پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره با شعر نو (http://p30city.net/showthread.php?t=4040)

افسون 13 11-22-2012 12:34 AM

ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر و گیاهی به نماز
غم ها را گل کردم پل زدم از خود تا صخره دوست
من هستم و سفالینه تاریکی و تراویدن راز ازلی
سر بر سنگ و هوایی که خنک و چناری که به فکر

و روانی که پر از ریزش دوست ...

ماهین 11-22-2012 12:39 AM

تو را افسون چشمانم ز ره بردست و می دانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
نمی دانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبالب باده مرد افکنی دارم ...

افسون 13 11-22-2012 12:51 AM

من از کدام دیار آمدم که هر باغش
هزار چلچله راگور گشت و بی گل ماند
من از کدام دیار آمدم که در دشتش
نه باغ بود و نه گل
تیر بود و مردن بود
و در تب تف مرداد
جان سپرد
گذشت تابستان
دگر بهار نیامد
و شهر شهر پریشیده
بی بهاران ماند ...

ماهین 11-22-2012 12:55 AM

در پهنه ساحل
چشمی بر امواج پریشان دوخته ،
_لبریز از خونابه غم_ کام دریا را
با قطره های بی امان اشک، تر می کرد !
جانی ز حیرت سوخته ، شب را و شب های پیاپی را
سحر می کند ...!

افسون 13 11-22-2012 01:16 AM

درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم
تو که با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما ، ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم ...

ماهین 11-22-2012 11:10 PM

من سپیدی را ،بجنباندم .
زان سپس با مهره ای از سنگ خارای سیاه ،
بازی آغازید .

مستور 11-23-2012 09:18 AM

در اتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت
پس من کجا بودم
در تاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بود


افسون 13 11-23-2012 10:00 AM

دوخته بر روی من نگاه غم انگیز
دیگر در خنده اش امید و صفا نیست
راحت جان نیست عشق نیست وفا نیست
دیگر این خنده نیست نغز و دلاویز
می نگرم در خیال و می شنوم باز
می رود و می دهد به گوش من آواز
بنگر رفتم دگر ز دست تو رفتم ...


مستور 11-23-2012 10:07 AM

من در پس در تنها مانده بودم
همیشه خودم را در پس
یک در تنها دیده بودم
گویی وجودم در پای این در
جا مانده بود
درگنگی آن ریشه داشت
آیا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود


افسون 13 11-23-2012 03:25 PM

دشتها آلوده است
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن ، آواز پرستو به چه کارت آید؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده ست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست



اکنون ساعت 12:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)