|
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:19 PM |
برخورد با مشکلات
دو مرد در کنار درياچه ای مشغول ماهيگيری بودند . يکی از آنها ماهيگير با تجربه و ماهری بود اما ديگری ماهيگيری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه يک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف يخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما ديگری به محض گرفتن يک ماهی بزرگ آنرا به دريا پرتاب می کرد .
ماهيگير با تجربه از اينکه می ديد آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسيد :
- چرا ماهی های به اين بزرگی را به دريا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !
گاهی ما نيز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، روياهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنيم . چون ايمانمان کم است .
ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک تابه بزرگتر بود می خنديم ، اما نمی دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم .
خداوند هيچگاه چيزی را که شايسته آن نباشی به تو نمی دهد .
اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی .
هيچ چيز برای خدا غير ممکن نيست .
به ياد داشته باش :
به خدايت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ،
به مشکلاتت بگو که چقدر خدايت بزرگ است .
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:20 PM |
همزیستی...
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند. ولی خارهایشان یکدیگر را در کنار هم زخمی میکرد. مخصوصا که وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند. بخاطر همین مطلب تصمیم گرفتند ازکنار هم دور شوند. و به همین دلیل از سرما یخ زده و میمردند.
ازاین رو مجبور بودند برگزینند. یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین برکنده شود.
دریافتند که بازگردند و گردهم آیند. آموختند که با زخمهای کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود میآورد زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است.
و این چنین توانستند زنده بمانند.
درس اخلاقی
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم میآورد، بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:25 PM |
آهنگ بسیار زیبای زمستان
خواننده: حسین آهنیان مقدم(افشین مقدم)
آهنگساز: سیاوش قمیشی
شاعر: سعید دبیری
زمستون تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون
زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه
بهار زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشن انتظاری
گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون
گلهای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی ببینی تلخ روزای جدایی
چه سخته چه سخته بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
بشینم بی تو با چشمای گریون
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:26 PM |
عموی زنجیر باف...
عموي من زنجيرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و يخ را به يخ دوخت.
و هي درختان را به زنجير کشيد و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسير کرد. جهان را غل و زنجير و بند و طناب او گرفت.
ما گفتيم: اي عموي زنجيرباف! زنجيرهايت را پاره کن که زنجير، سزاوار ديوان است، نه آدميان که آزادي، سرود فرشتگان است و رهايي، آرزوي انسان.
او نمي شنيد، زيرا گرفتار بندهاي خود بود و هيچ زنجيربافي نيست که خود در زنجير نباشد.
فصلي گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهايي ديگران را سرمي دهد، خود نيز طعم رهايي را خواهد چشيد. پس زنجيرهاي خود را پاره کرد و زنجيرهاي ديگران را هم.
و آنها را پشت کوه هاي دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صداي بابونه و باران با صداي جويبار و قناري. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموي زنجيرباف، زنجيرهاي پوسيده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه اي طلب کرد و از آن پس ما او را نوروز صدا کرديم.
***
نام مادرم ، بهار است. و ما دوازده فرزنديم. خواهر بزرگم، فروردين و برادر کوچکم، اسفند است. پدرم، بازگشته است، پيروز و عمويم نوروز، پيش ماست.
و مادر به شکرانه اين شادماني، سفره اي مي چيند و جشني مي گيرد.
اولين سين سفره ما سيبي سرخ است که مادر آن را از شاخه هاي دورِ آفرينش چيده است، آن روز که از بهشت بيرون مي آمد.
ما آن را در سفره مي گذاريم تا به ياد بياوريم که جهان با سيبي سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر سکه هايي را در ظرف مي چيند، سکه هايي از عهد سليمان را، سکه هايي که به نام خدا ضرب خورده است و مي گويد:
باشد که به ياد آوريم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمي افتد و تنها پيام آوران اويند که بر هستي حکومت مي کنند
و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جاي سنبل و به جاي سوسن، گياه سياووشان را بر سفره مي گذارد، که از خون سياوش روييده است. اين سومين سين هفت سين ماست.
تا به يادآوريم که بايد پاک بود و دلير و از آتش گذشت. و بدانيم که پاکان و عاشقان را پرواي آتش نيست.
مادر مي گويد: ما عاشقي مي کنيم و پاکي، آنقدر تا سوگ سياووش را به شور سياووش بدل کنيم.
و سين چهارممان، سرود سروش است تا از سبزپوشان آسمان يادي کنيم و ياري بخواهيم که جهان اگر سبز است، از سبزي آنان است و هر سبزه
که هر جا مي رويد از ردّّّّّ پاي فرشته اي است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جيحون پر مي کند و ماهي، بي تاب مي شود. زيرا که ماهيان بوي جوي موليان را مي شناسند.
و ما دعا مي کنيم که آن ماهي از جوي موليان تا درياي بيکران، عشق را يکريز شنا کند.
مادر مي گويد: ما همه ماهيانيم بي تاب درياي دوست.
مادر، پري از سيمرغ بر سفره مي گذارد تا به يادمان بياورد که سفري هست و سيمرغي و کوه قافي و ما همه مرغانيم در پي هدهد.
باشد که پست و بلند اين سفر را تاب بياوريم که هر پرنده سزاوار سيمرغ است. مبادا که گنجشکي کنيم و زاغي و طاووسي، که سيمرغ ما را مي طلبد.
