به من مگو که خدا را ندیده ام هرگز اگر خداطلبی خدا در اشک یتیمان رفته از یادست خدا در آه غریبان خانه بر بادست اگر خدا خواهی درون بغض زنان غریب جای خداست دل شکسته ی هر بینوا سرای خداست نگاه کن به هزاران ستاره در دل شب به آسمان بنگر به آسمان که پر از گوهرست دامانش به کهکشان که ندانی کجاست پایانش رونده ایست خدانام در خم این راه ببین به دیده ی دل به فرق ثابت و سیاره جای پای خداست به من مگو خدا را ندیده ام هرگز دو دیده را بگشا ببین چراغ طلا را که صبح از پس کوه طلای نور به دریا و رود می پاشد بدان پرنده ی رنگین نگر که در دل باغ به برگ برگ درختان سرود می پاشد سرود او همه گلنغمه یی برای خداست در آشیانه ی شب در آستانه ی صبح در آن دمی که ز پستان شیر مست فلق به کام دره و دریا و کوه و بیشه و باغ دو دست غیبی شیر سپیده می ریزد به وقت نیمشبان در سکوت رویا رنگ که جز صدای نسیم و نوای مرغ سحر ز هیچ حنجره یی نغمه بر نمی خیزد به گوش باطن من هر صدا صدای خداست به وقت حمله ی بنیاد سوز طوفانها که سرو های کهن به دست باد مهیبی به خاک می افتد در آن دمی که ز بیم غریو رعد به کوه هزار صخره به خاک هلک می افتد به وقت زلزله ها مگو کجاست خدا نهیب زلزله حرفی ز خشم های خداست در آن زمان که فتد لرزه به جان زمین و لحظه لحظه غریو شبانه می پیچد به بیشه های عظیم صدای عربده ی رعد با تو می گوید که آسمان و زمین به زیر سم ستوران بادپای خداست مخواه لب بگشایم که تاب گفتن نیست سکوت من مشکن که در سکوت پر از حیرتم قنای خداست به ناله های شب آمیز مرغ حق سوگند به روشنایی زیبای هر فلق سوگند به سرخ فامی خورشید در شفق سوگند به گریه سحر بندگان پاک قسم درون مویرگ و موی من هوای خداست |
فوق العاده قشنگ بود !! دلمون لرزید
مخصوصاً این یه تیکه که دیگه اوج شعر بود: در آن دمی که ز پستان شیر مست فلق به کام دره و دریا و کوه و بیشه و باغ دو دست غیبی شیر سپیده می ریزد به وقت نیمشبان در سکوت رویا رنگ که جز صدای نسیم و نوای مرغ سحر ز هیچ حنجره یی نغمه بر نمی خیزد به گوش باطن من هر صدا صدای خداست فقط همین یه تیکه رو حقیقتاً درک کنیم کله زندگیمون تا آخر عمر ضمانت شده هست حالا که به شعر شد اینم از شعر ما : شب مردان خدا روز جهان افروز است/ روشنان را به حقيقت شب ظلماني نيست و هر که پیمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود رست تیغ بهر عزت دین است و بس مقصد او حفظ آئین است و بس خون او تفسیر این اسرار کرد ملت خوابیده را بیدار کرد |
بلویری شوان شعری از ماموستا هیمن
نیوه شه وه ، دنیا خاموش
دیته گویم ئاهه نگیکی خوش ئا هه نگیکی گیان په روه ره شادی هینه ، خه فه ت به ره ئاهه نگیکی دلنه وازه تاره ؟ یولونه ؟ یا سازه ؟ نا ...نا ... ئاهه نگی بلویره جا وه ره گویی بو رادیره هه زار خوزگه م به خوت شوانه که به و مانگه شه وه جوانه دانیشتووی له رژدو هه لدیر په نجه ده بزیوی له بلویر ده گه ل ته بیعه ت هاو ده می شادی،به که یفی، بی خه می ئاغاش به نوکه ر ناگری وه ک من له داخا نامری وه ره شوانه هه موو شه وی نیوه شه وی، کاتی خه وی له و کیوو نواله زه نویره تی توورینه له و بلویره له سه ر تروپکی ئه و کیوه په نجه له بلویر ببزیوه با کیوه که ده نگ داته وه شاعیریش خه و بیباته وه شعر زیبایی که خانم نازی عزیزی هم به زیبایی اون رو میخونه و من خیلی دوست دارم این شعر رو |
سفره خالي
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد داد می زد : کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت اقا سفره خالی می خرید...؟ |
|
شب به روی شیشه های تار می نشست آرام..چون خاکستری تبدار باد نقش سایه هارا در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد پیچ نیلوفر چو دودی موج میزدبر سر دیوار در میان کاجها جادوگر مهتاب با چراغ بی فروغش می خندید آرام گوئی او در گور ظلمت ..روح سر گردان خود را جستجو میکرد من خزیدم در دل بستر خسته از تشویش و خاموشی گفتم ای خواب ای سر انگشتت کلید باغهای سبز چشمهایت برکه تاریک ماهی های آرامش کولبارت را به روی کودک گریان من بگشا و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی |
پس این ها همه اسمش زندگی است دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد ما زنده ایم چون بیداریم ما زنده ایم چون می خوابیم و رستگار و سعادتمندیم زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پا نشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش برگچه های پیاز ترانه های طراوتند و فکر من واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها بانگ خروس را بر می داشتند و همین طور ریگ ها و ماه و منظومه ها ما نیز باید دوست بداریم.....آری باید دوست بداریم زیرا دوست داشتن خال با روح ماست |
