پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 06-25-2014 06:10 PM


زن شناسی کلاسیک

آورده اند که مردی بود، و پیوسته تتبّع مکرهای زنان کردی، و از غایت غیرت هیچ زن را محلِّ اعتمادِ خود نساختی، و کتاب حِیَلُ النّساء را پیوسته مطالعه کردی. وقتی در اثنا سفر به قبیله ای رسید، و به خانه ای مهمان فرود آمد. خداوند خانه حاضر نبود، و لکن زنی داشت در غایت ظرافت و نهایت لطافت.
زن چون مهمان فرود آمد با او ملاطفت آغاز نهاد. مردِ مهمان چون پای افزار گشود و عصا بنهاد، به مطالعه‌ی کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت:« خواجه! این چه کتاب است که مطالعه می کنی؟» گفت:«حکایات مکرهای زنان است». زن بخندید و گفت:« آب دریا را به غربیل نتوان پیمود و حساب رمل بیابان به تخته‌ی خاک برون نتوان آورد، و مکرهای زنان در حدُّ و حصر نیاید». پس تیر غمزه در کمان ابرو نهاد، و بر هدفِ دل او راست کرد، و از در ِ مغازلت و معاشقت در آمد_ چنانکه دلبسته‌ی او شد.
در اثنای آن حال شوهر او در رسید، زن گفت:« بلا آمد و همین ساعت هر دو کشته خواهیم شدن.» مهمان گفت:«تدبیر چیست؟» گفت:« برخیز و در آن صندوق رو.» مرد در صندوق رفت، زن سر صندوق قفل کرد.
چون شوهردر آمد، زن پیش دوید و ملاطفت و مجاملت آغاز نهاد، و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی بود گفت: تو را از واقعه‌ی امروز خود خبر هست؟» گفت:« نه، بگوی.» گفت:« مرا امروز مهمانی آمد، جوانمردی لطیف، ظریف و خوش سخن؛ و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه می کرد. من، چون آن را بدیدم، خواستم که او را بازی دهم، به غمزه بدو اشارت کردم. مرد غافل بود؛ چینه(یعنی دانه) دید و دام ندید. به حُسن و اشارت من مغرور (یعنی فریفته) شد. و در دام افتاد، و بساطِ عشقبازی بسط کرد، و کار از معاشقت به معانقه رسید. ساعتی در هم آمیختیم؛ هنوز به مقام آن حکایت(!) نرسیده بودیم که تو برسیدی و عیش ما منغّص کردی.»
زن این را می گفت و شوهر او می جوشید، و آن بیچاره در صندوق می گداخت از خوف، و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایتِ غَضَب گفت: «اکنون آن مرد کجاست؟» گفت:« اینک، او را در صندوق کرده ام و در قفل کرده، کلید بستان و قفل بگشای تا بینی.»
مرد کلید را بستد_ و همانا مرد با زن گرو بسته بودند( یعنی قبلاً شرط بندی کرده بودند)، و مدتی بود تا نگاه می داشت و هیچ یک نمی ماندند(یعنی نمی باختند). مرد چون در خشم بود از جناب(یعنی شرط بندی همان جناغ ) یادش نیامد و کلید را بستد.
زن فریاد برآورد که « داری داری گرو بده.»(یعنی باختی همان «مرا یاد، تو را فراموش») مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت و گفت:« لعنت بر تو باد که این ساعت مرا بر آتش نشانده بودی، و قوی طلسمی ساختی تا جناب را ببردی.» پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوشدل کرد.
چندانکه شوهر بیرون رفت، در ِ صندوق بگشاد و گفت:« ای خواجه، چون دیدی، هرگز بیش (یعنی دیگر) تتبّع احوال زنان نکنی؟» گفت:« توبه کردم و این کتاب بشویم که مکر و حِیَل ِ شما زیادت از آن است که در حدِّ تحریر آید.»

جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدیدالدین محمد عوفی، به کوشش دکتر جعفر شعار

behnam5555 06-25-2014 06:13 PM


تو چه مرغی؟!
ما در مدیریت معتقد به دیدگاهِ مکتب روابط انسانی هستیم. انسانها ماشین نیستند بلکه موجوداتی احساسی، عقلانی هستند. گر چه همه در حرف و سخن لافِ عقلانیت محض! می زنند ولی اکثراً در محیطِ کاری بصورتِ هم عاطفی و هم عقلانی(محاسبه‌ی سود و زیان) واکنش نشان می دهند.
مکتبِ ماشینی تایلوری که می خواهد همه چیز را با پاداش و تنبیه، نظارت و کنترل کند قادر نیست بر موجودِِ ناشناخته ای مانندِ انسان، فائق شود. گر چه قبول داریم تا حدی می تواند نظر انسانها را جلب کرده و از آنها کار بکشد ولی نمی تواند از نظر درونی آنها را اقناع کند و البته بنظر ، انسانها بیشتر دنبال رضایت درونی هستند تا رضایت بیرونی.
اما دیدگاه مدیریت روابط انسانی هم بی عیب و اشکال نیست. بعضی انسانها از موقعیتهای انسانی ایجاد شده بین مدیر و سایرین، سوء استفاده می کنند. آنها آنقدر نزدیک می شوند که پا را از گلیمشان درازتر می کنند و ادعاها و تقاضاهای بی موردی را مطرح می کنند. در عوض بعضی انسانها بیش از حد سرد و زمخت هستند. انگار با اینها باید مثل یک ماشین رفتار کرد. با هر فوت و فن و حیله‌ی صادقانه ای هم نمی توان به دنیای درونی آنها و جلبِ رضایتشان دست پیدا کرد.
مولانا در دفتر پنجم مثنوی داستانی را نقل می کند. گدایی بر درب منزلی آمده و از صاحبخانه قدري نان خواست. صاحبخانه گفت: نان نیست! مگر اینجا نانوایی است؟! گدا گفت: اندکی چربی اگر هست به من کمک کنید. گفت: چربی هم نیست، مگر اینجا قصابی است؟! گدا گفت: مقداری آرد اگر بدهید ممنونم. صاحبخانه گفت: نیست، مگر اینجا آسیاب است که آرد داشته باشم؟! گدا گفت: پس مقداری آب به من بدهید. گفت: نیست، مگر اینجا چشمه هست؟! خلاصه هر چه تقاضا كرد جوابش کرد.


سائلى آمد به سوى خانه‏اى
خشك نانه خواست يا تر نانه‏اى‏
گفت صاحب خانه: نان اينجا كجاست
خيره‏اى كى اين دكان نانباست‏
گفت بارى اندكى پى هم بياب
گفت آخر نيست دكان قصاب
گفت پاره‏ى آرد ده اى كدخدا
گفت پندارى كه هست اين آسيا
گفت بارى آب ده از مكرعه
گفت آخر نيست جويا مشرعه‏
هر چه او درخواست از نان تا سبوس
چربكى مى‏گفت و مى‏كردش فسوس‏

گدا با شنيدن جوابهای صاحبخانه، مايوس شد. شلوارش را در آورد که کنار ِ ِدرب منزل، ادرار کند. صاحبخانه فریاد زد که: هی! چه می کنی؟!
گدا گفت: بس کن! و بگذار حداقل اینجا خودم را خلاص کنم. در این ویرانه ای که تو زندگی می کنی و هیچ چیز در آن برای زندگی نیست باید ادرار کرد.

آن گدا در رفت و دامن بر كشيد
اندر آن خانه به حسبت خواست ريد
گفت: هى‏هى! گفت: تن زن اى دژم
تا در اين ويرانه خود فارغ كنم
چون در اينجا نيست وجه زيستن
بر چنين خانه ببايد ريستن

گدا ادامه داد: اگر تو باز نیستی که شکار کنی و بر دست شاهان بنشینی، اگر طاووس پر نقش و نگاری نیستی که چشمها را به خود مشغول کنی، اگر طوطی نیستی که با شنیدن سخنانت به تو قند دهند، اگر بلبل عاشقی نیستی که در سبزه زار آواز خوش سر دهی، اگر هدهد نیستی که پیغام بر باشی یا لک لک که بر بلندی خانه داشته باشی، پس تو چه پرنده اي هستی و به چه کاری می آیی؟!