مادرم، شاخه اي سرو بر سفره مي نشاند که نشان سربلندي است و مي گويد: تعلق بار است، خموده و خميده تان مي کند. و بي تعلقي سرافرازي.
و سرو اين چنين است، بي تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشيم.
سين هفتم هفت سين مان، سرمه اي است از خاک وطن که مادر آن را توتياي چشمش کرده است. ما نيز آن را بر چشم مي کشيم و از توتياي اين خاک است که بينا مي شويم و چشم مان روشن.
***
مادر آب مي آورد و آيينه و قرآن، و سپند را در آتشدان مي ريزد و گرداگرد اين سرزمين
مي چرخاند، سپندي براي دفع چشم زخم آنکه شور و شادي و شکوه اين سرزمين را نتواند ديد.
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:35 PM |
ترانه گلنار
گلنار ترانه ای است بسیار زیبا و دلنشین از ایران قدیم که اجرا های مختلفی از آن توسط داریوش رفیعی، کورس سرهنگ زاده و شهرام ملک زاده موجود است.
شعر ترانه :
گل ناز، گلنار، کجایی که از غمت ناله میکند عاشق وفادار؟
گلنار، گلنار، کجایی که بی تو شد دل اسیر غم، دیدهام گهربار؟
گل ناز، گلنار، دمی اولین شب آشنایی و عشق ما به یاد آر
گلنار، گلنار، در آن شب تو بودی و عشق و عشرت و آرزوی بسیار چه دیدی از من، حبیبم گلنار، که دادی آخر، فریبم گلنار؟
نیابی ای کاش، نصیب از گردون، که شد ناکامی، نصیبم گلنار بود مرا در دل شب تار، آرزوی دیدار تا به کی پریشان؟ تا به کی گرفتار؟
یا مده مرا وعدهی وفا، راز خود نگه دار یا به روی من خنده ها بزن، قلب من به دست آر چه دیدی از من، حبیبم گلنار، که دادی آخر، فریبم گلنار؟
نیابی ای کاش، نصیب از گردون، که شد ناکامی، نصیبم گلنار
لب خود بگشا، لب خود بگشا، به سخن گلنار دل زارم را، مشکن گلنار
نشدی عاشق، نشدی عاشق، زکجا دانی چه کشد هر شب، دل من گلنار؟
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:37 PM |
خدا
خدا end e مرام، end e معرفت، end e مردانگی است. خدا فقط خدای آدمای خوب نیست، خدای آدمای بد هم هست.
"دیالوگ پرویز پرستویی در فیلم مارمولک "
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:38 PM |
درِ دلِ آدم با دردِ دله که باز میشه
آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟
فامیل دور: واسه بهار.
از در بسته دزد رد میشه ولی از در باز رد نمیشه.
وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر میکنه یکی هست
که در ُباز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر میکنه
کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اونتو هست ُ میره سراغشون دیگه.
در باز ُ کسی نمیزنه. ولی در بسته رو همه میزنند.
خود شما به خاطراینکه بدونی توی این پسته دربسته چیه، میشکنیدش.
شکسته میشه اوندر.
دل آدم هم مثل همین پسته میمونه.
یه سری از دلها درشون بازه. میفهمی تو دلش چیه.
ولی یه سری از دلهاهست که درش بسته اس.
اینقدر بسته نگهش میدارند که بالاخره یه روزمجبور میشند بشکنند و
همهچی خراب میشه.
آقای مجری: در ِدلِ آدم چهجوری باز میشه؟
فامیل دور: درِ دلِ آدم با دردِ دله که باز میشه
یکی از دیالوگ های زیبا بین فامیل دور و آقای مجری در برنامه کلاه قرمزی
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:39 PM |
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:40 PM |
خدا كه فقط متعلق به آدم های خوب نیست...
شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد
اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است ...
و این قدر به فكر راه های دررو نباشید ... !!
خدا كه فقط متعلق به آدم های خوب نیست
خدا، خدای آدم های خلافكار هم هست
فقط خود خداست كه بین بندگانش فرقی نمیگذارد
او: اند ِ لطافت
اند ِ بخشش
اند ِ بیخیال شدن
اند ِ چشم پوشی و رفاقت است ...
"دیالوگ به یاد ماندنی پرویز پرستویی در فیلم مارمولک "
|
behnam5555 |
07-18-2014 12:43 PM |
پدر و پسر
پدر در حال رد شدن از كنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد كه تخت خواب كاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يك پاكت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاكت رو باز كرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزيزم،
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار كنم، چون مي خواستم جلوي يك رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacyپيدا كردم، او واقعاً معركه است، اما مي دونستم كه تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالكوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينكه سنش از من خيلي بيشتره. اين فقط يه احساسات نيست.. Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يك تريلي توي جنگل داره و كُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يك رؤياي مشترك داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز كرد كه ماريجوانا واقعاً به كسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي كاريم، و براي تجارت با كمك آدماي ديگه اي كه توي مزرعه هستن، براي تمام كوكائينها و اكستازيهايي كه مي خوايم. در ضمن، دعا مي كنيم كه علم بتونه درماني براي ايدز پيدا كنه، و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت كنم. يك روز، مطمئنم كه براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.
با عشق،
پسرت،
John
پاورقي : پدر، هيچ كدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري كنم كه در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به كارنامه مدرسه كه روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن
|
اکنون ساعت 08:50 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)