روزهایی که مثل خواب میگذرند آرزوهایی که ساعت به ساعت در عقل ها می تابد چشم ها را کور میکند و آدمی را پست آزرو های شیرین اما نشدنی و یاشدنی اما پوچ آرزو هایی که آدمی را سرگرم می سازد و او را نزد واقعیت ها رها می سازد واقعیت های شوک بر انگیز واقعیت های تلخ پس چه وخیم است حال زنده ای که دنیا به بازی اش گرفته و مرگ سر انجام اوست و آخرت چشم انتظارش رحم کن ای خدا... |
آنچنان خسته ام که وقتی تشنه ام با چشمهای بسته فنجان را کج میکنم و اب می نوشم آخر اگر چشم بگشایم فنجانی آنجا نیست خسته تر از آنم که راه بیفتم تا برای خود چای آماده سازم آنچنان بیدارم که میبوسمت و نوازشت میکنم و سخنانت را می شنوم پس با هر جرعه با تو سخن میگویم و بیدار تر از آنم که چشم بگشایم و بخواهم تو را ببینم و ببینم که تو نیستی در کنارم.. |
من همان قاب تهی خسته بی تقصیرم که برای تو و تصویر دلت می میرم از من آزرده مشو میروم از خانه تو قبل رفتن تو بدان عاشق و بی تقصیرم تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست امر کن تا که بمیرم به خدا می میرم |
کرجیهای ارس
بلبلی بودم و گشتم به غلط عاشق خس بلبل و عشق خس و خار غلط باشد و بس ای دریغا که خسی را به غلط خواندم گل بدتر آنکه گلی را به غلط خوانی خس صید شاهین نظربخت بلندی دارد لاشه باشد که بود درخور صید کرکس ره به منزل نبرد راه ضلالت پیمای گرچه صدبار به گوشآیدآواز جرس عرصه ی جلوه مادرخور جولان تو نیست نسبت ما تو شد نسبت سیمرغ و مگس عشق را حرمت میخانه نگهدار که نیست محرم این حرم قدس هوادار هوس نیست در آب کرج لطف و صفایی یارب فرجی تا برسم به کرجی های ارس یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ چون هوای چمن از یاد اسیران قفس شهریا را چه غمت هست که غمخوارانت نیست غمگسار تو سرشک شب تنهایی وبس |
شعر آهنگ شبگرد من مستم و مدهوشم ، شبگرد قدح نوشم از طایفه بی خبرانم ، دیوانه با نام و نشانم من قصه نمیدانم،افسانه نمیخوانم دردی کش میخانه عشقم ،در حلقه صاحب نظرانم مرا می ز جام وفا باید ای می فروشان مرا خانه میخانه ها باید ای باده نوشانم من از انچه رسوا کند نام عاشق نترسم و زان می که اتش زند کام عاشق نترسم بیا ای عشق افسونگر، فراموشم مکن دیگر تو ای روان من ،شور جان من،امید من در جهان من به زندگانی،تویی که جاودانی دانلود آهنگ بسیار زیبای شبگرد کوروس سرهنگ زاده http://www.4shared.com/get/xUqBDdI0/SARHANG_ZADEH.html |
مانند پرنده ای باش که روی شاخه سست و ضعیف می نشیند |
كارون.... فریدون توللی
|
|
سالی که نبودی پیشم اینگونه گذشت:
هواش از زمستان سردتر درختاش از پایییزش زردتر و خورشیدش از تابستان سوزان تر بود. اما حالا که پیشمی همه فصلا بهارن بهار یعنی تو خنده تو بهار من دوستت دارم. |
آن دم که با تو ام ای آنکه زنده از نفس توست جان من آن دم که با توام، همه عالم ازان من آن دم که با توام، پُرم از شعر و از شراب میریزد آبشار غزل از زبان من آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم زان روشنی که کاشتی ای باغبان من! با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟ خود خواندهای به گوش من این، مهربان من .. .. . |
هر كه دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر كه در این دام رفت یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم پرده برانداختی كار به اتمام رفت ماه نتابد به روز چیست كه در خانه تافت سرو نروید به بام كیست كه بر بام رفت مشعلهای بر فروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانهگه عام رفت عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت هر كه هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چو برود خام رفت ما قدم از سر كنیم در طلب دوستان راه به جایی نبرد هر كه به اقدام رفت همت سعدی به عشق میل نكردی ولی می چو فرو شد به كام عقل به ناكام رفت سعدی:53: |
معناي عشق |
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی گفتا تو از کجایی که آشفته مینمایی گفتم منم غریبی از شهر آشنایی گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری گفتم بر آستانت دارم سر گدایی گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کاو بندهپرور آید هــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــی هــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــی {پپوله} |
با احترام به سهراب سپهری
با توام ای سهراب ؛ ای به پاکی چون آب ...