چون نه‏اى بازى كه گيرى تو شكار
دست آموز شكار شهريار
نيستى طاوس با صد نقش بند
كه به نقشت چشمها روشن كنند
هم نه‏اى طوطى كه چون قندت دهند
گوش سوى گفت شيرينت نهند
هم نه‏اى بلبل كه عاشق‏وار زار
خوش بنالى در چمن يا لاله‏زار
هم نه‏اى هدهد كه پيكيها كنى
نه چو لكلك كه وطن بالا كنى‏
در چه كارى تو و بهر چت خرند
تو چه مرغى و ترا با چه خورند؟!

behnam5555 06-25-2014 06:15 PM

اين عشق چيست؟!

به کوه گفتم عشق چيست؟ لرزيد. به ابر گفتم عشق چيست؟باريد. به باد گفتم عشق چيست؟ وزيد. به پروانه گفتم عشق چيست؟ ناليد. به گل گفتم عشق چيست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چيست؟ اشک از ديدگانش جاري شد و گفت؟ ديوانگيست!!!


behnam5555 06-25-2014 06:24 PM


نگاهي كوتاه به زندگي احمد شاملو

احمد شاملو در 21 آذر سال 1304 در خيابان صفي عليشاه تهران چشم به جهان گشود.
مادرش كوكب عراقي و پدر او حيدر شاملو بود. او دوره دبستان را در شهرستان‌هاي خاش، زاهدان و مشهد گذراند و از سال سوم به دبستان صنعتي منتقل شد تا زبان آلماني بخواند.
خانواده شاملو در سال 1321 به گرگان و تركمن صحرا كوچ كردند. زندگي در تركمن صحرا بعدها الهام بخش شعر زيباي از زخم قلب آبائي شد.
احمد شاملو بين سال‌هاي 1323 1322 در فعاليت‌هاي سياسي شركت كرد و پس از دستگيري به زندان متفقين در رشت فرستاده شد. سال 1324 از زندان آزاد شد و به رضائيه رفت. سال 1326 براي نخستين بار ازدواج كرد. در سال1327 مجله سخن نو را چاپ كرد. دو سال بعد قصه زن پشت در مفرغي و مجله روزنه را به زيور طبع آراست. شاملو پس از انتشار آهن‌ها و احساس سردبيري مجله خواندنيها را پذيرفت و در سال 1334 رمان‌هاي كشيش، برزخ و زنگار را ترجمه كرد. در سال 1338 قصه نويسي براي كودكان را نيز بر تجربيات خود افزود و حاصل اين تجربه خروس زري پيرهن پري است. شاملو در همين سال فيلم مستندي به نام سيستان و بلوچستان را براي شركت "ايتالكنسولت" ساخت و بين سال‌هاي 2-1340 سردبيري كتاب هفته را عهده دار شد. او در اين سال‌ها گفت و گو نويسي براي برخي از فيلم‌هاي سينمايي را قبول كرد‌. در سال 1343 با آيدا سركيسيان ازدواج كرد. در سال 1345 به انتشار هفته نامه ادبي بارو پرداخت كه به دستور وزير اطلاعات وقت تعطيل شد. كتاب تأليفي حافظ شيراز يكي از كتاب‌هاي مشهور شاملوست كه در سال 1347 هم زمان با ترجمة عروسي خون نوشتة فدريكو گارسيا لوركا به چاپ رسيد. او در اين سال با برنامه كودك و نوجوان به همكاري پرداخت. در سال 1351 دانشگاه صنعتي از شاملو دعوت كرد تا به عنوان استاد زبان فارسي در آنجا تدريس كند.
شاملو در اين سال به هنگام همكاري با اين دانشگاه صفحه‌ها و نوارهايي را به عنوان "صداي شعر” در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان منتشر كرد. سال بعد براي بامداد سالي بسيار پركار بود، چاپ مجموعة ابراهيم در آتش، درها و ديوارهاي بزرگ چين، نوشتن فيلم نامة تخت ابوالنصر و ترجمه و چاپ مرگ كسب و كار من است و همچون كوچه‌اي بي انتها ترجمة نمايشنامه مفت خورها و از كارهاي او در اين سال به شمار مي‌آيد. در سال 1355 از سوي انجمن قلم و دانشگاه پرينستون به آمريكا دعوت شد. او در جلسه سخنراني و شعرخواني همراه با شاعران و نويسندگان آسيايي و آفريقايي چون ياشار كمال، آدونيس، البياتي، وزينشيفسكي و ديگران حضور يافت. وي در اين سال‌ها با هيجان بسيار، كار روي كتاب كوچه را نيز پي گرفت. در سال 1357 قصة دختراي ننه دريا وبارون به صورت كتاب كودكان به چاپ شد. مهتابي به كوچه، شهريار كوچولو، بگذار سخن بگويم، كتاب كوچه آثار منتشر شدة ديگر او در اين سال را تشكيل مي‌دهند. احمد شاملو در سال 1363 كانديداي دريافت جايزه نوبل شد. در سال 1365 كتابي به عنوان عيسا ديگر، يهودا ديگر را بر اساس رمان قدرت و افتخار نوشته گراهام گرين به رشته تحرير درآورد. در سال 1366 به دومين كنگره بين‌المللي ادبيات دعوت شد. در اين مراسم افرادي چون درك والكوت، عزيز نسين، پدرو شموزه، لونا رگوديسون، ژوكوند ابلي و نيز حضور داشتند كه شاهد سخنراني شاملو با عنوان "من درد مشتركم، مرا فرياد كن” بودند. شاملو در سال 1369 از سوي دانشگاه بركلي كاليفرنيا براي حضور در شب شعر دعوت شد. او در اين برنامه دو سخنراني تحت عنوان نگراني‌هاي من و مفاهيم رند و رندي در غزل حافظ ايراد كرد. بامداد در اين سال‌ها در شب شعر دانشگاه‌هاي U.C.L.A. ، شيكاگو، ميشيگان، هاروارد، كلمبيا، راترگز و نيز شركت جست. در سال 1370 شاعر نام آشناي ايراني به نفع آوارگان كرد عراقي سفري را براي شعرخواني به وين تدارك ديد. سال 72 گزينة آثار شاملو توسط انتشارات مرواريد به چاپ رسيد و در سال 1378 جايزه استيگ داگرمن را به خود اختصاص داد. آخرين اثر او در روز 15 تيرماه 1378 در روزنامه نشاط به مردم ايران تقديم شد. احمد شاملو در تاريخ 3مرداد 1379 چشم از جهان فروبست.

