کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود |
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس ج |
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم // ی |
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کار ساز من ز |
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کآنجا مجال باد و زانم نمی دهد گ |
گر چو فرهادم به تلخی جان بر آید باک نیست
بس حکایت های شیرین باز می ماند ز من ش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت // ا |
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که بتلسیس دحیل دیو مسلمان نشود ن |
نه من خام طمع عـشـــــــــــق تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست // خ |
خیال حوصله بحر مپزد هیهات
چه هاست در سر این قطره محال اندیش ج |
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را تبه کردم جوانی را د |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند گ |
گاهگاهی بگذر بر صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند //سعدی //ت |
گر خار بدین دیدهی چون جوی زنی
ور تیر جفا بر دل چون موی زنی من دست ز دامن تو کوته نکنم گر همچو دفم هزار بر روی زنی ر |
تا خاک قدوم هر مقدم نشوی
سالار سپاه نفس و آدم نشوی تا از من و مای خود مسلم نشوی با این ملکان محروم و همدم نشوی ر |
راست میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم ح |
حافظا عشق و صابری تا چند
ناله عاشقان خوش است بنال ل |
حاشا که به ماه گویمت میمانی
یا چون قد تو سرو بود بستانی مه را لب لعل شکرافشان ز کجاست در سرو کجاست جنبش روحانی |
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی
نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی جرم را همه عفو کنی بیسببی وین جرم مرا تو دست و پائی نهی چ |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار منست
وز پی دیدن او دادن جان کار منست ب |
بگشا پسته خندان و شکر ریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک |
حرف یادتون رفت
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بیحس شد ت |
تا خاک قدوم هر مقدم نشوی
سالار سپاه نفس و آدم نشوی تا از من و مای خود مسلم نشوی با این ملکان محروم و همدم نشوی و |
پس حرفت کو مجتب
هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل هر کاو شنید گفتا لله در قایل ب |
برو ای غنچه ی بر باد رفته
برو ای درنای شکسته م |
من آدم بهشتی ام اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم |
حرف یادتون رفت
جز نقش تو در نظر نیامد ما را *** جز کوی تو رهگذر نیامد ما را ی |
پس حرفت کو رزیتا.:p..:21::21:{شیت شدن}
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی شاگرد که بودی که چنین استادی خوبی و کرم را چو نکو بنیادی ای دنیا را ز تو هزار آزادی ک |
کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه فردا نبود ج |
کس این کند که دل از یار خویش بردارد
مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد ن |
نه تا جان در جسد باشد وفاداری کنم با او
که تا تن در لحد باشد وگر خود استخوانستی //ح |
حباب وار بر اندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد ف |
فلک به مردم نادان دهدزمام مراد
تو اهل فضلی ودانش همین گناهت بس ب |
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوئیم ار توانیم ا |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت *** وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست *** تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت خ |
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم ن |
نیست در عالم ز هجران تلختر
هر چه خواهی کن و لیکن آن مکن |
حرفت یادت رفت
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید کاو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من ک |
کرم بین و لطف خداوند گار
گنه بنده کردست و او شرمسار ج |
جوانی بگذرد
تو قدرش ندانی چ |
اکنون ساعت 03:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)