه‌هایی که توسط نویسنده‌ها نگارش می‌یابند، چیزی بین ۲۰۰۰ تا ۵۰۰۰ کلمه هستند و بلندتر از آن کمتر پیدا می‌شود و کوتاه‌ترش، دارای سبکِ داستان‌های برق‌آسا (flash fiction) می‌باشد.اما در کل، این‌که داستانی که نوشته‌ایم کوتاه است یا بلند، بیشتر از هرچیز بستگی به خط سیر داستان دارد. به موضوع داستان توجه کنید. اگر در آخر برق‌آسا بود و شما را به هیجان درآورد، داستانک است. اگر تکهٔ جالبی از زندگی یک شخصیت خاص را نشان می‌داد، داستان کوتاهست و و اگر دارای سوژه‌ایست با شاخ و برگ زیاد که می‌تواند گسترش پیدا کند، داستان بلند است.

بزرگان داستان کوتاه نویسی در جهان

نیکلای گوگول
آنتوان چخوف
ارنست همینگوی
خورخه لوئیس بورخس
ساموئل بکت
ویلیام اوهنری
گی دوموپاسان
جروم دیوید سالینجر
ریموند کارور
ادگار آلن پو


بزرگان داستان کوتاه نویسی در ایران

صادق هدایت
هوشنگ گلشیری
صادق چوبک
صمد بهرنگی
محمدعلی جمالزاده
غلامحسین ساعدی
یاسمین آتشی

behnam5555 06-25-2014 05:54 PM


روشهای مختلف جهت یابی

جهت‌یابی با قطب‌نمای دست‌ساز

اگر قطب‌نمایی به همراه نداشتید، ولی اتفاقاً یک سوزن یا میخ کوچک در جیبتان یافتید، این روش کمک‌کار شما در ساخت یک قطب‌نما خواهد بود. البته احتمال استفاده از آن در شرایط واقعی کم است، ولی انجام آن کاری سرگرم‌کننده است.
با مالش دادن یک سوزن فقط در یک جهت به آهن‌ربا -یا حتی احتمالاً چاقوی خودتان-، یا مالیدن آن فقط در یک جهت به پارچهٔ ابریشمی یا پنبه‌ای، سوزنْ مغناطیسی یا قطبی می‌شود؛ مانند سوزن قطب‌نما. (مثلاً با ۳۰ بار مالش دادن سوزن به آهنربا از طرف خودتان به سمت بیرون، سوزن به اندازهٔ کافی خاصیت آهنربایی پیدا می‌کند. همچنین مالش سر سوزن از پایین به بالا بر پارچهٔ ابریشمی باعث می‌شود که سر سوزن نقطه شمال را نشان دهد). حتی می‌توانید آن‌را در یک جهت میان موهای سر خود بکشید. توجه کنید که همیشه فقط در یک جهت مالش دهید.
حال اگر آن‌را روی یک چوب‌پنبه یا پوشال کوچک قرار دهید(سوزن را به چوب‌پنبه چسب بزنید، یا درون آن فرو کنید؛ یا در دو طرف سوزن چوب‌پنبه‌هایی کوچک فرو کنید)، و روی آب (آب راکد یا ظرفی پر از آب) شناور نمایید، مانند یک قطب‌نما عمل می‌کند، و سر سوزن رو به شمال می‌چرخد. برای این‌که سمت شمال و جنوب سوزن را اشتباه نکنید، این نکته را در نظر بگیرید که -در نیمکرهٔ شمالی زمین- آن سمت قطب‌نما که تقریباً رو به خورشید و ماه است، سمت جنوب است، زیرا آن‌ها در قسمت جنوبی آسمان قرار دارند. همچنین می‌توانید سوزن را با یک آهنربا امتحان کنید، و سپس سمت شمال را با علامتی روی آن مشخص نمایید.
* روش دیگر ساخت آهنربا این است که یک میله یا سوزن آهنی یا فولادی را در جهت میدان مغناطیسی زمین تراز کنیم، و سپس آن‌را حرارت داده یا بر آن ضربه وارد کنیم. حال اگر این آهنربا را روی سطحی با اصطکاک کم قرار دهیم (روی یک تکه چوب کوچک در آب شناور سازید، یا مثلاً سوزن را با یک ریسمان غیرفلزی آویزان(معلق) نمایید) قطب‌نمای ما کار می‌کند؛ یعنی میله آن‌قدر می‌چرخد تا در راستای میدان مغناطیسی زمین (شمالی-جنوبی) قرار گیرد.
* مغناطیسی کردن سوزن با باتری: اگر سیمی را دور سوزن بپیچانید و برای چند دقیقه سر سیم را به ته باتری وصل کنید، سوزن مغناطیسی می‌شود.
* به دلیل کشش سطحی آب، می‌توان سوزن را به تنهایی روی سطح آن شناور کرد. مثلاً می‌توان سوزن را روی کاغذی گذاشت، و کاغذ را روی آب گذاشت. اگر کاغذ روی آب بماند که بهتر، و اگر کاغذ در آب فرو برود احتمالاً سوزن روی آب باقی می‌ماند. اگر سوزن را با گریس یا روغنی غیرقابل‌حل در آب چرب کنید (مثلاً با مالش سوزن به موهای خود سوزن را چرب نمایید)، کار آسان‌تر خواهد شد. چرب بودن سوزن سبب می‌شود که سوزن روی سطح آب شناور بماند


اکنون ساعت 06:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)