در اين بن بست
احمد شاملو

دهانت را مي‌بويند
مبادا كه گفته باشي دوستت مي‌دارم.
دلت را مي‌بويند
روزگار غريبي‌ست، نازنين
و عشق را
كنار تيرك راهبند
تازيانه مي‌زنند.
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
در اين بن بست كج و پيچ سرما
آتش را به سوختبار سرود و شعر
فروزان مي‌دارند.
به انديشيدن خطر مكن.
روزگار غريبي‌ست، نازنين
آنكه بر در مي‌كوبد شباهنگام
به كشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
آنك، قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با كنده و ساطوري خونالود
روزگار غريبي‌ست، نازنين
و تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌كنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
كباب قناري
بر آتش سوسن و ياس
روزگار غريبي‌ست، نازنين
ابليس پيروز مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد
31 تير 58


دل و اطلسي و پروانه و شاعر

براي احمد شاملو

اون دلش خيلي مي‌خواس
بشه اون اطلسي گوشة باغ
خودشو رهاكنه توي يه نور
مٌس بشه از هر نسيم
دل بده
دل ببره
هم ز سرو و هم چمن
هم ز بيد و هم سمن
مرز باد ورد بشه
بره اونجا كه نگاه
وعده داره با دلي
بشينه تا عشق بياد
اونو با خود ببره
حالا هرچي پيش بياد
بادا باد.

اون دلش خيلي مي‌خواس
بشه اين پروانه‌هاي رنگارنگ

بپره تو آسمون
دست بهارو بگيره
بشينه روي يه نور
بره اونجا كه ميرن پروانه‌ها؛
بره اونجا كه خيال
از آدم خسته مي شه
همه درهاي حواس
به روي هرچي غمه بسته مي‌شه
برسه به باغ نور
چند تا خورشيد بكنه
بياره روي زمين
هركجا دلش مي خواد
جاشون بده.
حالا اون رفته و هركس مي دونه
شاعر اما همونه
كه دلش خيلي مي خواد
بشه اون اطلسي گوشة باغ

بشه اين پروانه‌هاي رنگارنگ
همين‌ها كه صُب تا شب
عشقو بردوش شجاعت مي ذارن
غمو از كول حماقت ميندازن
زمينو
- با رنگ سبز دلشون
رنگ مي‌زنن
- زردي رو پس مي‌زنن
حالا اون رفته و هركس مي‌دونه
شاعر اما همونه
كه دلش خيلي مي‌خواد
به آدم نشون بده
راهش اونجاست كه همون اطلسي‌ي
راهش اونجاست كه همين پروانه‌هان.