یادته گفتی بهم : " تا شقایق زنده است زندگی باید کرد" ؟ نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مرد ؛ دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد؟ یادته گفتی بهم : " اومدی سراغ من نرم و آهسته بیا که مبادا ترکی بردارهچینی نازک تنهایی تو" ! اومدم آهسته ، نرمتر از یک پر قو ! خسته از دوری راه ،خسته و چشم به راه ! یادته گفتی بهم : " عاشقی یعنی دچار" ؟ فکر کنم شدم دچار !!! تو خودت گفتی : " چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه" ! آره تنها باشه ،یار غمها باشه ! یادته میگفتی : " گاه گاهی قفسی میسازم ، میفروشم به شما تا بهآواز شقایق که در آن زندانی ست دل تنهایی تان تازه شود "! دیگه حتی اون شقایق کهاسیر قفسه ، سهراب ،سائل یک نفسه نیست که تازگی بده این دل تنهایی من ! پس کجاست اون قفس شقایقت ؟ منو با خودت ببر به قایقت ! راست میگفتی ، کاش مردمدانه های دلشان پیدا بود !!!!! آره ، کاش که دلشون شیدا بود ! من به دنبال یهچیز بهتری ام، سهراب ! تو خودت گفتی بهم : “بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق ، تر است “! |
پاییز پاییز آمدست که خود را ببارمت پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت" بر باد می دهم همه بود خویش را یعنی تو را به دست خودت می سپارمت ... باران بشو،ببار به کاغذ،سخن بگو وقتی که در میان خودم می فشارمت پایان تو رسیده گل کاغذی من حتی اگر خاک شوم تا بکارمت اصرار می کنی که مرا زود تر بگو گاهی چنان سریع که جا می گذارمت پاییز من،عزیز غم انگیز بر گریز یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!! مهدی موسوی |
|
ای که دنیایش تو هستی قلب پرمهرم شکستی آمدی جایم گرفتی در کنار او نشستی کاش... من جای تو بودم قصه می گوید برایت از امید و آرزوها می نشیند رو به رویت با نگاهی پرتمنا کاش... من جای تو بودم می نشینی در کنارش آن شب خوب عروسی شادی از آوای تبریک آن سرور و دیده بوسی کاش... من جای تو بودم گوگوش |
تقدیم به همه دانشجویان دیروز امروز و فردا به مناسبت 16 آذر روز دانشجو ... یار دبستانی من با من و همراه منی چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی هک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب بد اگه بد مرده دلهای آدماش دست و من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه یار دبستانی من... |
|
|
|
|
|
|
|
صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم |
نشسته ام در قلمرو شادی ِ از پیش تعریف شده ام! خیره مانده ام مرزهای شادی پست سر گذاشته را. تلنبار ِ حسرتم می کنند. چیزی شبیه به گستاخی، جای گیر ِ وجودم می شود. خطاب ِ چشم ها هیچ می شود در نگاهم. دست دراز می کنم مرزها را کنار می زنم و غرق شادی های گذشته زنده می شوم... .. .. . |
نه تو می مانی |
گر درختی از خزان بی برگ شد یا کرخت از صورت سرمای سخت هست امیدی که ابر فرودین برگها رویاندش از فر بخت بر درخت زنده بی برگی چه غم؟ وای بر احوال برگ بی درخت! م.سرشک |
لباس های گرمت را بردار
امشب که وارد خواب هایم شوی بی هیچ بهانه ای مانع از خروجت خواهم شد لباس های گرمت را بردار |
دستور زبان عشق دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حكم كرد كه دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنكه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در كف مستی نمیبایست داد |
|
اکنون ساعت 02:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)