(شهاب طاهرزاده) ش دلجو
پاريس 25 آگست 2000

behnam5555 06-25-2014 06:26 PM


گل سرخ صحرای استینگ

سایه اش رازی نهان در خود دارد/ این گل صحرا/ شیرینی هیچ عطری این چنین آزارت نمی دهد

زندگینامه استینگ
گوردون ماتیو سامنر روز دوم اکتبر 1951 در نورث آمبرلند انگلستان به دنیا آمد. نام مادرش آودری و نام پدرش ارنست بود. روزی گوردون سولومون به او گفت که با پوشیدنپیراهن راه راهش شبیه به زنبور شده است، از آن روز او نامش را استینگ گذاشت. استینگ، Stingبه معنی نیش زنبور است.
او در آغاز نوازنده بود. تا سال 1984 باگروه پلیس کار می کرد و بعد از آن راهش را به تنهایی ادامه داد. قبل از این که درگروه پلیس خواننده اصلی شود، کارش حفاری، معلم زبان انگلیسی در مدارس و مربی فوتبالبود. او برای نواختن ساز با گروههای جاز نیز همکاری می کرد. او در سال 1992 دکترایافتخاری موسیقی را از دانشگاه نورث آمبریا و در سال 1994 از کالج برکلی دریافت کرد. او گیتار، گیتار باس، ماندولین، پیانو، هارمونیکا، ساکسیفون و فلوت می نواخت و نامگیتارش را برایان گذاشته بود.
او در حال حاضر با خانواده اش، همسرش ترودی و ششفرزندش، در ویلت شایر زندگی می کند و استودیوی خصوصی اش هم همان جاست. او همراه باترودی و گروه برازیلیان ایندیان از سال 1989 بنیاد جنگل های پرباران را تاسیس کردندتا جنگل ها را نجات دهند.


گل سرخ صحرا

رویای باران می بینم
رویای باغ ها را در میان صحرای شن
از خواب برمی خیزم،با رویاهایی پوچ
رویای عشق می بینم، و زمان از دستانم می گریزد
رویای آتش می بینم
در رویایم دو قلب در هم می پیچند و هرگز نمی میرند
و درکنار آتش
سایه ها هوس انسانی را نقاشی می کند
این گل سرخ شیرین صحرا
که سایه اش رازی نهان در خود دارد
این گلصحرا
شیرینی هیچ عطری این چنین آزارت نمی دهد
و حالا او بازگشته است
و چنین است که او منطق رویاهایم را ویران میکند
این آتش می سوزاند
درمی یابم که به هیچ چیز شبیه نیست
رویای باران می بینم
چشم به آسمان بالای سرم می دوزم
چشمانم را میبندم
این عطر کمیاب شیرینی مست کننده عشق است
گل سرخ شیرین صحرا
این خاطره قلب ها و روح های پنهان است
این گلصحرایی
این عطر کمیاب شیرینی مست کننده عشق است
ترجمه انگلیسی

Desert rose
sting
I dream of rain
I dream of gardens in the desert sand
I wake in vain
I dream of love as time runs through my hand
I dream of fire
Those dreams that tie two hearts that will never die
And near the flames
The shadows play in the shape of the man's desire
(This/Sweet) desert rose
Whose shadow bears the secret promise
This desert flower
No sweet perfume that would torture you more than this
And now she turns
This way she moves in the logic of all my dreams
This fire burns
I realize that nothing's as it seems
I dream of rain
I lift my gaze to empty skies above
I close my eyes
The rare perfume is the sweet intoxication of love
Sweet desert rose
This memory of hidden hearts and souls
This desert flower
This rare perfurme is the sweet intoxication of love

behnam5555 06-25-2014 06:28 PM


شعراز حزین لاهیجی
نی ریز نامه

گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی
حیف از تو که ویرانه ای آباد نکردی

صد بار ز گلزار ،خزان آمد و گل رفت
وین مرغ اسیراز قفس آزاد نکردی

ای خسرو شیرین دهنان این نه وفا بود
یک ره گذری جانب فرهاد نکردی

بسیار مبال ای شجر وادی ایمن
یک جلوه چو آن حسن خداداد نکردی

باید زتو آموخت حزین رشک محبت
لبریز فغان بودی و فریاد نکردی

behnam5555 06-25-2014 06:32 PM


سلطان العارفین بایزید بسطامی
ابویزید طیفور پسر عیسی پسر سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین به ظاهر در نیمه اول قرن دوم هجری یعنی در سال آخر دوره حکومت نکبت بار امویان در شهر بسطام از ایالت کومش (قومس) در محله موبدان(زرتشتیان) در خاندانی زاهد و متقی و مسلمان چشم به جهان صورت گشود.
فصیح احمد خوافی تولد او را در سال 131 هجری ثبت کرده و نوشته است که جد او سروشان والی ولایت قومس بوده است.
می گویند جد این بینشور بزرگ ایرانی، سروشان زرتشتی بوده و سپس بدین اسلام درآمده است. چنین میماند که بایزید در تصوف استاد نداشته و خرقه ارادت از دست هیچیک از مشایخ تصوف نپوشیده است. گروهی او را امی دانسته و نقل کرده اند که بسیاری از حقایق بر او کشف می شد و خود نمیدانست؛ گروهی دیگر نقل کرده اند که یکصد و سیزده یا سیصد و سه استاد دیده است.
برخی نوشته اند که وی شاگرد امام جعفر صادق (ع) بوده است؛ به روایت سهلکی دوسال برای امام سقائی کرد و در دستگاه امام او را طیفورالسقاء می خواندند. تا آنکه امام جعفر صادق وی را رخصت داد که به خانه خویش باز گردد و خلق را به خدای دعوت کند.

behnam5555 06-25-2014 06:35 PM


دراین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند

نشسته ام درانتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین ، سپیده سر نمی زند

گذرگهیست پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا ، به رهگذر نمی زند

دل خراب من دگر ،خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین ،خراب تر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا، به گوش کر نمی زند

نه «سایه » دارم ونه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر ، کسی تبر نمی زند

هوشنگ ابتهاج «سایه»

behnam5555 06-25-2014 06:43 PM


۱۰۰ خصوصیت آدمهای موفق

( تمامی موفقان جهان ؛ بنوعی در رفتار با هم مشترک هستند )

« شما گاهی فکر میکنید که ؛ مثلا : اخلاق این شخص چقدر شبیه خودم و یا فلان شخص است »
لطفا سر فرصت کافی و با دقت ؛ نکا ت ذیل را بخوانید و در مقایسه با خودتان ؛ به هر موضوع یک ٪ یا امتیاز دهید :

« یکصد خصوصیات رفتاری در بین افراد موفق »

1- بخداوند ایمان دارند و معتقدند که ایمان مبنای همه اعجازهاست و پادزهر شکست و در همه حال شاکر خداوند هستند
۲- دارای اهداف مشخص هستند .
۳- همیشه در پی فرصت های مناسب هستند .
۴- دارای روحیه مداومت و پشتکار هستند .
۵- در اثر بروز مشکلات متوقف نمیشوند .
۶- با متخصص مشورت مینمایند .
۷- تسلیم مشکلات نمیشوند و سخت کوش هستند .
۸- در مقابل جواب نه ، تسلیم نمی شوند .
۹- از غیر ممکن حرف نمی زنند .
۱۰- می دانند که چه می خواهند.
۱۱- حاکم بر سرنوشت خود هستند .
۱۲- محدودیت های ذهنشان را ؛ معیار سنجش نمیدانند .
۱۳- دارای اشتیاق سوزان جهت رسیدن به هدف هستند .
۱۴- در پی رسیدن به هدف خود ؛ راه بازگشتی را قرار نمیدهند ؛ شاید راه را عوض کنند ولی هدف را هرگز .
۱۵- به رویا های خود جامه عمل میپوشانند ؛ و اجازه بی احترامی را نمیدهند .
۱۶- به گفته های بیجای ؛ این و آن آنچنان توجه نمیکنند .
۱۷- در لحظات بحرانی ؛ بدنبال نقطه عطف موفقیت هستند .
۱۸- ذهنشان در شرایط باور است .
۱۹- خوب گوش میدهند و راهکارهای مناسب را پیدا میکنند.
۲۰- عقیده دارند که « هرگز » زمان طولانی است .
۲۱- معتقد هستند که با ایمان به خود ؛ هرشخصی از ذلت به قدرت میرسد .
۲۲- عوامل ناخوشایند را از ذهن خود دور نگهمیدارند .
۲۳- از نیروی دیگران نیز استفاده میکنند ؛ با شرایط منصفانه .
۲۴- دیگران را تشویق میکنند و مورد احترام و عشق و محبت و تقدیر و یاری ؛ قرار میدهند .
۲۵- از حسادت و خود خواهی به دور هستند .
۲۶- از اظهار نظر خود ؛ ترسی ندارند .
۲۷- عاشق رشد و اوج هستند .
۲۸- پیروز میشوند چون باور دارند .
۲۹- اشخاصی با احساس و هیجانی هستند که خوب خود را کنترل میکنند .
۳۰- معتقد هستند در قبال هیچ ، نصیب هیچ است .
۳۱- در ابتدای کار حساب میکنند که ؛ پاداش کار به تلاشش می ارزد ؟.
۳۲- ریسک میکنند و منتظر برنامه قطعی و ۱۰۰% نیستند و زیاد به استدلال اعتماد نمیکنند و معتقد هستند که ذهن نیمه هشیارشان ؛ نقشه را طراحی میکند .
۳۳- ارباب خویشتن هستند و مسلط بر خود .
۳۴- معتقدند که تمامی موفقان و قهرمانان جهان ؛ روزی شکست خورده بودند .
۳۵- میدانند که جواب سوالات خود را ؛ از کجا تهیه کنند .
۳۶- میتوانند یک گروه متخصص مورد نیاز را دور هم جمع کنند .
۳۷- موفقیت را یک عادت میدانند .
۳۸- با کسانی همکاری میکنند که با سختی ها کنار نمیایند .
۳۹- ذهن خود را ماهیچه میدانند و مانند یک ورزشکار تمرین میکنند تا قوی تر شوند .
۴۰- با اراده راههای محال را پیدا میکنند .
۴۱- خواسته اشان را با تمام و جود به خود و دیگران و خداوند میگویند.
۴۲- در مقابل انتقادها و سرزنش ها صبور هستند و هدفشان برایشان مهم است .
۴۳- در برابر شکستها ی موقتی ؛ میگویند این راه اشتباه بود و راه دیگر را امتحان میکنند .
۴۴- معتقد هستند که رهبر خوب ؛ قبلا پیرو خوبی بوده است .
۴۵- شجاعتشان موقتی نیست و ادامه دار است .
۴۶- خویشتن را براحتی کنترل میکنند .
۴۷- احساس انصاف و عدالت در درون آنهاست .
۴۸- در تصمیم گیری های خود ؛ قاطع هستند .
۴۹- دارای برنامه قبلی و عملی هستند .
۵۰- همیشه از دیگران فعال تر هستند .
۵۱- دارای شخصیت خوشایند و محترم هستند .
۵۲- نسبت به اطرافیان ؛ احساس همدلی و همدردی واقعی هستند .
۵۳- بر تمام جزئیات امور خویش احاطه دارند .
۵۴- حتی مسئولیت اشتباهات و نواقص همکاران و پیروان خود را می پذیرند و به گردن دیگری نمی اندازند و دنبال بهانه آوردن نیستند .
۵۵- براحتی اصول همکاری را رعایت میکنند ؛ و رضایت همکاران و پیروان را بدست می آورند .
۵۶- همیشه در پی آن هستند که به دیگران خدمت کنند .
۵۷- از رقابت نمیترسند و از اینکه دیگری جایشان را بگیرند ؛ واهمه ای ندارند .
۵۸- موفقیت و زحمات پیروان و همکاران را به پای خود نمی نویسند و موفقیت را بین گروه تقسیم میکنند .
۵۹- بسیار وفادار و صمیمی هستند .
۶۰- در دل همکاران و پیروان ؛ ترس و هراس نمی کارند .
۶۱- به سمت و عنوان ؛ جهت ایجاد احترام ؛ معتقد نیستند .
۶۲- به وضع ظاهری خود ؛ اهمیت می دهند .
۶۳- ادب را همچون ؛ خدمات میدانند .
۶۴- بهای پیشرفت و ترقی را می دهند .
۶۵- خواسته های خویش را بدون خدشه وارد کردن به حقوق دیگران ؛ بر آورده میکنند .
۶۶- تنبل نیستند و کار امروز را به فردا موکول نمی کنند .
۶۷- در انتظار رسیدن زمان مناسب نیستند ؛ زمان مناسب را می سازند .
۶۸- مشکلات آنها را خسته نمیکند ؛ آنها مشکلات را خسته میکنند .
۶۹- در تصمیم گیری ها ؛ سرعت عمل دارند و در اجرای آن ؛ تجدید نظر نمیکنند .
۷۰- به احتیاط بیش از حد ؛ اهمیت نمی دهند .
۷۱- چشمانشان را باز نگهداشته و نمی ترسند .
۷۲- برای آینده همیشه پس انداز میکنند .
۷۳- توسط رفتار خوب بادیگران ؛ رابطه خوب میسازند و از این فرصت ؛ بموقع استفاده میکنند .
۷۴- صادق هستند و از دروغ متنفر هستند .
۷۵- همه نقاط ضعف و قدرت خود را میدانند و همیشه در پی اصلاح و تقویت آن هستند .
۷۶- برای اهداف خود زمان تعیین میکنند .
۷۷- فرق خود باوری و خوستائی را میدانند .
۷۸- تعادل رفتاری خود را خوب حفظ میکنند .( ظاهرشان نشان نمیدهد که دارا هستند و یا ندار ) .
۷۹- تفاوت حیا و نجابت را با کمروئی ؛ خوب میدانند .
۸۰- اهل تکبر نیستند و میدانند که مثلا : فروشنده ای که متکبر باشد ؛ مشتری های خود را از دست میدهد ویا…….. .
۸۱- دیگران را بزرگ میکنند .
۸۲- در برخورد اول اثر خوبی بر روی طرف مقابل میگذارد .
۸۳- کسی با انها ؛ احساس ناراحتی نمی کند .
۸۴- بخشنده هستند ؛ هم نسبت به خود و هم دیگران .
۸۵- از افراد منفی دوری میکنند .
۸۶- تا حدودی شوخ طبع هستند .
۸۷- برای جدی بودن ؛ از اخم استفاده نمی کنند .
۸۸- در مقابل ضعیف تر از خود مغرور نیستند و در مقابل بالا دست خود ذلیل نیستند و ادب را رعایت میکنند .
89- اکثرا ؛ افراد سختی کشیده هستند و در ناز و نعمت نبوده اند .
۹۰- خوب بلدند که از خودشان دفاع و مراقبت کنند .
۹۱- از تنهائی حوصله اشان سر نمیرود .
۹۲- خنده رو هستند و قاطع .
۹۳- به انچه میدانند ؛ جدا عمل میکنند .
۹۴- در باره دیگران کمتر حرف میزنند و متقابلا در رابطه با طرحهای بزرگ سخن میگویند .
۹۵- سعی میکنند که دانش و اطلاعات خود را به روز رسانند .
۹۶- وعده و قول بیخود به کسی نمیدهند .
۹۷- علاوه بر برداشت ؛ مدام در حال کاشت هستند .
۹۸- در اموری که به شخص دیگری مربوط است ؛ بیخود تصمیم گیری نمیکنند .
۹۹- در ندانسته هایش ؛ براحتی میگوید که نمیدانم و لازم بداند پس از آن تحقیق میکند .
۱۰۰- بدنبال هدر نمودن وقت و وقت کشتن نیست و قدر زمان را خوب میداند .

اگر شما تمام این موارد را در خود ویا شخصی دیدید ؛ شما یا او؛ لایق رهبری هستید


behnam5555 06-25-2014 06:51 PM


لطیفه
شرلوك هلمز، كارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند . نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست . بعد واتسون را بيدار كرد و گفت : ” نگاهي به بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ ” واتسون گفت :” ميليون ها ستاره مي بينم “. هلمز گفت : ” چه نتيجه اي مي گيري؟ “. واتسون گفت : ” از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم . از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم كه زهره در برج مشتري ست، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيرم كه مريخ در محاذات قطب است، پس بايد ساعت حدود سه نيمه شب باشد “. شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت: ” واتسون ! تو احمقي بيش نيستي ! نتيجه ي اول و مهمي كه بايد بگيري اين است كه چادر ما را دزديده اند”


اکنون ساعت 09:41 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)